چکیده
در کلاس اول راهنمایی دانش آموزی داشتم بنام اسرا از بچه هایی بود که مشکل اخلاقی و رفتاری داشت. از نظر ظاهر دختری آرام با هیکل معمولی و عینکی با قیافه ای دوست داشتنی اما اخمو .... از نظر عاطفی در خانواده به او خیلی رسیدگی و محبت می کردند. و خواسته هایش را بزودی برآورده می کردند. از این بابت احساس می کرد که پس همه باید با او اینچنین باشند.
در طول سال حوادث مختلفی برای من در کنار اسرا رخ داد که گاه شیرین و گاهی تلخ و ناراحت کننده بود.
با هر روشی در برطرف کردن رفتارهای نامطلوب ایشان و در نهایت کوشش در فعالیتهای یاددهی و یادگیری او پیش می رفتم. ولی متأسفانه جزء بچه های سخت جوش و لج¬باز بود. چه در مورد رفتار با خودم چه در مورد برقراری ارتباط با سایر همکلاسی ها. خیلی سعی می کردم رابطه¬ی دوستی با او برقرار بکنم.و اعتمادش را جلب نمایم و از این طریق هم رفتار او را بهبود بخشم و هم در آموزش او موفق باشم.
تا اواخر آبان ماه وضع به همین روال بود . تا اینکه با مادرش برای چندمین بار صحبت کردم. که چرا اسرا خصوصیات اینچنین دارد. کم حرف می باشد. با دوستانش رابطه ای ندارد.
در پاسخ به سؤالاتم سرش را پایین می اندازد. از نشان دادن تمرین هایش در عربی به من خودداری می کند. دائم سرش توأم با دست¬هایش بر روی نوشته هایش می افتد و هرگز نشان نمی دهد.
و جو کلاس را با این رفتارهایش به خود متوجه می کند. مادرش مطالبی را برایم اظهار کردند و با این ملاقات اطلاعاتی از گذشته¬ی او دستگیرم شد. در حیطه های مختلف یادگیری و برخورد صحیح با او کارم را شروع کردم.
با او بیشتر صحبت می کردم. از بچه ها می خواستم با او گرم باشند.
و با ایجاد رابطه¬ی دوستی اعتمادش را جلب نمودم. تا حدودی اخلاق و رفتارهای نامطلوب او را کاهش دادم. و در آموزش و پیشرفت او قدم نهادم. بیشتر او را تشویق می نمودم. تا اینکه سایر دانش آموزان کلاس دید مثبتی به او پیدا نمودند.
ـ پیشرفت های درسی و اخلاقی و رفتاری ایشان را به والدین و نیز مدیر و معاون مدرسه گزارش می دادم و در این راه حمایت آنان موجب دلگرمی در کارم می شد.
به امید روزی که تمامی دانش آموزان مشکل دار، آموزشی ـ پرورشی ـ رفتاری و تربیتی از طرف معلم کلاس به موقع شناسایی و حمایت بشوند و هرگز طرد نشوند.
تقدیر و تشکر
سپاس بیکران خداوند توانا را که به ما از جمله نعمات اندیشیدن و نوشتن را عطا فرموده درود فراوان بر پیامبر بزگوار اسلام (ص) که بزرگترین معلم در عالم بشریت بود.
تقدیم به تمامی پویندگان و رهروان علم و دانش و تعلیم و تربیت و سپاس بیکران از مدیریت و معاونت محترم آموزشگاه رقیه و تمامی همکاران و اولیاء گرامی دانش آموز نامبرده مورد مشکل که در حل مشکلات وی در طول سال با من همکاری داشتند.
مقدمه
شناخت درد علم است. قبول درد واقع گرایی است. و درمان درد هنر است.
پس سه هدف تربیتی محبت، احترام، و مسولیت پذیری در کار باید حفظ بشود.
در حدود هفتاد درصد موفقیت یک معلم به کیفیت رابطه-ی عاطفی او با فراگیران بستگی دارد.
رابطه¬ی معلم با شاگردانش ارتباطی عمیق و بسیار تأثیرگذار است.
این رابطه اگر بر مبنای اصول صحیح برقرار شود، ماندگار، صمیمانه و ثمربخش خواهد بود.
آن گونه که سعادت دنیا و آخرت دانش آموز را رقم خواهد زد.
توصیف وضیعت موجود و تشخیص مسئله
اینجانب رقیه کریمی دبیر دینی و عربی منطقه مرند هستم . 24 سال سابقه تدریس در مقطع راهنمایی در دروس دینی و عربی و قرآن دارم. حدود 17 سال در مدارس شهری و 7 سال در مدارس روستایی با دانش آموزان خوب، عالی، ضعیف سر و کار دارم و امسال در آموزش راهنمایی رقیه مرند مشغول به تدریس بود این مدرسه دو نوبت و در وسط شهر واقع شده و ساختمان مدرسه قدیمی و یک طبقه می باشد و از لحاظ امکانات آموزشی و فرهنگی در حد متوسط می باشد و این مدرسه دارای 13 پرسنل و 120 دانش آموز بوده که دو کلاس آن اول و دو کلاس سوم راهنمایی و امسال کلاس دوم راهنمایی در این مدرسه نبود و هر کلاس تقریباً دارای 30 دانش آموز بود در روز اول سال تحصیلی وقتی وارد کلاس اول راهنمایی شدم بچه ها با هیاهو و در حالی که سلام می کردند از جایشان بلند شدند بعد از جواب سلام و احوال پرسی و معرفی خودم از آنها خواستم خودشان را معرفی کنند همه با چهره خندان و شاد خودشان را معرفی کردند ولی نوبت به دانش آموزی رسید که دیدم عینک در چشم، اخمو و در حالی که دستهایش را در بغل حلقه زده بود و تنها در ردیف آخر نشسته بود جلو رفتم و پرسیدم دخترم چرا ناراحتی اسم شما چیه؟ خودت را معرفی کن اما جوابم را نداد دوباره پرسیدم عزیزم اسمت را برای من و دوستانت بگو با صدای خیلی آرام گفت« اسرا» سپس خودم اسم او را با صدای بلند به بچه ها معرفی کردم اسرا اولین فرزند خانواده بود و یک خواهر کوچکتر از خودش داشت. پدرش کارمند شبکه بهداشت و کارشناس فوریتهای پزشکی بود و مادرش به کار خیاطی مشغول بود و تا سطح دیپلم سواد داشت و از نظر وضع زندگی در سطح خوبی بودند. روز بعد وقتی وارد کلاس شدم دیدم دوباره با همان قیافه قبلی در پشت تنها نشسته است از او خواستم ردیف جلو کنار یکی از بچه ها بنشیند همین کار را کرد. سوم مهر ماه مادرش به مدرسه آمده بود در دفتر مدرسه بودم. صدایم کرد بیرون رفتم و مادرش گفت اسرا اصلاً دوست نداشت به این مدرسه بیاید. من خودم اصرار داشتم به این مدرسه بیاید. پرسیدم چرا؟ گفتند: تمام دوستان اسرا به مدرسه غیرانتفاعی رفتند. اما من تعریف این مدرسه را شنیدم که دارای معلمانی با تجربه و فعال است لذا اصرار داشتم که به این مدرسه بیاید.
به همین علت لج¬بازی می کند و حاضر نیست بیاید. برای همین منظور من یک جامدادی خریدم تا شما بعنوان جایزه به ایشان بدهید. تا به این طریق علاقمند بشود.
قبول کردم. جامدادی را را که کادو شده بود گرفتم و اسرا را از کلاس با محبت و گرمی به دفتر مدرسه آوردم.
در حضور همۀ معلمان اسرا را به مدیر و معاون و سایرین معرفی کردم.
گفتم: اسرا به خاطر اینکه این مدرسه را برای درس خواندن انتخاب کردی خوشحالم و برایت جامدادی زیبایی که خودت دوست داشتی خریدم.
اسرا به اجبار لبخندی زد و کادو را گرفت، و محکم در بغل خود جای داد. و با مادرش از دفتر مدرسه به سالن رفته و من به دنبالشان رفتم. ولی در حالی که قیافه¬ی اخمو به خود گرفته بود. به مادرش می گفت. کیف مرا بردار و برویم.
دستش را گرفتم و قدم را با او یکی کردم و گفتم: اما دخترم من از تو خیلی خوشم می آید. اگر صبر بکنی دوستانت همگی به تو و مدرسه¬ی تو حسودی خواهند کرد. در حالی که تمایلی به جدا شدن از مادرش را نداشت. خداحافظی کرد و به کلاس بردم. گفتم: بچه ها چه کسی دوست دارد با این دختر خوب دوست باشد؟ همگی دست بالا برده و فریاد زدند خانم من خانم من اضافه کردم خوش به حالت اسرا که اینقدر دوست پیدا کردی..
یکی دو هفته گذشت. اسرا به نوشتن تمرینات عربی اصلاً علاقمند نبود. دائم سرش و دست خودش را روی کتاب و دفتر می گذاشت و مشغول می شد.
زمانی که متوجه می شدم و سرش را بلند می کردم. عرق از سر و صورتش می ریخت عصبانی می¬شد و دست مرا پرت می کرد. همینطور به رفتار نامطلوب خودش ادامه می داد. و جوابی برای گفته¬ها و سؤالات من نمی داد.
این رفتار او مرا خیلی اذیت می کرد. در ملاقات بعدی با مادرش علت این اعمال او را می پرسیدم می گفت: شاید جای نشستن او تنگ است. موضوع را با ناظم مدرسه در جریان گذاشتم و برایش با موافقت مدرسه یک تک صندلی آوردم و در ردیف جلو کلاس قرار دادم.
از طرفی دیگر اسرا یک مشکل دیگری هم داشت، که بسیار کم حرف بود و تن صدای بسیار آرام داشت بندرت صدای او را در حین جواب به سؤالات می شنیدم.
به قول مادرش تن صدایش به پدر و عمه هایش رفته است.
اسرا فارسی زبان بود اما ترکی هم به خوبی می توانست صحبت بکند.
در زنگهای تفریح متوجه می شدم بی خودی جیغ می کشد و از این طرف حیاط به طرف دیگر می¬دود.
احساس می کردم. در زنگهای تفریح کمی شادتر می باشد. اما در کلاس درس موقع پرسش کردن جوابی نمی داد
و با لج¬بازی و اخلاق تندی که داشت حاضر به همکاری با من نمی شد. با کسی رابطه¬ی دوستی نداشت. موقع جواب دادن با ابروهایش سخن می گفت. با صدای خیلی آرام متن درس را می خواند. طوری که حوصله بچه ها سر می رفت و شروع به صحبت می کردند.
هر وقت نوبت اسرا به خواندن متن درس عربی می رسید، کلاس پر از سر و صدا می شد. چون کسی صدای او را نمی شنید سعی می کردم، به جلو صدا بکنم. کتاب را جلوی چشمانش قرار می داد. و با صدای آرام که معلوم نبود درست می خواند یا غلط. با کلمات و جملات تشویق آمیز سعی می کردم او را به بلند خوانی هدایت بکنم.
اما شروع کمی خوب ولی رفته رفته تن صدا خاموش می شد.
و کم کم کتاب به جلوی چشمانش می رفت. و در صورت تذکر بنده قهر می کرد و با سرعت به حالت دویدن در سر جایش می نشست.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 26 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله چگونه توانستم لجاجت اسرا را در کلاس اول راهنمایی کاهش دهم