مقدمه
هر ظرفی با ریختن چیزی در آن پر می شود ، جز ظرف دانش که هر چه در آن جای می دهی وسعتش بیشتر می شود . امام علی ( ع)
این کلمه که می توان گفت در همه زبانهای دنیا از قدیمترین تاریخ تماس آدمی با واقعیتها شایع است ، سرگذشتی پرماجرا دارد . اگر فرض کنیم مواردی که این کلمه تا پیش از قرن نوردهم بکار رفته است ، مثلا صد مورد است ، در یک مورد فقط علم بمعنای خاص آن که عبارتست از انکشاف صد در صد واقعیتست منظور شده است ، بقیه موارد استعمال علم با تعریفی که امروزه برای علم در دست داریم ، سازگار نمی باشند .
یک اصل که در گذرگاه پرماجرای علم دیده می شود ، اینست که علم ارتباطی است میان ذهن انسان و جهان خارجی که مطلوبیت دارد . ولی از اوایل قرن بیستم به این طرف که علم وسیله سوء استفاده در راه هدف های سلطه گرانه استخدام شد ، آن چهره مقدس خود را از دست داد. از طرف دیگر علم در برابر آن بحرانهایی که در اصول و قوانین پیش ساخته بوجود آمده بود ، مقاومت خود را از دست داده ، رسما بوسیله پی یررسو ورشکستگی علم اعلام می شود . البته باید بدانیم که علم هرگز شکست نمی خورد ، بلکه این هدف گیری ها و حذف و انتخاب ها و تکیه عاشقلنه بر اصول پیش ساخته است که با شکست مواجه می گردد.
علم چیست ؟
امروزه در زبان پارسی و عربی کلمه (( علم )) بدو معنای متفاوت بکار برده می شود و غفلت از این دو نوع کاربرد اغلب به مغالطاتی عظیم انجامیده است :
1- معنای اصلی و نخستین علم ، دانستن در برابر ندانستن است . بهمه دانستنیها صرف نظر از نوع آنها علم می گویند و عالم کسیرا می گویند که جاهل نیست . مطابق این معنا ، اخلاق ، ریاضیات ، فقه ، دستور زبان ، مذهب ، زیست شناسی و نجوم همه علم اند . و هر کس یک یا چند رشته ارآ‹ها را بداند عالم دانسته می شود .
خداوند به این معنا عالم است ، یعنی نسبت به هیچ امری جاهل نیست و برای او مسأله مجهولی وجود ندارد . محتوای قرآن به این معنا علمی است یعنی که مجموعه ای از دانستنیهاست و هر کس آنها را بداند عالم به قرآن است . همه فقها عالمند و هر کس از خدا و صفات و افعال او آگاهی داشته باشد نیز عالم است . دیده می شود که در این معنا علم در برابر جهل قرار می گیرد . کلمه KNOWLEDGE در انگلیسی و CONNAISSANCE در فرانسه معادل این معنای علم اند .
2- کلمه علم در معنای دوم منحصرا به دانستنی هایی اطلاق می شود که بر تجربه مستقیم حسی مبتنی باشند . علم در اینجا در برابر جهل قرار نمی گیرد بلکه در برابر همه دانستنی هایی قرار می گیرد که آزمون پذیر نیستند . اخلاق ( دانش خوبی ها و بدیها ) متافیزیک ( دانش احکام و عوارض مطلق هستی ) عرفان ( تجارب درونی و شخصی ) منطق ( ابزار هدایت فکر ) ، فقه ، اصول ، بلاغت و ... همه بیرون از علم به معنای دوم آن قرار می گیرند و همه به این معنا غیر علمی اند . کلمه SCHENCE در انگلیسی و فرانسه معادل این معنای علم اند .
دیده می شود که علم در این معنا بخشی از علم به معنای اول را تشکیل می دهد و به سخن دیگر علم تجربی نوعی از انواع دانستنی های بسیاری است که در اختیار بشر می تواند قرار گیرد.
رشد علم به معنای دوم عمده از اغاز دوره رنسانس به بعد است ، در حالیکه علم به معنای مطلق آگاهی ( معنای اول ) تولدش با تولد بشریت هم آغاز است .
بلافاصله پس از شنیدن کلمه علم ما به یاد چیزی می افتیم که در ذهن است و می تواند مطابق با واقع نباشد
(( سواد )) برایمان تداعی می شود ، به یاد فلسفه و پیچیدگی هایش می افتیم که در کتابها نوشته اند و در مدارس و دانشگاه ها می آموزند . به یاد خطاها و کاستی های معلومات خود می افتیم ، به یاد علم و محتوای شگرف و دستاوردهای عظیم آن می افتیم که بافت خیلی پیچیده تئوری های علمی چیست ؟ و آیا اصولا تولد علم به خاطر واقع نمائی است ؟ به خاطر تنظیم پدیده هاست ؟ و تازه این در مورد معنای اعم علم است والا اگر به شاخه های بیشتری توأم با پیچیدگی های بیشتری پیدا خواهد کرد.
تعاریف عام و خاص علم
با بررسی کلیه تعاریفی که در مورد علم ارائه گردیده است ، روشن می شود که تعاریف علم را می توان به دو گروه متمتبز تقسیم بندی کرد، یکی تعاریف عام علم و دیگری تعاریف خاص علم .
الف : تعاریف عام علم : در زبانهای اروپائی و غربی واژه (( SCIENCE )) از لغت لاتین ((SCIENTIA )) به مفهوم "دانستن" گرفته شده است که طبق آن ( علم ، دانستن هر موضوع و دانسته ای است ) و یا ( علم عبارتست از تراکم سیستماتیک اطلاعات ) که به عبارت ساده تر می شود ( علم مجموعه ای از ذخائر آگاهی منظم و مرتب است ) .
حکمای اسلامی که ذهن را مرکز دانش های بشر می دانستند و آن را به آئینه تشبیه می کردند و بعدها این حرف توسط فراسیس بیکن هم تکرار شد می گفتند : (( العلم هو الصورته الحاصله من الشی عند العقل )) یعنی علم عبارتست از تصویر چیز در ذهن ، مثلا از کسی که هرگز او را ندیده ایم چیزی در ذهن نداریم ولی همین که او را در ذهن حاصل می شود .
البته صورتی که در ذهن ایجاد می گردد ، بر دو قسم است :
1- تصور ( REPRESNTATION یا NOTION یا IDDE یا CONCEPT ) و آن عبارتست از صورت ساده ذهن که استناد چیزی بر چیز دیگر نباشد ، ماند ماه ، ستاره ، خورشید ، انسان ، درخت و غیره .
2- تصدیق ( JUJEMENT ) که عبارتست از استناد امری بر امر دیگر خواه ایجاب باشد مانند آتش سوزنده است یا سلب باشد ماند اسب یا خر ، گوشتخوار نیست .
باید دانست که تشابه ذهن به آئینه کامل نیست و تفاوتهایی بین آنها وجود دارد ، یکی اینکه آینه صورت اشیاء را تا زمانی نشان می دهد که در مقابل صفحه آن قرار گرفته اند و دیگر آنکه فقط تصویر اجسام قابل لمس و قابل دیدن را نشان می دهد در حالیکه ذهن هم تصویری را که گرفته است در خود نگه می دارد و در مواقع لزوم آن را آشکار می سازد و می نماید و هم علاوه بر متأثر شدن از انواع محسوسات ، حالات و چگونگی درونی و ذهنی را نیز نشان می دهد .
از دیگر تعریف های عام علم آمده است : (( علم معرفتی است جمعی درباره امور کلی )) و (( علم بزرگترین کوشش مغز انسان است .))
ب ) تعاریف خاص علم : برخی گفته اند : (( علم نوعی تجزیه و تحلیل است که شخص محقق را کمک می کند تا قضیه هایی را به صورت علت و معلول بیان می نماید )) طبق این تعریف نمی توان هر نوع آگاهی را اگرچه در کمال نظم و ترتیب هم کسب شده باشد ، علم دانست مگر آنکه متکی بر حقایق و واقعیت باشد .
تعریف های زیر در شمار تعریف های خاص علم می باشند :
- علم مجموعه بزرگی از واقعیت ها و نظرهایی است که در پیوند با یکدیگر قرار دارند .
- علم شناخت منظمی است که با روشهای خاص اصولی بدست می آید .
- علم عبارتست از یک سری دانستنیهای مستدل جهت اکتشاف قوانین واقعیات .
- علم مجموعه ای از تئوری ها و احکام قطعی است .
- علم از آنچه هست گفتگو می کند نه از آنچه باید باشد .
- علم عبارتست از اطلاعات قابل آزمایش و اثبات .
- علم از محسوسات بحث می کند نه از موهومات .
- علم عبارتست از شناخت حقایق و واقعیات .
- علم عبارتست از توافق فکری و وحدت نظر ( تعریفی از اگوست کنت .)
بطوریکه ملاحظه می شود ، برخی از تعریف های علم به هر دانش نظری ، علمی ، هنری ، خبری، فلسفی ، اخلاقی و غیره اطلاق می گردد ، این دسته از تعاریف را تعریف های عام علم یا تعریف های کلی علم می نامند و بعضی دیگر از تعریف های علم ، صرفا به شناخت حقایق غیر قابل انکار ، گفته می شود که ارتباطی با معتقدات و نظرات افراد جوامع گوناگون و اشخاص مختلف و متفاوت ندارد . این گروه از تعاریف ، تعاریف خاص علم نامیده می شوند .
علم به معنای اخص روابط و قوانین پایدار و واقعیت ها ، را بیان می نماید و هدف آن شناساندن دنیایی است که انسان در آن زیست می کند ، پس کشف رابطه علت و معلول و ایجاد تئوری علم هدف است. نقش علم ایجاد قوانین و اصول کلی در زمینه چگونگی وقایع و پدیده های مربوط به موضوع مورد بحث می باشد . علم بین دانستنی ها ایجاد ارتباط می کند و جریانات ناشناخته را پیش بینی می نماید .
شناخت هر علمی مستلزم شناخت تعریف آن ، موضوع آن ، فایده آن ، غرض آن ، مرتبه آن ( در سلسله مراتب علوم ) بابها و مباحث آن و بالاخره شیوه های آموزش آن می باشد و رشد هر علم به عوامل متعدد و پیچیده ای بستگی دارد که باید آنها را شناسائی کرد .
مراتب علم
1- معمولا چنین گفته می شود که ابتدائی ترین مراتب علم انعکاس محض موضوعی است که بوسیله حواس یا دیگر دستگاههای عامل درک با آن ارتباط ذهنی برقرار می کنیم . در این مرتبه ذهن ما هیچ تفاوتی با آئینه و دیگر اجسام شفاف که می توانند نمودهای عینی را در خود منعکس نمایند ، ندارد مگر در آن موضوعات که نمود محسوس ندارند ، مانند علتی که معلولی را بوجود آورده و خود در جریان دگرگونیها از بین رفته است . ما با توجه به آن معلول می توانیم تصویری از علتش را در ذهن خود منعکس نماییم ، با اینکه در برابر ذهن ما قرار نگرفته و ما ارتباط مستقیم با آن نداریم و اینگونه تصویر در آیینه و اجسام شفاف امکان پذیر نمی باشد ، این مرتبه را مرحله ماقبل علم می دانیم .
2- موضوع منعکس در ذهن در مجرای آگاهی های ثانوی و هدف گیری و وابستگی به اصول و قوانین و وابستگی به حلقه های عرضی و طولی زنجیر اجزاء طبیعت ، در جریان آگاهی علمی قرار می گیرد . درست است که ممکن است علم و معرفت در این مرتبه درباره موضوع معلوم روشن تر از مرتبه اول و انعکاس محض ، نباشد یعنی یک عدد برگ که در ذهن ما بدون کمترین رابطه با حلقه های عرضی و طولی اجزاء طبیعت و اصول و قوانین منعکس شده است ، همان برگ است که با پیوستگی با حلقه های مزبور انعکاس یافته است ، ولی در صورت دوم نمود فیزیکی برگ با اینکه در میان مرزهایی که پایان فیزیکی برگ را نشان می دهند ، محدود می نمایند ، ولی در نظر ناظر آگاه به حلقه های مربوطه ، همان نمود فیزیکی مانند کانون نوریست که اطراف خود را تا حدودی روشن ساخته ، هم خودش قابل مشاهده است و هم صدها موجود پیرامونش را نشان می دهد . این کانون مربوط به نمود فیزیکی موضوع نیست ، بلکه حالت ذهنی ناظر آگاه است که شعاع دیدش از مرزهای محدود کننده برگ تجاوز می کند . این روشنایی ذهن عالم گاهی فراگیر همه عالم هستی است . اینست یکی از معنای آن جمله که می گویند: (( چنانچه یک کل مجموعی نمایانگر هر یک از جزء است ، همچنین یک جزء نماینده کل مجموعی می باشد :
هر قطره ای در این ره صد بحر آتشین است دردا که این معما شرح و بیان ندارد
حافظ
این بیت حافظ که می گوید :
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند عشق است و داد اول بر نقد جان توان زد
یک معنای ذوقی و شاعرانه محض نیست ، بلکه چنانکه در مبحث " نظر " خواهیم گفت : مقصود از نظری که می تواند دو جهان را (در وابستگی آرزو به مقام شامخ الهی ) کنار بگذارد ، نظر یک مغز و روان رشد یافته ایست که همه شئون و پدیده ها و روابط میان آنها را در دو جهان کف هایی سر بر کشیده از آن منظور بداند ، منظوری که اگر از هستی منها شود ، جز خیال چیز دیگری در ذهن بجای نمی گذارد .
آغاز و پایان علم خداست
(انتقادی از سخن کانت )
فروغی در بیان تفکرات کانت می گوید : کانت گفته است : " نسبت دادن آغاز علم به خدا شوخ چشمی است و اما پایان علم خداست ، حق است "
ما گفتگویی که در این مسئله با کانت می توانیم داشته باشیم ، اینست که مقصود شما از علم چیست ؟ آیا مقصود شما انعکاس محض صوری از اشیاء در ذهن انسانهاست ، شما چگونه می توانید چنین پدیده را علم بنامید در صورتیکه همه اجسام شفاف مانند آئینه قدرت انعکاس مزبور را دارند و با اینحال به آن انعکاسات علم نمی گویند . و اگر مقصود شما از علم آگاهی به واقعیت به عنوان حلقه ای از حلقه های زنجیر عالم هستی است که فقط با روشنائی روحی خاصی قابل مشاهده و معلوم می گردد ، بدون تردید چنانکه پایان این علم خداست ، آغاز آن نیز خداست زیرا تا چنان روشنائی در درون آدمی بوجود نیاید ، ذهن آدمی نمی تواند گام به فوق جهان هستی بگذارد و واقعیت را در مجموع هستی دریابد .
مراحل سه گانه علم با نظر شرایط ذهنی
1- در مراحل اولیه شناخت قطع و یقین هائی است که ذهن آدمی را پشت سر هم درباره موضوعات و مسائل اشغال می نماید . هر رویدادی که در برابر حواس ناظر نمودارمی گردد ، حقیقتی است مستقل و مجزا از همه چیز ، بطوریکه شناخت آن رویداد در همان موقعیت محدود که بوجود آمده یا نمودار گشته است ، نه تنها امکان پذیر است ، بلکه همان شناخت لازم و کافی است که رویداد را در آن موقعیت روشن خواهد ساخت . هر موضوعی که در این مرحله مطرح می شود ، با کمال سدگی خود را در اختیار حواس و ذهن می گذارد و بدون هیچگونه پیچیدگی و وابستگی به علل گذشته و رویدادها و موضوعات همزمان قابل درک و فهم می باشد . همچنین هر موضوع و رویدادی در این مرحله با همه چهره ها و ابعاد خود ، در اولین برخورد با حواس و ذهن آدمی خود را نشان می دهد . قانون مربوط به آن موضوع یا رویداد ، در خود آن است ، بطوریکه اگر شناخته شود ، قانونش هم شناخته می شود . مختصات این مرحله از شناخت ها بدین قرار است :
الف – با نظر به ملاحظات فوق ، قطع و یقین هایی که در ذهن آدمی را اشغال می نمایند مانند تأثراتی هستند که به وجود می آیند و از بین می روند ، بدون آنکه تضاد و تناقض میان آنها قابل اهمیت بوده و انسان را به خود جلب می نماید . و این یک جریان بی علت نیست ، بلکه بدان جهت قدرت تعمیم و تجرید و حذف و انتخاب در مغز آدمی کاملا به فعلیت و احساسات و حمله و گریز او در برابر جریانات علم طبیعت و همنوعان خود ، تعدیل نیافته است .
ب ) سرعت تصمیم گیری و اقدام به عمل که از نتایج قطع و یقین است ، لذا اگر تعلیمات جبری و مقررات و آداب و رسوم اجتماعی نباشد ، اقدامها و عمل های متضاد و متناقض این مرحله از عمر آدمیان ، زندگی آدمی را می توا ن مختل بسازد .
ج ) بی پروایی درباره دانستنی های گسیخته که همراه با قدرت جوانی است ، اغلب جنبه تخریبی دارد ، نه مثبت و سازندگی که احتیاج به درک قوانین و اصول زیر بنلئی و روبنائی و دگرگونیهای موقت و پایدار و قدرت تعمیم و تجرید همراه با شکیبائی های عقلانی دارد .
2- مرحله متوسط – اگر سیر آدمی از مرحله یکم با مانعی روبرو نشود و علاقه به واقع یابی به تحریکات خود ادامه دهد و محیط و جامعه مناسب پرورش ذهن بوده ، انکشاف ابعادی دیگر از واقعیات از یکطرف و روشن شدن تضاد و تناقض در برداشت از واقعیت ها از طرف دیگر موجب جریان سیلی از شک و تردیدها در ذهن آدمی می گردد. این شک و تردیدها به حسب شرایط ذهنی و عوامل خارج از ذهن ، نتایج گوناگونی را بوجود می آورد . به عنوان مثال : این شک و تردیدها برای کسانی که ضعف شخصیت در ارتباط با واقعیات دارند ، ممکن است موجب رکود و افسردگی نشاط فعالیت های ذهنی بوده باشد . در صورتیکه برای شخصیت های با ظرفیت و نیرو مند بهترین عامل افزایش کنجکاوی و دقت و پیگیری واقعیات می باشد . به هر حال مرحله دوم علم که مرحله متوسط می توان گفت ، از مسیر احتمال و شک و طن می گذرد . از یک جهت می توان گفت : این مرحله جنبه تعیین کننده سرنوشت شناخت های آدمی است . دیده شده است که گروهی از رهروان این مرحله یه جای آنکه علامت سؤال (؟) را مانند بیلی تلقی کنند ، که برای کاوش و زیر و رو کردن اندوخته های متناقض در زیر قشر ذهن ، بهترین وسیله می باشد ، علامت مزبور را عینکی دائمی تلقی نموده به چشمان خود می زنند . این نکته را هم که اهمیت فوق العاده دارد ، به خاطر بسپاریم که گروهی از ساقط شدگان در این مرحله دوم ، برای ابزار رشد شخصیت در شناخت ، از اظهار شک و تردید در شناخت واقعیات جهان هستی ، با قیافه ای فیلسوفانه وارد میدان می شوند و با گفتن امثال این جملات : (( بلی ، ما هم جهان را نشناختیم )) ، (( حقیقت شناختنی نیست ))
به مغز خود خیانت می ورزند .
3- مرحله عالی شناخت عبارتست از قرار گرفتن ذهن آدمی در عالیترین قافله معرفت که جهان هستی در مقابل دیدگانش انبساط پیدا می کند و دهشت و حیرت و نشاط کسی را دارد که از خانه های تنگ و تاریک و کوچه های باریک و سنگلاخ و پرموانع گذشته و سوار کشتی شده و اقیانوسی پهناور و بیکران در دیدگاهش قرار گرفته است . این همان مرحله عالی است که با مشاهده جمال و جلال پرفروغ عالم هستی ، ایمان اطمینان بخش و فعالی را در درون آدمی به وجود می آورد و حیات او را از تصادف و ابهام و بی هدفی نجات می دهد .
قلمرو علم
جرج سارتون می گوید : (( دو چیز از نظر افتاده و لذا در فهم علم باستانی چنانکه بوده اختلاف ایجاد کرده است :
امر نخستین مربوط است به تصور ناروائی که در باره علوم شرقی رواج دارد .
این فکر بسیار کودکانه است که انسان چنان تصور کند که علم با یونان اغاز شده است ، قبل از یونان ، هزار سال کار مصر و بین النهرین و احتمالا سرزمینهای دیگر مقدم بوده است و علم یونان بیشتر جنبه تجدید حیات داشته است تا جنبه اختراع .
امر دوم زمینه موهوماتی است که نه تنها در علم شرقی وجود داشته ، بلکه در خود علم یونان نیز چنین بوده است . پنهان کردن ریشه خاوری پیشرفت علم در یونان ، خود به اندازه کافی زشت و ناپسندیده است و بسیاری از مورخان ما پنهان نگاهداشتن روح توجه به موهومات را که در جلوگیری از آن پیشرفت فراوان داشته و ممکن بوده که آنرا یکباره نابود کند ، این اخطار را دو چندان کرده اند . ))
به بیان گفته محقق زبردستی چون سارتون گه بزرگترین تاریخ نویس علم است ، مطلب روشن می گردد و همان طور که در صفحات پیشین آمده است علم هم تاریخی چون منطق و تحقیق دارد و با آنها همزاد و به همراه بوده است و زمانیکه بشر خود را شناخت و بعد هم شورنشینی را برگزید ، راه دانستن را دنبال کرد و از آن دوران تا به حال در اندیشه یافتن پاسخ های مربوط به سؤالهای خویش بوده است تا بر علم خود بیفزاید .
از آثاری که تا چندی قبل کشف شده بود چنین دریافته و اعلام نظر کرده بودند که علم یا آگاهی ها و دانسته های انسان قدمتی ده پانزده هزار سال بیشتر ندارد لکن طبق نقل قولی که تلویزون ایران از محافل علمی جهان در برنامه علمی مورخ 9/ 12/ 1375 خود به عمل آورد ، بشر اخیرا آثاری که به دست انسانهای چهل هزار سال قبل ساخته شده اند .
به این ترتیب ملاحظه می شود که پذیرفتن اعتقاد آن دسته از غربی ها که آغاز علم را به دوران طلائی یونان که هنوز 5/2 هزاره از آن نگذشته است ، نسبت می دهند ، اندیشه ای خودبینانه و غیر علمی است .
به هر جهت آغاز علم را هر زمان بدانیم ، نمی توانیم ارزش تلاش فلسفه دوران طلائی یونان را نادیده بگیریم . ارسطو که معلم اول لقب گرفته است بیش از دیگران در تدوین قواعد و بازشناسی علم کوشید . بعد از او ، علم از دو مسیر حرکت خود را ادامه داد : یکی مسیر غربی که پس از مدت کوتاهی به قرون وسطی خورد و برای مدتی طولانی متوقف شد و دیگری مسیر شرقی که توسط متفکران ایرانی و اسلامی راه تکامل پیش گرفت و روز به روز پهنه وسیعی از جهان شرق را در بر گرفت .
نتایج تلاشهای فکری مسلمانان ازشمال آفریقا به جنوب اروپا به ویژه اندلس یا اسپانیا و از آنجا به تدریج به نقاط مختلف اروپا رخنه کرد و ذره ذره موجبات بیداری مردم آن سامان را فراهم ساخت به طوریکه جسته گریخته افرادی از آن سرزمینها که عاشق علم و تفکر بودند به شرق می آمدند و از دانشمندان اسلامی مخصوصا ایرانی کسب فیض و دانش می کردند و مراجعت این افراد هم به میهن خود مزید بر عللی شد که عاقبت پایه های کلیسای قرون وسطائی را لرزاند و رنسانس و قرون جدید را در اروپا به وجود آورده و راه گسترش و تحول علم را پس از خونریزیهای زیاد در آنجا باز کرد که همچنان با شدت و سرعت ادامه یافته و از بسیاری از کشورهای شرق پیشی گرفته است .
تعریف علم : بیان یک تعریف جامع و مانع برای علم کار آسانی نیست ، بدین جهت هر یک از صاحبنظران بر حسب آنکه از چه دریچه ای به علم نگریسته باشند ، تعریفی برای آن ارائه داده اند .
مثلا ارسطو گفته است که علم به کلیات تعلق دارد و بشر باید سعی کند که با گذشتن از دنیای ظواهر ، خود را برای مسائلی که بالاتر از تجربه هستند آماده سازد.
دائره المعارف بریتانیکا علم را چنین تعریف کرده است : (( علم عبارتست از کاوش پایان ناپذیر بشر برای بدست آوردن نظراتی که پذیرش عامه داشته باشد . ))
فرانسیس بیکن فیلسوف قرن 16 و ربع قرن 17 گفته است : (( توانائی بشر به اندازه دانش اوست )) و این همان حرفی است که فردوسی قرنها قبل از او به این شکل گفته بود : (( توانا بود هر که دانا بود )) .
تعدادی از متفکران علم را از مقوله چگونگی می دانند ، بعضی آن را در زمره انفعال هایی که در نفس ایجاد می شود ، می شمرند و گروهی دیگر آن را ناشی از تأثیر تدریجی نفس بر اشیاء خارجی می دانند و برخی آن را به معنی آگاهی ( CONNAISSANCE ) دانسته و جزء تصورات واضح به حساب می آورند و گفته اند که علم از کیفیت نفسانی و وجدانی است و هر کس همان طور که لذت و گرسنگی و تشنگی را درک می کند ، آگاهی به پدیده ها را هم درک می کند .
علم ، مقید به زمان و مکا خاصی نیست ونیز در علم ، ارزشهای اخلاقی مطرح نمی باشد یعنی مثلا نمی توانیم بگوییم که علم فیزیک ذاتا خوب یا بد است .
به هر جهت غایت نظری علم ، کامیاب ساختن کنجکاوی است و اگر هم چرائی ( علتی ) را نفهماند ، دست کم چگونگی را می فهماند و غایت علمی علم ، کمک کردن به انسان در عمل و اصلاح خویش و قادر ساختن او به دوری از مخاطرات است .
چرا در ابتدا کانون علوم و معارف مشرق بود و اکنون مغرب است ؟
علم و صنعت ذاتا وطن و محل اقامت ندارد ، بلکه با حضارت و عمران و تمدن و ثقافت و امنیت و وفور نعمت همراه است . یعنی دنبال تمدن و آبادانی و آسایش و نعمت می رود ، هر کجا روح تمدن و ثقافت و آسایش و امنیت و عدالت حرکت کرد ، علم و صنعت نیز دنبال او حرکت می کند و در مثل مانند سایه است که دنبال شخص می رود و اختصاص به موطن و ملت و کشوری ندارد ، بلکه بستگی به محل و کثرت و قلت حضارت دارد . اینکه شنیده و در کتابها خوانده اید که در روزگار قدیم ایران و یونان و مصر و اسکندریه و هندوستان مهد علم و صنعت و پرورشگاه دانش و هنر بوده است ، برای این بود که در آن روزگار ممالک شرقی مرکز تمدن و فرهنگ و حضارت و ثقافت بود و بلاد مغرب یعنی اروپا در آن روزگار چیزی از تمدن و عمران و رفاه نعمت و آسایش مدنی نداشت . باری تا مشرق آباد بود علوم و صنایع نیز در بلاد مشرق تمرکز و استقرار داشت ؛ بعد از آنکه ممالک شرق بعللی که در تواریخ مسطور است ،از حضارت و آبادانی اوّل افتاد و این میراث گرانبهای بشری به اروپا منتقل گشت ، طبعاً علوم و معارف نیز به اروپا انتقال یافت .
بشر ذاتاّ دارای فکر است و علم و صنایع نیز همه مولود فکر بشری است .
انسان دارای دو قوّه است : یکی قوّة حس و یکی قوّة حرکت ؛ سایر حیوانات نیز از یان دو قوّه بهره مندند ، اما فضیلت و امتیاز انسان بر سایر حیوانات بقوّت فکر و نفس ناطقه ملکوتی است . نفس ناطقة انسانی منبع ادارک و فکر است . فکر چیست ؟ فکر عبارتست از حرکت ذهنی اسنان از مبادی بمقاصد ، یعنی از مقدمات به نتیاج .
پس انسان ذاتاً متفکر است ، یعنی روح او پیوسته در جست و جوی نتیاج و کشف مجهولات در حرکت فکری است ؛ بعضی فلاسفه قدیم اصلاً انسان را در عوض « حیوان ناطق » که همه جا معروف و مشهور است ، به « حیوان متفکّر » تعریف کرده اند .
علوم و صنایع هر چه داریم همه محصول فکر و مولود قوّه ادراک بشری است پس می توان گفت که اصل ظهور و وجود گرفتن علوم و صنایع در بشر یک امر طبیعی غریزی است ، اما رشد و پرورش علوم و صنایع همانظور که اشاره شد منوط بدرجة ثافت و حضارت و تمدن انسانی است . چه بسا که یک علم یا یک صنعت در یمان ملّتی و مملکتی ظهور می کند اما میدان رشد و پرورش نمی یابد و همچنان خاموش و بی تحّرک و بی اثر می ماند وهمینکه از اینمحل بموضع دیگر انتقال یافت ، می بالد ورشد می کند چندانیکه عالمی را زیر سایة خود می گیرد و فیض بعموم اهل عالم می رساند . علوم و صنایع از یان جهت مانند گیاهها و درختان هستند ، گه چون بسرزمین مستعّد رسیدند بر رشد و بالش و ثمره و میوة آنها افزوده می شود .
بسیاری از علوم و صنایع که در اروپا بدرجات عالی رسیده ابتدای ظهورش در شرق و مادر کشف و اختراعش فکر شرقی بوده است ؛ اما د رموطن اصلی خود محلی برای رشد و پرورش و میوه دادن نیافته و بی ثمر افتاده است .
همینکه اروپایئان آنرا گرفته اند و قدر آنرا دانسته و در پروردن و بثمر رساندن آن نهایت کوشش نموده اند ، تا جائی که خود شرقیان با دیدةحسرت بدان نگریسته وناچار تقلیدی ناقص و اقتباسی خام از آن کرده اند .
بسیاری از اعمال و معجزات شیمیایی که امروز از خصایص اروپا و امریکا شمرده می شود ، ریشه اش همان « کیمیا » ی مشرق زمینی هاست . در علوم ریاضی نیز مسائل فراوان داریم که ابتدا از فکر شرقیان مخصوصاً ایران و هند (هند بمعنی اعّم می گویم که شامل هندوستان و پاکستان کنونی هر دو می شود ) تراوش کرد و در موطنش نه فقط رشد نگرده بلکه در اثر غلبه عوامل دینی و دولتی منکوب و سرکوب هم شده بود . اما علمی تازه و کشفی نوظهور دنیا را مبهوت و مسخّر خود ساخت .
ارزش علم و عالم اسلامی
بهوش باشیم که ما بیش از علم به علام فکر می کنیم ، علم نباید عالم را از او بستاند ، باید او را به او بدهد و او را زیبا و روشن کند .
علم دو نقش دارد یکی رساندن خود عالم به او و دیگری ستاندن او از او : علم می باید مایه کشف و بازشناسی خویشتن شود و خود را که جز اخگری از خورشید وجود حق نیست صیغل بزند . اما می باید خود های کاذب را نیز که بر روی خویشتن راستین افتاده است ، پاک کند در رابطه با ارزش علم امام علی فرموده اند علم و عمل پیوندی نزدیک دارد و کسی که دانست باید به آن عمل کند چرا که علم عمل را فرا می خواند اگر پاسخش داد می ماند و گرنه کوچ می کند .
عالم و دانشمند را با عبارات گوناگون تعریف کرده اند .
امام حسین نیز عالم را به برخی از صفات او می شناسد و. آیا عالم آن است که دچار اشتباه نشود ؟ یا هر چه می گوید درست باشد ؟
( اگر عالم هر چه بگوید نیکو و صحیح باشد هر آینه از شگفتی درباره او به شک و تردید می افتد و می گوید از نیروهای مرموزی کمک بگیرید بلکه عالم آن کس را که گویند که کارهای درست او بیشتر باشد. )
امام علی نیز عالمان را از عوامل استحکام دین و دنیا معرفی کرده اند :
استراتژی دین و دنیا به چهار چیز است :
عالمی که به علم خود عمل کند .
جاهلی که از آموختن سرباز زند .
بخشنده ای که در بخشش بخل نورزد .
فقیری که آخرت خود را به دنیا نفروشد .
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 26 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله عالم و علم