فی فوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی فوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

پایان‌ نامه در مورد رسانه‌ها

اختصاصی از فی فوو پایان‌ نامه در مورد رسانه‌ها دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

پایان‌ نامه در مورد رسانه‌ها


پایان‌ نامه در مورد رسانه‌ها

 

 

 

 

 

 

 

فرمت فایل:word  (قابل ویرایش)

تعداد صفحات :109

چکیده مطالب :

مقدمه
ما از نیمه‌ی دوم قرن بیستم، شاهد ظهور بسیاری از رسانه‌های جدید بوده‌ایم. رسانه‌هایی که بنیان بسیاری از آنها بر سیستم‌های رایانه‌ای استوار بوده است. این رسانه‌های متعاملی و پرتنوع، الگوی عمودی و ساده‌ی انتقال پیام از فرستنده به مخاطب را متحول و به الگویی افقی تبدیل کرده است که در آن مخاطب، ارج و قرب و اختیاری نزدیک به فرستنده دارد.
اما اولین رسانه‌ی رایج مبتنی بر رایانه، بازی‌های رایانه‌ای بودند که شیوع و گسترش آنها، در دهه‌های پایانی قرن بیستم حیرت‌انگیز بوده است. این رسانه، که از تلفیق تلویزیون و رایانه بوجود آمده، کم کم به رقیب پرقدرت خود تلویزیون تبدیل شده و جای آن را در فعالیت‌های بسیاری از مخاطبان، به ویژه کودکان و جوانان گرفته است.
درحالی که تاکنون مطالعات بسیاری درباره‌ی تلویزیون و مخاطبان آن، به ویژه کودکان صورت گرفته است ولی مطالعات درباره‌ی بازی های رایانه‌ای، نسبت به مطالعات تلویزیونی، اندک و ناچیز است، درحالی که به عقیده محققان، اکنون بازی و مفاهیم همراه با آن به یک استعاره‌ی عظیم‌ برای روابط اجتماعی انسانی تبدیل شده است و توانایی بالقوه برای آزادی‌های جدید، خلاقیت جدید و همچنین ظلم و نابرابری‌های جدید را دارد. بنابراین مطالعه‌ی بازی‌های رایانه‌ای در بستر نظریه‌های ارتباطی، می‌تواند به درک ما از این پدیده‌ی عصر اطلاعات کمک کند.
در این فصل، پس از مروری بر ویژگیهای رسانه‌های جدید، به طرح نظریه‌های ارتباطی با دو رویکرد تکنولوژی و اجتماعی و همچنین نظریه‌های بازی پرداخته می‌شود و پس از بررسی تاریخچه و مفاهیم و ویژگیهای بازی‌های رایانه‌ای، در بخش پیشینه‌ی تجربی تحقیق، به چند تحقیق از کشورهای مختلف درباره‌ی بازی‌های رایانه‌ای اشاره و پس از آن مدل نظری و فرضیه‌های تحقیق ارائه می‌شود.
1-رسانه‌های نو ؛ فصلی جدید در ارتباطات بشری
در نیمه‌ی دوم قرن بیستم، تحولات صورت گرفته در تکنولوژی‌های ارتباطات واطلاعات، رسانه‌ها را نیز دستخوش تحولات زیادی ساخته است؛ از یک سو باعث به وجود آمدن تغییر در رسانه‌های سنتی و افزایش قابلیت‌های آنها شده است و از سوی دیگر رسانه‌های جدیدی اختراع و ابداع شده‌اند که با رسانه‌های قبلی تفاوت زیادی دارند. سیر این تحولات و تغییرات به گونه‌ای بوده است که تمامی ابعاد زندگی بشر را تحت تأثیر خود قرار داده‌اند و برای درک دنیای جدید باید به درک این تحولات پرداخت.
محققانی چون مانوئل کاستلز ، استاد برنامه‌ریزی دانشگاه برکلی، نقطه‌ی عطف تحولات صورت گرفته در تکنولوژی‌های جدید را در دهه‌ی 70 میلادی می‌دانند. نگاهی به تغییرات این دهه، درستی این ادعا را نشان می‌دهد :
در سال 1971 بود که میکروپروسسور ، ابزار اصلی گسترش میکروالکترونیک اختراع شد و در نیمه دهه 1970 رواج یافت. میکروکامپیوتر در 1975 اختراع شد و اولین محصول تجاری موفق آن، اپل‌2 ، در آوریل 1977 به بازار عرضه شد، یعنی تقریباً در همان تاریخی که مایکروسافت شروع به تولید سیستم‌های عاملی برای میکروکامپیوترها کرد. اولین سوئیچ الکترونیک در مقیاس صنعتی در 1969 ظاهر شد و سوئیچینگ دیجیتال در نیمه‌ی دهه‌ی 70 تولید و در 1977 به صورت تجاری عرضه شد. اولین تولید صنعتی فیبر نوری در اوایل دهه‌ی 70 صورت گرفت. همچنین در اواسط دهه‌ی 70، شرکت سونی ، تولید تجاری دستگاه‌های ضبط ویدیویی VCR را آغاز کرد و سرانجام مهمتر از همه، در 1969 آژانس‌ طرح‌های پژوهش پیشرفته‌ی وزارت دفاع ایالات متحده (ARPA)، یک شبکه‌ی ارتباطی الکترونیک جدید و انقلابی به وجود آورد که در دهه‌ی 70 رشد کرد و به اینترنت امروزی تبدیل شد. (کاستلز، 1384، 77).
در واقع تحولات صورت گرفته در دهه‌ی 70 میلادی، در عرصه تکنولوژی‌های ارتباطات و اطلاعات، دنیای رسانه‌ها را در دهه‌ی 80میلادی دستخوش دگرگونی ساخت. از عناصر مهم این دگرگونی باید از ارتباطات ماهواره‌ای، فیبرهای نوری و دیجیتالی شدن نام برد. دیجیتالی شدن به قدری تأثیرگذار بوده است که برخی از محققان، انقلاب ارتباطات را انقلاب دیجیتال نامیده‌اند. (خوارزمی، 1381،39) در اثر فرایند دیجیتالی شدن، تصویر، صدا و متن به یک زبان دوحالته‌ی صفر و یک مبدل می‌شوند. به عبارت دیگر در سیستم‌های سنتی که به «انالوگ » معروف است، علائم (رادیو ، تلویزیون و ...) به شکل امواج الکتریک پیوسته انتقال می‌یابند، و حال آن که در حالت دیجیتال، این علائم حالت عددی پیدا می‌کنند و در قالب یک سیستم دوگانه‌ی متشکل از گروه‌های صفر و یک شکل می‌گیرند (محسنی، 1380، 55) در حقیقت جهان‌شمولی زبان دیجیتال و منطق کاملاً شبکه‌ای سیستم ارتباطی، زمینه‌های تکنولوژیک ارتباط افقی و جهانی را فراهم کرده است.
از دیگر تحولات تکنولوژیکی صورت گرفته در سال‌های گذشته، باید به ظهور چندرسانه‌ای‌ها (مولتی‌مدیا) در اواسط سال 1993 اشاره کرد که از ترکیب رسانه‌های همگانی جهانی و سفارشی و ارتباط رایانه‌ای تشکیل شده و ویژگی این سیستم جدید، ترکیب رسانه های مختلف و توانایی بالقوه‌ی آن برای ارتباط متقابل است. (کاستلز، 1384، 422).
در حقیقت اگر بخواهیم مهمترین تحولات صورت گرفته در عرصه تکنولوژی را، که بر روی رسانه‌ها تأثیرگذار بوده‌اند و تحول رسانه‌ها و پیدایش رسانه‌های جدید شده‌اند، نام ببریم؛ باید به ارتباطات رایانه‌ای، ارتباطات ماهواره‌ای ، دیجیتالی شدن، فیبر نوری و مولتی‌مدیا اشاره کرد. این‌ها ستون فقرات رسانه‌های جدید را تشکیل داده‌اند و ویژگی‌های این‌ها، ویژگی‌های رسانه‌های جدید را به وجود آورنده‌اند. بروز همه‌ی این‌ها را در اینترنت می‌توان دید. شبکه‌ی عظیم اطلاع‌رسانی که علاوه بر پیوندزنی همه‌ی رسانه‌های سنتی و جدید، کارکردهای منحصر به خود را نیز دارد.
اما جایگاه بازی‌های رایانه‌ای، در میان رسانه‌های جدید، کجا قرار دارد؟ بازی‌های رایانه‌ای نیز که جزء رسانه‌های جدید محسوب می‌شوند، در دهه‌ی 70 میلادی، از تلاقی تلویزیون با رایانه متولد شدند و در دهه‌ی 80 میلادی رو به توسعه و پیشرفت گذاشتند و مانند رسانه‌های جدید دیگر، در طی سال‌های بعد، از تحولات تکنولوژیکی تأثیر پذیرفتند، به گونه‌ای که امروزه بازی‌های رایانه‌ای هم از دیجیتالی شدن، مولتی‌مدیا، پیشرفت‌های رایانه‌ای و ... تأثیر پذیرفته‌اند. حتی در برخی از موارد مانند «واقعیت مجازی » این بازی‌ها، از رسانه‌های دیگر به پیش افتاده‌اند. واقعیت مجازی دارای سه حوزه‌ی عملکرد خاص و بالنسبه مورد توجه است؛ تحقیق و توسعه، فراغت و تفریحات و کاربردهای صنعتی. به اعتقاد برخی ازمحققین، بخشی که در حال گسترش بسیار سریع است، واقعیت مجازی در حوزه‌ی تفریحات و گذران اوقات فراغت است و کارشناسان بازی‌های رایانه‌ای در طول سال‌های گذشته، عملاً تنها گروهی بوده‌اند که هزینه‌های بسیاری را در این راه صرف کرده‌اند. (محسنی، 1380،57).
1-1.ویژگی‌های رسانه‌های نو
تولید انبوه پیام‌ها برای مخاطبان، ارتباطات یکسویه و عمودی و محدود بودن کانال‌های ارتباطی از ویژگیهای اصلی رسانه‌های سنتی محسوب می‌شوند. اما ظهور رسانه‌های جدید، ظرفیت‌های جدیدی نیز برای رسانه‌ها ایجاد کردند و تحولی اساسی در فرایند ارتباط با مخاطبان به وجود آوردند. از ویژگیهای اساسی رسانه‌های جدید می‌توان به این ویژگیها اشاره کرد:
1.تعاملی بودن : ویژگی اصلی سیستم‌های ارتباطی جدید است، به گونه‌ای که به خاطر این ویژگی، رسانه‌های جدید را رسانه‌های تعاملی نیز می‌نامند. تعاملی بودن به مفهوم دوسویه شدن و دارا شدن ویژگی‌های کانال‌های بین فردی وجمعی به طور همزمان و تغییر مفهوم جریان یکسویه‌ی اطلاعات است. تعامل؛ تمایل کیفی سیستم‌های ارتباط است و چنین کیفیتی، ارتباط مؤثرتر و فعال‌تر را به وجود می‌آورد و موجب رضایت بیشتر شرکت‌کنندگان در ارتباط می‌شود. در این سیستم ارتباطی، فرد فعال است و نهایتاً، ارتباط جنبه‌ی دوسویه دارد.
2-جمع‌زدایی : این ویژگی بدین معنی است که این رسانه‌ها، کم و بیش در مقابل رسانه‌های جمعی قرار می‌گیرند و کنترل سیستم‌های ارتباطی از تولیدکننده‌ی پیام به مصرف کننده‌ی پیام منتقل شده است، و ما با پیدایش این تکنولوژی‌ها از یک ارتباط جمعی، به سوی شکل پیشرفته‌تری از ارتباط چهره به چهر‌ه‌ی همگانی پیش می‌رویم.
3-ناهمزمانی :به این معنی که فرد توانایی فرستادن یا دریافت پیام را در زمان دلخواه و درخور و مناسب خود داراست. این رسانه‌ها توانایی غلبه بر زمان را به عنوان متغیری مؤثر بر فرایند ارتباطی دارا هستند. (Rogers,1986,3-6) .
4-تمرکززدایی : در رسانه‌های جدید، مرکزیت با فرستنده‌ها نیست، بلکه با گیرندگان است. در رسانه‌های جدید افراد مشارکت بیشتری در فرایند ارتباط را به عهده می‌گیرند.
5-ظرفیت باند : ظرفیت باند به میزان ورودی اطلاعات به یک مجموعه اطلاق می‌شود و یک ویژگی رقابتی به حساب می‌آید. ادغام شرکت‌های بزرگ در یکدیگر اکنون با همین هدف افزایش ظرفیت باند صورت می‌گیرد.
6-انعطاف‌پذیری : این امر باعث شده است تا هر وقت که اراده کنیم، بتوانیم وارد سپهر اطلاعات شویم. در چنین حالتی زمان و مکان معنا ندارد. (شکرخواه، 1379،14).
2-1.تقسیم‌بندی رسانه‌های نو
جریس‌هنسون و اوما تارولا، دو تن از محققان ارتباطی دانشگاه ماساچوست و مؤسسه ارتباط جمعی هند، تکنولوژی‌های جدید ارتباطی را به دو گروه عمده تقسیم می‌کنند ؛
الف.تله‌ماتیکها یا رسانه‌های بزرگ؛ که تکنولوژی‌هایی چون رایانه، تلفن، ماهواره، ویدئو، بازی‌های رایانه‌ای، اینترنت و دیگر تکنولوژی هایی که به زیربنای گسترده نیاز دارند، را در برمی‌گیرد.هنگامی که از تکنولوژی‌ تله‌ماتیک سخن به میان می‌آید، فرض بر این است که هم روند انتقال پیام مورد نظر است و هم سخت‌افزاری که جهت تکمیل مبادله ضروری می‌باشد.
ب. اتنوترونیک‌ها یا رسانه‌های کوچک؛ که وسایلی چون ضبط صوت، فاکس، ماشین‌حساب،ساعت‌های دیجیتال و دیگر انواع تکنولوژی‌های شخصی را دربرمی گیرد. تکنوژی‌های اتنوترونیک بیشتر از تله‌ماتیک درکشورهای رو به توسعه جریان می‌یابند. (هنسون و نارولا، 1373، 15-14).
اما مارک‌پاستر استاد تاریخ دانشگاه کالیفرنیا ، رسانه‌های جدید را در مقابل رسانه های سنتی در یک دسته قرار می‌دهد و به رسانه‌های سنتی، رسانه‌های عصر اول و به رسانه‌های جدید، رسانه‌های عصر دوم اطلاق می‌کند. پاستر معتقد است، رسانه‌های جدید یا عصر دوم،‌ امکانات پست مدرن را تقویت می‌کنند. به اعتقاد وی، آنچه در نوآوری‌های تکنولوژیک مطرح است، دگرگونی گسترده و دامنه‌دار فرهنگ و روش ساخته شدن هویت‌هاست. (پاستر،1377،53).


دانلود با لینک مستقیم


پایان‌ نامه در مورد رسانه‌ها

دانلود مقاله ‌ایدئولوژی، پایان‌ یا جاودانگی‌ - ‌تاثیرگذاری‌ متقابل‌ دین‌

اختصاصی از فی فوو دانلود مقاله ‌ایدئولوژی، پایان‌ یا جاودانگی‌ - ‌تاثیرگذاری‌ متقابل‌ دین‌ دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 ‌ایدئولوژی، پایان‌ یا جاودانگی‌ - ‌تاثیرگذاری‌ متقابل‌ دین‌ و سیاست‌ از منظر جامعه‌شناسی‌ سیاسی‌
اشاره:
آیا به‌ راستی‌ می‌توان‌ دنیایی‌ بدون‌ ایدئولوژی‌ ساخت‌ و یا حتی‌ تصور نمود؟ اگر ایدئولوژی‌ را طرحی‌ برای‌ حیات‌ جسمی‌ و روحی‌ انسان‌ بدانیم، آیا انسانی‌ فاقد ایدئولوژی‌ می‌تواند، به‌ صحنه‌ روزگار پای‌ گذارد؟ اگر نگاهی‌ از سر تامل‌ به‌ نمودار تمدن‌ انسان‌ بر روی‌ زمین‌ بیاندازیم، درمی‌یابیم؛ که‌ انسان‌ سال‌ها و قرن‌های‌ بسیاری‌ را بدون‌ علوم‌ دقیق، صنایع‌ و ابزار مدرن‌ سپری‌ کرده‌ است، اما نتوانسته‌ لحظه‌ای‌ را بدون‌ آرمان‌ و امید به‌ ایده‌ای‌ بگذراند. پیشرفت‌ چرخ‌ عظیم‌ تمدن‌ بشری‌ همواره، مرهون‌ امید انسان‌ها برای‌ رسیدن‌ به‌ مطلوبی‌ بوده‌ است‌ و به‌ قولی: بیستون‌ را عشق‌ کند و شهرتش‌ فرهاد برد. اما بسیاری‌ از مکاتب‌ و مذاهب‌ چون‌ ندیدند حقیقت‌ ره‌ افسانه‌ زدند و زندگی‌ بشر را در باتلاقی‌ از اوهام، تعصبات، خرافات‌ و کج‌اندیشی‌ها فرو بردند؛ که‌ هنوز هم‌ آثار زیانبارش‌ بر جای‌ است.
اما به‌ هر روی‌ حکایت‌ و محاکات‌ ایدئولوژی‌ (و به‌خصوص‌ مذهبی) در مشرق‌زمین‌ با غرب‌ متفاوت‌ است. در غرب‌ کاستی‌های‌ کلیسا و نارسایی‌ مذهب‌ موجب‌ روی‌ آوردن‌ هر چه‌ بیشتر به‌ سکولاریسم‌ گردید، اما در شرق، بازتاب‌ انگیزه‌های‌ سکولار باعث‌ تقویت‌ و تشدید و بنیادگرایی‌ در امور مذهبی‌ شد. بررسی‌ موضوع‌ ارتباط‌ سیاست‌ و مذهب‌ با یکدیگر در سه‌ حوزه‌ تمدنی‌ بزرگ‌ مبتنی‌ بر دین‌ (اسلام، مسیحیت‌ و یهود) نیازمند مطالعات‌ دقیق‌ جامعه‌شناسی‌ سیاسی‌ است. این‌ مهم‌ترین‌ بحث‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ امروز را در تلاطم‌ شدیدی‌ از نظریه‌های‌ متضاد قرار داده‌ است، کمبود تحلیل‌ و درک‌ صحیح‌ از این‌ مقوله‌ می‌تواند، موجبات‌ یاس‌ و گمراهی‌ را فراهم‌ آورد. بدیهی‌ است، که‌ رویکرد عمیق‌ غرب‌ به‌ معنویت‌ و ارائه‌ هزاران‌ گواه‌ بر بطلان‌ نظریه‌ «پایان‌ ایدئولوژی» از سوی‌ متفکرین‌ بزرگ، نشانگر وقوع‌ تحولی‌ تدریجی‌ و شاید نامحسوس‌ در تاریخ‌ معنوی‌ بشر است. مقاله‌ زیر، برای‌ پی‌جویی‌ این‌ مقوله‌ اساسی‌ تقدیمتان‌ می‌گردد. دین‌ و سیاست‌ در عرصه‌ حیات‌ اجتماعی‌ بشر، جدایی‌ناپذیرند. هر یک‌ از این‌ دو نهاد اجتماعی‌ همواره، بر دیگری‌ اثرگذار و از آن‌ تاثیرپذیر بوده‌اند. در یک‌ بررسی‌ تاریخی‌ که‌ این‌ نوشتار هم‌ در حد وسع‌ خود به‌ آن‌ پرداخته‌ است؛ تاثیر ادیان‌ بزرگی‌ مانند یهودیت، مسیحیت‌ و اسلام‌ در سیاست‌ و نقش‌ بارز آن‌ مورد کنکاش‌ قرار گرفته‌ است. هدف‌ ادیان‌ علاوه‌ بر پرداختن‌ به‌ امور معنوی‌ و اخروی، تحصیل‌ قدرت‌ و تملک‌ عرصه‌های‌ سیاسی‌ نیز بوده‌ است‌ تا آن‌ جا که، داعیه‌ جهان‌شمولی‌ هم‌ داشته‌اند. از دیگر سو، همین‌ نقش‌ بارز دین‌ در عرصه‌ زندگی‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ بشر موجب‌ گردیده؛ که‌ سیاست‌مداران‌ و دولت‌مردان‌ همواره، از این‌ نهاد جهت‌ حفظ‌ حکومت‌ و ایجاد مشروعیت‌ استفاده‌ ابزاری‌ نمایند، بدین‌ خاطر، مذهب‌ و سیاست، دو حوزه‌ تفکیک‌ناپذیر زندگی‌ اجتماعی‌ بشر بوده‌ و هستند.
جامعه‌شناسی‌ سیاسی‌ به‌ عنوان‌ دانشی‌ که‌ به‌ پژوهش‌ نقش‌ نهادها و عوامل‌ تاثیرگذار بر سیاست‌ اهتمام‌ دارد، ناگزیر از تفحص‌ در مورد نقش‌ ادیان، به‌ عنوان‌ موثرترین‌ عامل‌ تاریخی‌ --- اجتماعی‌ در سیاست، تجدید حیات‌ مذهب، معنویت‌ و اخلاق‌ در دنیای‌ سکولاریزه‌ غرب‌ و ظهور نهضت‌ها و جنبش‌های‌ مبتنی‌ بر ایده‌های‌ مذهبی‌ در سراسر جهان‌ امروزی‌ است.
انقلاب‌ اسلامی‌ ایران، در 22 بهمن‌ 1357 با تاکید بر نقش‌ مذهب، برای‌ تنظیم‌ امور اجتماعی‌ و اداری‌ جامعه‌ به‌ پیروزی‌ رسید. انقلاب‌ ساندنیست‌ها در 1979 م‌ با همیاری‌ و همراهی‌ روحانیون‌ کلیسا که‌ از مخالفین‌ سرسخت‌ رژیم‌ سوموزا بودند، به‌ پیروزی‌ رسید. در ترکیه، حزب‌ عدالت‌ و توسعه‌ در سال‌ 2002 م‌ توانست، با شعار اسلام‌خواهی‌ در صدر احزاب‌ سیاسی‌ قرار گیرد و از مجموع‌ 550 کرسی‌ پارلمان، 363 کرسی‌ را از آن‌ خود نماید.
این‌ مثال‌ها، اشاره‌ای‌ اجمالی‌ به‌ نقش‌ مذهب‌ در سیاست‌ دارد، که‌ امروزه، مورد توجه‌ جامعه‌شناسی‌ سیاسی‌ --- مذهبی‌ قرار گرفته‌ است. جامعه‌شناسی‌ سیاسی‌ مذهب، شاخه‌ای‌ از جامعه‌شناسی‌ سیاسی‌ است، که‌ هنوز، قالب‌ و چارچوب‌ منظم‌ و علمی‌ خاصی، برای‌ آن‌ در نظر گرفته‌ نشده‌ است. زیرا به‌ نظر عده‌ای‌ از اندیشمندان‌ سیاسی، دوران‌ طلایی‌ ایدئولوژی‌ و مذهب‌ با داعیه‌ سیاسی‌ و سامان‌بخشی‌ حکومت‌ براساس‌ مفاهیم‌ دینی‌ بسر آمده‌ است. امروز، بشر غربی‌ به‌ واسطه‌ ده‌ قرن‌ حکومت‌ مذهبی‌ کلیسا و افراطگری‌های‌ آن‌ در شرایط‌ عکس‌العمل‌ قرار گرفته‌ و نقش‌ مذهب‌ را از حوزه‌ عمومی‌ زندگی‌ به‌ حوزه‌ خصوصی‌ و فردی‌ رانده‌ است. بیشتر حکومت‌ها، روند سکولارشدن‌ را می‌گذرانند. این‌ روند، از زمان‌ ماکیاول‌ به‌ عنوان‌ بنیان‌گذار ایدئولوژی‌ قدرت، شروع‌ گردید. ماکیاول، با طرح‌ این‌ سوال‌ اساسی‌ که‌ هدف‌ سیاست‌ چیست؟ خود را با توماس‌ آکوییناس، سنت‌ آگوستین‌ و کلیسا که‌ هدف‌ سیاست‌ را جلب‌ رضایت‌ خداوند می‌دانند؛ همگام‌ می‌سازد. اما، در ادعای‌ کلیسا که‌ معیار رضایت‌ خداوند، خود کلیسا و پدران‌ آن‌ می‌باشد؛ تشکیک‌ نمود. در پاسخ‌ به‌ این‌که‌ چگونه‌ بفهمیم؛ انجام‌ سیاست‌ خاصی‌ توسط‌ حکومت، مورد رضای‌ خداوند است؟ کلیسا گفته‌ بود: «وقتی‌ پدران‌ کلیسا راضی‌ باشند؛ به‌ طور طبیعی‌ رضایت‌ خداوند هم‌ حاصل‌ می‌گردد.» ماکیاول‌ در رد این‌ ادعا می‌گوید؛ که‌ چون‌ موضوع‌ سیاست، مردم‌ می‌باشند و سیاست‌ در هر اجتماعی، بر مردم‌ اعمال‌ می‌گردد و مردم‌ هم‌ مخلوق‌ خداوند هستند، پس، رضایت‌ مردم‌ (مخلوق) موجب‌ رضایت‌ خالق‌ (خداوند) می‌گردد. بر این‌ اساس، هدف‌ سیاست، جلب‌ رضایت‌ مردم‌ گردید و بدین‌ طریق، خدامحوری‌ را به‌ انسان‌محوری‌ و اومانیسم‌ تبدیل‌ نمود. از آن‌جا که، در انسان‌ هم، عقل‌ حاکم‌ است، پس، می‌توان‌ گفت؛ که‌ معیار امور، عقل‌ می‌باشد و بدین‌ترتیب، عقل‌محوری‌ باب‌ شد. ماکیاول‌ با چنین‌ ادعایی‌ به‌ تدریج‌ کلیسا را از حوزه‌ سیاست‌ دور نمود و حرکت‌ به‌ سمت‌ عرفی‌ شدن‌ و سکولاریزه‌ شدن‌ را در نظم‌ اجتماعی‌ پیشنهاد نمود. این‌ مساله، سرآغاز ظهور حوزه‌های‌ مختلفی‌ در زندگی‌ انسان‌ها گردید. از آن‌ جمله، حوزه‌ زندگی‌ خصوصی‌ و فردی‌ انسان‌ها که‌ متاثر از دین‌ و مذهب‌ بود، جایگاه‌ خود را به‌ علم‌زدگی‌ سپرد و به‌ طور طبیعی‌ نقش‌ دین‌ در زندگی‌ اجتماعی‌ رقیق‌تر شد.
جامعه‌شناسی‌ سیاسی‌ مذهب، به‌ مفهوم‌ بررسی‌ نقش‌ عوامل‌ مذهبی‌ موثر بر رفتار و زندگی‌ سیاسی‌ و به‌ عبارت‌ کلی‌تر، بررسی‌ مذهب‌ در سیاست‌ و حکومت‌ می‌باشد و در واقع، عطف‌ بین‌ مذهب‌ و جامعه‌شناسی، همان‌ جامعه‌شناسی‌ سیاسی‌ مذهبی‌ است.بر این‌ اساس، مذاهبی‌ که‌ داعیه‌ سیاسی‌ بیشتری‌ دارند، تاثیرگذاری‌ فزون‌تری‌ هم‌ بر زندگی‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ افراد خواهند داشت. بنابراین‌ می‌توان‌ مذاهب‌ را از دیدگاه‌ داعیه‌ سیاسی، به‌ دو دسته‌ کلی‌ تقسیم‌ نمود: ادیان‌ باز و ادیان‌ بسته.
ادیان‌ باز
منظور از ادیان‌ باز، همان‌ ادیان‌ جهان‌شمول‌ همانند اسلام‌ و مسیحیت‌ می‌باشد؛ که‌ با آغوش‌ باز انسان‌ها را به‌ خود جلب‌ می‌نماید. این‌ ادیان، به‌ نحو بارزی‌ دنیاگرا و جهان‌شمول‌ می‌باشند؛ یعنی‌ هم‌ ملاحظات‌ مادی‌ و هم‌ ملاحظات‌ معنوی‌ را قبول‌ دارند. بعضی‌ از مذاهب‌ جهان‌ مادی‌ را ملاحظه‌ می‌نمایند؛ اما به‌ آنها اصالت‌ نمی‌دهند و تنها به‌ عنوان‌ وسیله‌ای‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ جهان‌ اخروی‌ تلقی‌ می‌نمایند. در حالی‌ که، بعضی‌ دیگر برای‌ ملاحظات‌ مادی‌ هم‌ اعتبار قائل‌ هستند، بنابراین، برای‌ تنظیم‌ امور مادی‌ هم‌ طرح‌ و برنامه‌ دارند. از این‌ نوع‌ مذاهب‌ می‌توان‌ به‌ اسلام، کاتولیک‌ و آیین‌ کنفوسیون‌ اشاره‌ نمود؛ که‌ هم‌ به‌ معاش‌ و هم‌ به‌ معاد توجه‌ دارند و یکی‌ را فدای‌ دیگری‌ نمی‌کنند. بر این‌ مبنا است، که‌ کلیسای‌ کاتولیک‌ و مذهب‌ اسلام، داعیه‌ سیاسی‌ دارند و خواهان‌ قدرت‌ برای‌ حکومت‌ کردن‌ می‌باشند.
ادیانی‌ مانند مسیحیت‌ کاتولیک‌ و اسلام‌ از نوع‌ تئیزم‌(Theism) می‌باشند. توماس‌ مور--- نویسنده‌ آرمان‌گرای‌ انگلیسی‌ --- در کتاب‌ یوتوپیا، مذهب‌ جزیره‌ خیالی‌ و آرمانی‌ خود را از نوع‌ دائیزم‌(Deism) معرفی‌ می‌کند. در اصل‌ فرد یا معتقد به‌ مذهب‌ است‌ و یا این‌که‌ به‌ آتئیزم‌(Atheism) یعنی‌ به‌ افکار خدا پناه‌ می‌برد. فردی‌ که‌ به‌ مذهب‌ و خدا معتقد است، یکی‌ از دو مذهب‌ برایش‌ قابل‌ تصور می‌باشد؛ اگر برای‌ شناسایی‌ خداوند، اعتقاد به‌ وحی‌ داشته‌ باشد؛ وی‌ را طرفدار تئیزم‌ می‌داند اما، اگر فکر می‌کند؛ که‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ خداوند نیاز به‌ پیامبر وجود ندارد و عقل‌ انسانی‌ می‌تواند، خداوند را شناسایی‌ نماید؛ این‌ مذهب‌ دائیزم‌ است، که‌ به‌ مساله‌ عقل‌ و عقل‌گرایی، بیش‌ از اندازه‌ اولویت‌ می‌بخشد. در حقیقت، مقوله‌بندی‌ توماس‌ مور، مذهب‌ باز و منشاش‌ معیار اولوهیت‌ می‌باشد. بعضی‌ از مذاهب، تصور جهان‌ ذاتی‌ دارند و تصور بعضی‌ از آنها از اولوهیت، تصور جهان‌ ذاتی‌ نیست. بلکه‌ تصور علُوی‌ دارند، یعنی‌ خدا را در خارج‌ از جهان‌ هستی‌ جست‌وجو می‌نمایند و رابطه‌ خالق‌ و مخلوق‌ ایجاد می‌نمایند. به‌ عبارت‌ ساده‌تر، خدا را جدا از کائنات‌ می‌بینند و کائنات‌ را مخلوق‌ خدا، معرفی‌ می‌کنند. اما، مذهب‌ تصور جهان‌ ذاتی، خدا را در تمام‌ امور و کائنات، ساری‌ و جاری‌ می‌بینند. این‌ نوع‌ مذهب، به‌ وحدت‌ وجود قائل‌ است‌ و تصور وجود اولوهیت‌ جدای‌ از کائنات‌ و هستی‌ ممکن‌ نیست. این‌ مذهب، اختصاص‌ به‌ جهان‌ شرق‌ دارد و در هر چیزی‌ خدا را می‌بیند؛ مانند بودا، برهمن، کنفوسیوس‌ و حتی‌ اگر بتوان‌ فلسفه‌ هگل‌ و پدیده‌Giest وی‌ را مذهب‌ نامید.
او هم‌ معتقد است، خدا در جهان‌ نیست، بلکه‌ جهان‌ در خداست. در این‌ نوع‌ مذهب، شخص‌ پیامبر با اهمیت‌ است‌ و الگو می‌باشد. پیروان‌ چنین‌ مذهبی‌ به‌ وی‌ به‌ عنوان‌ وسیله‌ تنزیل‌ یک‌ پیام‌ آسمانی‌ نمی‌نگرند؛ اما، در مذهب‌ سامی‌ با تصور علوی، اهمیت‌ شخص‌ پیامبر به‌ واسطه‌ پیامش‌ است، اگر چه، ممکن‌ است‌ بعدها پیامبر در ابعاد گوناگون‌ مورد اقتدا و الگوی‌ رفتاری‌ قرار گیرد.
مذهب‌ مسیحیت‌ و اسلام، از نوع‌ علوی‌ می‌باشند؛ پس‌ جهان‌پذیرند. یعنی‌ به‌ جهان‌ مادی‌ و مخلوق‌ اصالت‌ می‌دهند و برای‌ آن‌ طرح‌ و برنامه‌ دارند.
الف) مسیحیت‌
حضرت‌ مسیح‌ از هنگام‌ تولد تا اعلان‌ دین‌ و جذب‌ حواریون‌ همواره، مورد تعقیب‌ حکام‌ وقت‌ بود. مسیحیت، به‌ عنوان‌ یک‌ جنبش‌ انقلابی‌ در تاریخ‌ ادیان‌ آن‌ زمان، نهضتی‌ علیه‌ یهودیت‌ تلقی‌ می‌شد؛ که‌ به‌ صورت‌ نیمه‌پنهان‌ به‌ حرکت‌ خود ادامه‌ می‌داد و روزبه‌روز بر طرفدارانش‌ افزوده‌ می‌شد؛ اما همیشه، در معرض‌ سرکوب‌ قرار داشت. تا آن‌که‌ در سال‌ 313 م‌ توسط‌ کنستانتین‌ --- امپراتور روم‌ --- این‌ مذهب‌ پذیرفته‌ شد و به‌ عنوان‌ دین‌ رسمی‌ اعلام‌ گردید و به‌ تدریج، داعیه‌های‌ سیاسی‌ کلیسا آشکار شد. بعدها، میسحیت‌ در قرون‌ وسطا، از قرن‌ پنجم‌ تا پانزدهم‌ به‌ مذهب‌ و حکومت‌ تبدیل‌ گردید. از سال‌ 347 م‌ به‌ بعد، مرکز ثقل‌ مسیحیت‌ کلیسای‌ روم‌ بود، که‌ توسط‌ سنت‌ پطرس‌ بنیان‌گذاری‌ شد و آن‌قدر، موفقیت‌ کلیسا و آبای‌ آن‌ مستحکم‌ شد؛ که‌ در زمان‌ پاپ‌ گریگوارکبیر در قرن‌ هفدهم، مشروعیت‌ بخشیدن‌ به‌ حکومت‌های‌ پادشاهی، از وظایف‌ آنها شد. در این‌ زمان‌ تا قرن‌ یازدهم، بین‌ پاپ‌ها و امپراتوری‌ روم‌ مقدس‌ که‌ در 493 م‌ توسط‌ فرانک‌ها تاسیس‌ شده‌ بود؛ نوعی‌ وحدت‌ به‌ وجود آمد؛ اما با ایجاد نزاع‌ بین‌ پاپ‌ها و حکومت‌های‌ پادشاهی‌ و فئودالی، بار دیگر نزاع‌ به‌ نفع‌ کلیسا در قرن‌ دوازدهم‌ و سیزدهم‌ به‌ پایان‌ رسید. کلیسا، حکومت‌های‌ پادشاهی‌ و فئودالی‌ را از طرق‌ منابع‌ قانونی‌ و مشروعیت‌بخشی‌ تایید می‌کرد و پادشاهان‌ هم‌ خود را دست‌نشانده‌ پاپ‌ می‌شمردند و بخشی‌ از مالیات‌ها را جمع‌آوری‌ و به‌ مراکز کلیسای‌ کاتولیک‌ ارسال‌ می‌نمودند.
این‌ وضعیت‌ تا قرن‌ چهاردهم‌ ادامه‌ داشت. در این‌ سده، اندیشمندانی‌ مانند ماکیاول، مارتین‌ لوتر و کالون‌ روی‌ کار می‌آیند و نهضت‌ علمی‌ رنسانس‌ یا نوزایش‌ را به‌ همراه‌ جنبش‌ اصلاح‌ مذهب‌ --- رفرماسیون‌ --- به‌ ارمغان‌ می‌آورند. برخی‌ از پادشاهان‌ و از آن‌ جمله‌ لویی‌ پانزدهم‌ در قرن‌ سیزدهم‌ از وضعیت‌ استفاده‌ نموده‌ و بر محوریت‌ روشنفکران‌ و اصلاح‌طلبان‌ جدید، پاپ‌ را دستگیر و زندانی‌ می‌کنند و مقر اقامت‌ پاپ‌ها از روم‌ به‌ منطقه‌ای‌ به‌ نام‌ آوینیون‌ در جنوب‌ فرانسه‌ منتقل‌ می‌شود و به‌ تدریج‌ از عظمت‌ کلیسای‌ کاتولیک‌ در اداره‌ مستقیم‌ امور حکومت‌ کاسته‌ می‌شود. در این‌ زمان، انجیل‌های‌ چهارگانه‌ اعتبار پیدا می‌کند. این‌ انجیل‌های‌ چهارگانه‌ عبارتند از: انجیل‌ مَرقُس‌ که‌ برای‌ رومی‌ها نوشته‌ شده‌ بود و براساس‌ اسناد موجود در کتب‌ تاریخ‌ ادیان، چند دهه‌ قبل‌ از غیبت‌ و معراج‌ حضرت‌ عیسی‌ جمع‌آوری‌ گردیده‌ بود، انجیل‌ متی، انجیل‌ یوحنا که‌ از حواریون‌ است‌ و به‌ نام‌ پیامبر اکرم‌ اشاره‌ نموده‌ است‌ و انجیل‌ لوقا که‌ پزشکی‌ از یاران‌ پولوس‌ بوده‌ است‌ و پولوس، یکی‌ از رسولان‌ بزرگ‌ یهودی‌ بود، که‌ بر اثر مکاشفه، مسیحی‌ شد و نهضت‌ پروتستانتیزم، بیشتر از این‌ انجیل‌ استفاده‌ می‌نمایند.
به‌ دنبال‌ نهضت‌ رنسانس‌ و رفرماسیون، رشد اندیشه‌های‌ نو در زمینه‌ حاکمیت‌ دولت‌ ملی، اضمحلال‌ تدریجی‌ نظام‌ فئودالیزم‌ و تفرقه‌ در کلیسا، نهضت‌ پروتستانتیزم‌ به‌ رهبری‌ مارتین‌ لوتر و جان‌ کالون‌ اوج‌ گرفت.
اصول‌ مورد اعتراض‌ پروتستان‌ها به‌ رهبری‌ مارتین‌ لوتر عبارت‌ بودند از: دکترین‌ بخشایش‌ گناهکاران‌ یا(Indulgence) که‌ به‌ وسیله‌ آن‌ پدران‌ کاتولیک، گناهان‌ انسان‌های‌ دیگر را می‌آمرزیدند.
از دیگر اصول‌ مورد اعتراض، دکترین‌ برتری‌ و متمایز مایملک‌ معنوی‌ کلیسای‌ کاتولیک‌ بود، که‌ روحانیون‌ کاتولیک‌ را از جنس‌ دیگری‌ می‌دانستند. لوتر می‌گفت: «همه‌ معتقدان‌ به‌ خدا مساوی‌ هستند و هرمومنی، روحانی‌ خویشتن‌ است.»
اصل‌ بعدی‌ مورد اعتراض‌ پروتستانتیزم‌ که‌ تا حد زیادی‌ پادشاهان‌ و فئودال‌ها را به‌ خود جلب‌ نمود و باعث‌ گردید تا دیانت‌ مسیح‌ خود را با آرمان‌های‌ دنیاگرایانه‌ مساعد سازد، آن‌ بود، که‌ کلیسای‌ کاتولیک‌ منبع‌ حاکمیت‌ و قاضی‌ نهایی‌ را پاپ‌ می‌دانست. در واقع، پاپ‌ها واگذاری‌ تاج‌ و تخت‌ به‌ پادشاهان‌ را از حقوق‌ و اختیارات‌ خود می‌دانستند و آنها را مشروعیت‌ می‌دادند. لوتر، دکترین‌ دو شمشیر یا دو پادشاه‌ را مطرح‌ ساخت. بدین‌ صورت‌ که‌ پادشاهان‌ و حاکمان‌ دنیوی‌ هم، قدرت‌ و حاکمیت‌شان‌ را از خداوند دریافت‌ می‌دارند و وظیفه‌ روحانیون‌ و پاپ‌ها در امور معنوی‌ خلاصه‌ می‌گردد. برای‌ وصول‌ به‌ این‌ نظریه‌ مارتین‌ لوتر بحث‌ خود را از انسان‌ شروع‌ می‌نماید. به‌ نظر مارتین‌ لوتر انسان‌ موجودی‌ دووجهی‌ است:
الف) وجه‌ مادی‌(Temporal order)
ب) وجه‌ معنوی‌Spritual order) ))
در یک‌ انسان‌ وظیفه‌ وجه‌ مادی‌ آن‌ است، که‌ مسوولیت‌ وی‌ را در مقابل‌ انسان‌های‌ دیگر و تعاملات‌ اجتماعی‌ مشخص‌ می‌سازد و وظیفه‌ بعد وجه‌ معنوی‌ آن‌ است، که‌ ارتباط‌ انسان‌ را با خداوند تبیین‌ می‌نماید. یعنی‌ انسان‌ از طریق‌ روح‌ مقدس‌ و کتاب‌ مقدس‌(Word) تحت‌ حاکمیت‌ خداوند قرار می‌گیرد. چون‌ این‌ دو وجه، توسط‌ خداوند در انسان‌ به‌ ودیعه‌ گذاشته‌ شده‌ است؛ پس‌ مشروعیت‌ نماد این‌ وجوه‌ یعنی‌ حکومت‌های‌ مادی‌ پادشاهان، فئودال‌ها و همچنین‌ حکومت‌ معنوی‌ پاپ‌ به‌ خدا برمی‌گردد. البته، مارتین‌ لوتر چنین‌ مطلبی‌ را با صراحت‌ بیان‌ نمی‌کند؛ بلکه‌ آن‌ را در ورای‌ الفاظی‌ مانند هدیه‌ جالب‌ خداوند1، یک‌ نظم‌ الهی2 و یک‌ گنج‌ بزرگ3 بیان‌ می‌کند؛ که‌ در آن، حاکمان، نمایندگان‌ خداوند هستند. در جایی‌ هم‌ حاکمان‌ را به‌ تعبیری، ابزارهای‌ خداوند4 می‌شمارد. بر این‌ اساس‌ حاکمان‌ هم‌ که‌ همواره‌ به‌ دنبال‌ معرفی‌ قدرت‌ و سیاست‌ بودند، وضعیت‌ را برای‌ افزایش‌ قدرت‌ خود مساعد یافته‌ و به‌ تدریج، تمایل‌ خود را به‌ نهضت‌ پروتستانتیزم‌ نشان‌ دادند تا خود را به‌ نوعی‌ از کلیسا و پدران‌ آن‌ نجات‌ دهند و بدین‌ ترتیب‌ بود، که‌ لویی‌ پانزدهم، پاپ‌ را در قرن‌ سیزدهم‌ دستگیر و زندانی‌ می‌نماید و مقر وی‌ را از روم‌ به‌ آوینیون‌ منتقل‌ می‌کند.
از طرف‌ دیگر، طبقه‌ رو به‌ رشد بورژوا هم‌ به‌ دنبال‌ فلسفه‌ای‌ برای‌ توجیه‌ ثروت‌ خود بودند تا بتوانند، خود را هم‌طراز اشراف‌ نشان‌ دهند. اشراف‌ درجه‌ یک‌ و اشراف‌ میانی، خود را تافته‌ جدابافته‌ می‌پنداشتند و تلاش‌ برای‌ حفظ‌ حدود و ثغور منزلت‌ خود و تمایز از باقی‌ مردم‌ را از وظایف‌ حوزه‌ عمومی‌ خود می‌دیدند.
این‌ فلسفه، توسط‌ کالون‌ --- دوست‌ و همراز صمیمی‌ مارتین‌ لوتر --- به‌ منصه‌ ظهور رسید. براساس‌ تفاسیر نخستین‌ کلیسای‌ کاتولیک‌ «ثروت‌ و سودپرستی‌ قبیح‌ شمرده‌ می‌شد. فرد ثروتمند با مشکل‌ به‌ بهشت‌ راه‌ پیدا می‌کرد. هر کس‌ وظیفه‌ داشت؛ درآمد خود را جز آنچه‌ برای‌ زیست‌ و معاش‌ وی‌ ضروری‌ است، به‌ فقرا و تهیدستان‌ ببخشد و یا به‌ بیت‌المال‌ عمومی‌ بسپارد.» ابتدا، توماس‌ آکونیاس‌ این‌ مساله‌ را در تضاد با تولید و کارآیی‌ اقتصاد معرفی‌ کرد و بر مالکیت‌ خصوصی‌ تاکید زیاد ورزید. بعدها، کالون‌ تفسیر کلیسای‌ کاتولیک‌ را واژگون‌ نمود و گفت: «ثروت‌ یک‌ موهبت‌ خدایی‌ است. خدا به‌ کسانی‌ موهبت‌ می‌کند؛ که‌ از آنها راضی‌ است، پس‌ ثروتمند، محبوب‌ خداوند است. زیرا ثروت‌ نشانه‌ای‌ از لطف‌ خدا است. مسیحیان‌ به‌ واسطه‌ آن‌ که‌ نشان‌ دهند؛ مورد لطف‌ خداوند هستند، شروع‌ به‌ ثروت‌اندوزی‌ نمودند و بدین‌ ترتیب، هدف‌ بورژوا در ثروت‌اندوزی‌ توجیه‌ گردید. علاوه‌ بر آن، اصولی‌ که‌ قرین‌ ثروت‌اندوزی‌ می‌باشد؛ مانند فردگرایی، آزادی‌ کار و کوشش، عقلانیت، سکولاریزم‌ و مساوات‌گرایی‌ اولویت‌ یافت‌ و پروتستانتیزم‌ با انطباق‌ خود با آرمان‌های‌ دنیاگرایانه‌ و با ره‌آورد ثروت‌ و قدرت، راه‌ ترقی‌ را برای‌ ملل‌ اروپایی‌ گشود و در مقابل، مذهب‌ را در حوزه‌ خصوصی‌ زندگی‌ فردی‌ به‌ بند کشانید. چنان‌که، به‌ طور رسمی‌ در 1794 کنوانسیون‌ ملی‌ فرانسه‌ به‌ دنبال‌ انقلاب‌ 1785 دخالت‌ کلیسا در امور سیاسی‌ را ممنوع‌ کرد و سرانجام، مداخلات‌ سیاسی‌ کلیسا در فرانسه، به‌ دنبال‌ قانون‌ جدایی‌ دین‌ از سیاست‌ در 1905، به‌ حداقل‌ خود رسید و از این‌ به‌ بعد، کلیسا در برابر نهادهای‌ جمهوری‌خواه، گردن‌ نهاد و نظام‌ سکولار، بر نهادهای‌ اجتماعی‌ سایه‌ گستراند و کلیسا هم‌ تسلیم‌ خواسته‌های‌ سیاست‌مداران‌ سکولار گردید، تا آنجا که‌ به‌ دینی‌ دنیایی‌ مبدل‌ شد. در واقع‌ سکولارشدن‌ سیاست‌ در جوامع‌ غربی، عکس‌العملی‌ به‌ شرایط‌ قرون‌ وسطا است، باید توجه‌ داشت؛ که‌ انسان‌ها در طیفی‌ از افراط‌ و تفریط‌ زندگی‌ می‌کنند. ده‌ قرن‌ کلیسای‌ کاتولیک‌ بر زندگی‌ مردم‌ حاکمیت‌ داشت‌ و آن‌ را اداره‌ می‌کرد. اداره‌ چنین‌ وضعیتی، در بستری‌ از افراطگرایی‌ حرکت‌ می‌نمود؛ زیرا کلیسا برای‌ هر چیز، شی‌ و وضعیتی‌ قانونی‌ داشت‌ و پیش‌تر از امتیازات‌ منحصر به‌ فردی‌ برخوردار می‌شد. برای‌ مثال، کلیسا در امور علمی، پزشکی‌ و ریاضی‌ هم‌ قواعدی‌ را تنظیم‌ نموده‌ بود، جزم‌هایی‌ مانند دکترین‌(infalibility) خطاناپذیری‌ کلیسا، جزم‌ مرکزیت‌ زمین، جزم‌ مسیر دایره‌ای‌ شکل‌ ستارگان‌ به‌ دور زمین، جزم‌ هر حرکتی‌ نیاز به‌ حضور دائمی‌ محرک‌ دارد و بالاخره‌ جزم‌ عدم‌ وجود حقیقت‌ کشف‌ نشده‌ توسط‌ کلیسا حکایت‌ از حاکمیت‌ افراط‌ مذهب‌ در مدت‌ ده‌ قرن‌ است. در مقابل‌ چنین‌ وضعی، انسان‌ها به‌ تفریط‌ کشانده‌ می‌شوند و به‌ اکتشافات‌ علمی‌ و عقلی‌ آن‌قدر بها می‌دهند؛ که‌ امروزه، بزرگ‌ترین‌ اندیشمند جهان‌ غرب، انتقادات‌ سختی‌ را بر جوامع‌ غربی‌ وارد و جوامع‌ غربی‌ را دچار بحران‌ معنویت‌ معرفی‌ می‌کنند.
انسان‌ها همواره، در دو وضعیت‌ افراط‌ و تفریط‌ به‌ سر می‌برند. عکس‌العمل‌ به‌ شرایط‌ افراط‌ حاکمیت‌ مذهبی‌ محض‌ کلیسا باعث‌ شد تا از قرن‌ پانزدهم‌ به‌ بعد زمزمه‌های‌ جدایی‌ دین‌ از سیاست‌ آغاز گردد و از قرن‌ نوزدهم‌ به‌ بعد به‌ اوج‌ تفریط‌ خود کشیده‌ شود. به‌ طوری‌ که‌ امروزه، تمدن‌ و فرهنگ‌ غرب‌ از سوی‌ متفکران‌ برجسته‌ آن‌ دیار مورد سرزنش‌ و انتقاد قرار می‌گیرد. افرادی‌ مانند اسوالد اشپنگر5 در کتاب‌ انحطاط‌ تمدن‌ غرب، آرنولد توبن‌بی‌ انگلیسی‌ در کتاب‌ دوازده‌ جلدی‌ مطالعه‌ تاریخ، پیتیرم‌ سروکین‌ متفکر روسی‌الاصل‌ مقیم‌ امریکا، ساموئل‌ هانتینگتون، فرانسیس‌ فوکویاما در کتاب‌ پایان‌ تاریخ، کارل‌ یاسپرس‌ در کتاب‌ آغاز و انجام‌ تاریخ‌ و اصحاب‌ مکتب‌ فرانکفورت‌ مانند هربرت‌ مارکوزه، اریک‌ فروم، یورگن‌ هابرماس، ماکس‌ هورکهایمر و جورج‌ لوگاچ‌ همگی‌ به‌ نوعی‌ تمدن‌ غرب‌ را در سراشیبی‌ انحطاط‌ و مرگ‌ می‌بینند.
در واقع، متفکرینی‌ که‌ به‌ نحوی‌ در ارتباط‌ با خلا معنویت‌ در زندگی‌ انسان‌ غربی، قلم‌ می‌زنند؛ به‌ نوعی‌ پاسخگوی‌ قلم‌ متفکرین‌ دیگری‌ هستند، که‌ ایدئولوژی‌ را نابود شده‌ می‌بینند. این‌گونه‌ قلم‌فرسایی‌هایی‌ که‌ به‌ طور مرتب‌ پایان‌ عصر ایدئولوژی‌ را بشارت‌ می‌دهند؛ باعث‌ گردیده‌اند تا جامعه‌شناسی‌ سیاسی‌ مذهب، چارچوب‌ها، مفاهیم‌ و روش‌های‌ ناشناخته‌ و نیندیشیده‌ای‌ داشته‌ باشد و از سویی، به‌ عنوان‌ شاخه‌ای‌ معرفی‌ می‌گردد؛ که‌ از جامعه‌شناسی‌ سیاسی‌ کمتر توسعه‌ یافته‌ است. چون‌ نماد بارز ایدئولوژی‌ دین‌ است.
آیا ایدئولوژی‌ها مرده‌اند؟
ایده‌ پایان‌ ایدئولوژی‌ها در غرب‌ معاصر، پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ و شکست‌ ایدئولوژی‌ باوران‌ نازیست‌ و فاشیست‌ شکل‌ گرفت. این‌ ایده، در جوامع‌ سرمایه‌داری‌ پیشرفته‌ پس‌ از شکست‌ ایدئولوژی‌ کمونیزم‌ بازیابی‌ شد. این‌ نگرش، در دو محور واقعیات‌ سیاسی‌ و جاودانگی‌ ایدئولوژی‌ حرکت‌ می‌نماید. دوطرف‌ این‌ طیف، نوعی‌ ایدئولوژی‌ است. ایدئولوژی‌ تن‌ دادن‌ به‌ واقعیات‌ سیاسی‌ و ایجاد فضای‌ عمومی‌ آکنده‌ از سرخوردگی‌ از آرمان‌ها و اصول‌ و طرف‌ دیگر این‌ طیف، تسلیم‌ بدون‌ چون‌ و چرا به‌ جاودانگی‌ ایدئولوژی‌ است.
شاید بتوان‌ برای‌ این‌ ایده‌ سه‌ معنا را جست‌وجو نمود.
---1 ظهور ایده‌ پایان‌ ایدئولوژی‌ها به‌ تحولات‌ عمیقی‌ برمی‌گردد؛ که‌ این‌ تحولات‌ در عرصه‌ چالش‌های‌ ایدئولوژیک‌ و سیاسی‌ رخ‌ داده‌ است.6
---2 خواستگاه‌ این‌ ایده‌ در غرب، گروهی‌ هستند، که‌ دیگران‌ را به‌ دست‌ کشیدن‌ از آرمان‌ها و اصول‌ ارزشی‌ که‌ در نظرشان‌ به‌ اوهام‌ نزدیک‌تر است‌ تا حقیقت، فرا می‌خوانند. آنها دیگران‌ را به‌ تن‌ دادن‌ به‌ سیاست‌ واقع‌بینانه‌ و حکومت‌ فن‌سالار (تکنوکرات) فرا می‌خوانند.
---3 هدف‌ این‌ ایده، بستن‌ راه‌ بر اندیشیدن‌ درباره‌ دگرگونی‌ نظام‌ کنونی‌ جهان‌ است، که‌ مبتنی‌ بر سلطه‌ سرمایه‌داری‌ پیشرفته‌ و ایدئولوژی‌ آن‌ می‌باشد.
محتوای‌ درست‌ ایده‌ پایان‌ ایدئولوژی، در دو نقطه‌ منحصر می‌شود؛ از یک‌سو، جهان‌ شاهد فروپاشی‌ ایدئولوژی‌های‌ بزرگ‌ تغییرطلب‌ مانند کمونیزم، فاشیزم‌ و سوسیالیزم‌ است، که‌ در قرن‌ بیستم‌ محرک‌ آمال‌ و آرزوهای‌ طبقات‌ و ملت‌های‌ فراوانی‌ بودند و نیز شاهد ناپدیدشدن‌ رجزخوانی‌ها برای‌ تغییر نظام‌ جهانی‌ای‌ که‌ برتری‌ منظومه‌ کشورهای‌ پیشرفته‌ سرمایه‌داری‌ راتثبیت‌ می‌کند؛ هست، از سوی‌ دیگر، جهان‌ شاهد مشکلات‌ اقتصادی، اجتماعی‌ و تربیتی‌ در کشورهای‌ مختلف‌ است. این‌ مشکلات، سیر فزونی‌ دارند. بنابراین، اهتمام‌ جدی‌ مبتنی‌ بر مدیریت‌ توانا و علوم‌ مفید را طلب‌ می‌نماید.
این‌ دو نقطه‌ معنای‌ پایان‌ ایدئولوژی‌ را متمایز نمی‌سازد؛ زیرا درست‌ است، که‌ بعضی‌ از حرکت‌های‌ بزرگ‌ ایدئولوژیک‌ که‌ می‌خواست‌ جهان‌ را عوض‌ نماید و از نو بسازد از بین‌ رفته‌اند؛ اما فروپاشی‌ آنها نمی‌تواند به‌ معنای‌ فروپاشی‌ همه‌ ایدئولوژی‌های‌ تغییرطلب‌ در جهان‌ فردا باشد. شاهد بر این‌ مدعا، کشور جمهوری‌ اسلامی‌ ایران؛ ایدئولوژی‌ اسلام‌ و کشور غاصب‌ اسراییل‌ می‌باشند. که‌ مدعی‌ ایدئولوژی‌ یهود است.
باور عمومی‌ بر پایان‌ ایده‌ ایدئولوژی‌ بر نوع‌ انقلابیون‌ است، در حالی‌ که‌ بسیاری‌ از ایدئولوژی‌ها به‌ دنبال‌ تغییر اصلاحی‌ هستند، آنها تغییرات‌ بنیادی‌ و حقیقی‌ را طلب‌ می‌نمایند؛ که‌ نمی‌توان‌ اهمیتش‌ را دست‌ کم‌ گرفت. روی‌ دیگر سکه‌ پایان‌ ایدئولوژی، حاکمیت‌ علم‌ و اندیشه‌ علمی‌ است، که‌ باید توسط‌ حکومت‌های‌ تکنوکرات‌ و فن‌سالار تحقق‌ یابد. حال‌ سوالی‌ در ذهن‌ به‌ وجود می‌آید؛ که‌ چه‌ کسی‌ گفته‌ است؛ ایدئولوژی، تغییرطلب‌ است‌ یا نیست؟ حاکمیت‌ علم‌ و اندیشه‌ علمی، منافاتی‌ با فروپاشی‌ اندیشه‌ ایدئولوژیک‌ ندارد. با نگاهی‌ به‌ اطراف‌ و پیرامون، خود درمی‌یابیم؛ که‌ ایده‌ پایان‌ ایدئولوژی‌ ایده‌ای‌ نادرست‌ است.
در روسیه‌ و اروپای‌ شرقی، واژه‌های‌ پروستریکا و گلاسنوست‌ حامل‌ تحول‌ ایدئولوژیک‌ عمیقی‌ بود، که‌ ایدئولوژی‌ کمونیزم‌ را کنار زد و ایدئولوژی‌ لیبرال‌ --- دمکراسی‌ و بازگشت‌ قدرتمندانه‌ ایدئولوژی‌ ناسیونالیزم‌ و حیات‌ دوباره‌ روبه‌ رشد دین‌ را نوید داد. طرح‌ وحدت‌ اروپا --- اتحادیه‌ اروپایی‌ --- نیز طرحی‌ ایدئولوژیکی‌ است، که‌ کشورهای‌ اروپایی، غربی‌ها را به‌ گذشتن‌ از مرزهای‌ موجود و اوضاع‌ پدید آمده‌ بعد از جنگ‌ جهانی‌ دوم، با هدف‌ ثبات‌ در عرصه‌ پیشرفت‌ و حاکمیت‌ بر جهان‌ فرامی‌خواند. اگر چه‌ این‌ طرح‌ به‌ واسطه‌ وجود کشورهای‌ متعدد، دارای‌ گردنه‌ها و مشکلات‌ فراوانی‌ می‌باشد؛ اما به‌ نظر می‌رسد؛ اراده‌ حل‌ این‌ مشکلات‌ در همه‌ کشورهای‌ اروپایی‌ وجود داشته‌ باشد؛ زیرا چالشی‌ که‌ از سوی‌ دو قدرت‌ جهانی‌ امریکا و ژاپن‌ بر اروپایی‌ها وارد می‌آید؛ جز با اتحاد عملی‌ قابل‌ مقابله‌ نیست. بنابراین، به‌ همان‌ اندازه‌ که‌ پروژه‌ و مدت‌ پروژه‌ای‌ ایدئولوژیک‌ و عملی‌ در تضاد با سلطه‌ امریکا ---- ژاپنی‌ باشد؛ به‌ همان‌ اندازه‌ دشمنانش‌ با طرح‌ و تبلیغ‌ پایان‌ ایدئولوژی‌ها، درصدد تخریب‌ تلاش‌ برای‌ تحقق‌ آن‌ هستند.
نقشه‌ امروز جهان‌ از ایران‌ اسلامی‌ گرفته‌ تا دورترین‌ نقاط‌ دنیا، آکنده‌ از ایدئولوژی‌های‌ درگیر، محافظه‌کار، تغییرطلب، ارتجاعی‌ و ترقی‌طلب‌ است. این‌ ایدئولوژی‌های‌ درگیر، ارتباط‌ محکمی‌ با چالش‌های‌ اجتماعی‌ و جمعی‌ دارد، که‌ بشر خواسته‌ یا ناخواسته‌ در آن‌ به‌ سر می‌برد. شعار پایان‌ ایدئولوژی، شعاری‌ فریبنده‌ برای‌ گسترش‌ حاکمیت‌ ایدئولوژی‌ قوی‌تر و وابسته‌ کردن‌ اراده‌ و اندیشه‌ ضعیف‌ترهاست. بنابراین، منطقی‌ به‌ نظر می‌رسد؛ که‌ همواره‌ نقش‌ ایدئولوژی، مذهب‌ و دین‌ در اداره‌ امور اجتماعی‌ کشورها توسط‌ جامعه‌شناسان، مورد توجه‌ بیشتر قرار گیرد تا در این‌ رهگذر با ارائه‌ رهیافت‌های‌ علمی‌تر، گام‌های‌ بهتری‌ برای‌ صلح‌ و رفاه‌ زندگی‌ انسان‌ها برداشته‌ شود.
ب) اسلام‌
از دیگر ادیان‌ باز که‌ جهان‌پذیر بوده‌ و با آغوش‌ باز انسان‌ها را به‌ خود می‌خواند؛ دین‌ اسلام‌ است. اسلام، هم‌ به‌ معاش‌ و هم‌ به‌ معاد توجه‌ دارد. شاید بتوان‌ ادعا نمود؛ که‌ اسلام‌ بر خلاف‌ مسیحیت‌ که‌ پس‌ از سه‌ قرن‌ توسط‌ کنستانتین‌ به‌ طور رسمی‌ پذیرفته‌ شد؛ از همان‌ ابتدا، به‌ عنوان‌ یک‌ نظام‌ دولتی‌ روی‌ کار آمد و نظریات‌ مختلف‌ خود را به‌ بوته‌ آزمایش‌ گذاشت. پیامبر اسلام، رستگاری‌ فرد را در همبستگی‌ جمعی‌ دنبال‌ می‌نمود؛ یعنی‌ با تشکیل‌ جامعه‌ دینی‌ و الگو قراردادن‌ دین‌ به‌ عنوان‌ برنامه‌ای‌ جامع‌ برای‌ تنظیم‌ زندگی‌ انسانی، از سیاست‌ هم‌ به‌ عنوان‌ ابزاری‌ لازم‌ جهت‌ تحقق‌ هدفش‌ استفاده‌ کرد تا انسانی‌ دینی‌ تربیت‌ نماید. پیامبر خواست‌ تا دین‌ را در انسان‌ها به‌ ظهور برساند؛ چون‌ در تاریخ‌ بشر، هیچ‌ قبیله‌ای‌ وجود نداشته‌ است؛ که‌ به‌ نوعی‌ دین‌ نداشته‌ باشد.7 انسان‌ به‌ نحو اجتناب‌ناپذیری‌ به‌ انواع‌ و اقسام‌ شیوه‌ها، دینی‌ و دین‌ورز است‌ و موقعیت‌ و طبیعت‌ انسانی‌اش‌ در چنین‌ سمت‌وسویی‌ قرار گرفته‌ است. رازهای‌ عظیم‌ و شگرف، بی‌اعتباری‌ جهان‌ و خودآگاهی‌ انسانی‌ باعث‌ می‌گردد تا ارزش‌ها و حقایق‌ را جست‌وجو نماید. این‌ حقایق‌ و ارزش‌ها همان‌ دین‌ است. اما این‌ پرسش‌گری‌ و جست‌وجوی‌ حقایق‌ و ارزش‌ها، نیازمند هدایت‌گری‌ تواناست.
درست‌ است، که‌ بسیاری‌ از انسان‌ها دیندار هستند و مساله‌ تعلق‌ خاطر آنها به‌ دین‌ به‌ اندازه‌ای‌ حائز اهمیت‌ است، که‌ حتی‌ برخی، دین‌ را وجه‌ اصلی‌ امتیاز بشر دانسته‌اند؛ چون‌ دین، نوعی‌ پویش‌ یا کنش‌ روحی‌ و روانی‌ است، که‌ به‌ آماده‌ نمودن‌ فرد در جمع‌ و در کل‌ کمک‌ می‌نماید. نگرش‌های‌ مختلفی‌ درباره‌ دین‌ وجود دارد، «نگرشی‌ حداقلی‌ به‌ دین» معتقد است، که‌ رسالت‌ دین، تامین‌ سعادت‌ ابدی‌ انسان‌ است، یعنی‌ باید دلیل‌ عمده‌ نیاز بشر به‌ دین‌ را در ابدیت‌ او دانست، او بدین‌ دلیل‌ خود را وامدار دین‌ می‌داند؛ که‌ دین‌ جبران‌کننده‌ شناخت‌ ناکافی‌ او از همه‌ زوایای‌ سعادت‌ اخروی‌ می‌باشد. انسان‌ از شناخت‌ زوایای‌ ابدیت‌ و سعادت‌ خود ناتوان‌ است. این‌ نگرش‌ از دین‌ انتظار امور معنوی‌ و اخروی‌ را دارد. در حالی‌ که‌ نگرش‌ «دین‌ حداکثر» آن‌ است، که‌ دین‌ هنگامی‌ می‌تواند معاد بشر را تامین‌ نماید؛ که‌ نظام‌ معیشت‌ او را در تمامی‌ ابعاد «سیاست، فرهنگ‌ و اقتصاد» جامعه‌ و نیز ابعاد روحی، ذهنی‌ و عینی‌ فرد را هماهنگ‌ کرده‌ باشد. پیامبر اسلام‌ با هجرت‌ از مکه‌ به‌ مدینه‌ پس‌ از سیزده‌ سال‌ جنبش‌ دینی‌ خود را در نگرش‌ حداکثرگرایانه‌ در حرکتی‌ سیاسی‌ بنیاد نهاد. ایشان، نظام‌ قبیله‌ای‌ شبه‌جزیره‌ عربستان‌ را زیر سوال‌ برد و با ایجاد اتحاد، برادری‌ و همدلی‌ بین‌ دو قبیله‌ اوس‌ و خزرج، وحدتی‌ سیاسی‌ و عقیدتی‌ در مدینه‌ به‌ وجود آورد.
به‌ دنبال‌ رحلت‌ حضرت‌ محمد(ص)، بر سر جانشینی‌ او بین‌ مسلمانان‌ اختلاف‌ به‌ وجود آمد. این‌ اختلاف‌ آنچنان‌ عمیق‌ شد؛ که‌ تمام‌ حوزه‌های‌ منازعه‌آمیز مانند تحقیر، اشرافیت‌ قدیم‌ عرب، ملل‌ مغلوب‌ و اصل‌ و نسب، بار دیگر جان‌ گرفت. یکی‌ از گروه‌های‌ طرف‌ نزاع، شیعه‌ بود، که‌ از ابتدا، ماهیت‌ سیاسی‌ پیدا نمود. شیعیان، بیشتر از انصار و بعضی‌ از مهاجرین‌ و بعدها از ایرانی‌ها بودند، که‌ گرد امامت‌ علی(ع) منسجم‌ گردیدند. طرف‌ دیگر نزاع، اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ بودند، که‌ بر محوریت‌ خلفای‌ راشدین‌ به‌ عنوان‌ خلفای‌ رسول‌الله‌ جمع‌ گردیدند. اگرچه‌ بعدها، در زمان‌ بنی‌امیه‌ و بنی‌عباس‌ این‌ تعصب‌ به‌ خلیفه‌ الهی‌ تبدیل‌ و به‌ تدریج‌ به‌ سمت‌ سلطانی‌ و پادشاهی‌ سوق‌ پیدا نمود.
طریق‌ انتخاب‌ خلیفه‌ در نزد اهل‌ سنت‌ و جماعت، به‌ویژه‌ در رابطه‌ با خلفای‌ راشدین‌ که‌ از سیستم‌ شورا، نصب‌ و بیعت‌ پیروی‌ می‌نماید؛ با طریقه‌ انتخاب‌ رهبر در نظام‌ فکری‌ تشیع‌ در زمان‌ غیبت، از زوایای‌ مشترک‌ زیادی‌ همسان‌ می‌باشد.
برای‌ فهم‌ بهتر این‌ سنت‌ فکری‌ بهتر است، دو نماینده‌ که‌ ترجمان‌ اندیشه‌ اهل‌ سنت‌ و شیعه‌ باشند؛ مورد بررسی‌ اجمالی‌ قرار گیرد. از اهل‌ سنت، امام‌ محمد غزالی‌ و از شیعه‌ می‌توان‌ به‌ خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ اشاره‌ نمود.
خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ و تئوری‌ حاکمیت‌ شیعه‌
نام‌ وی‌ محمد بن‌محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌ ملقب‌ به‌ نصرالدین‌ است، که‌ او را به‌ نام‌ معلم‌ ثالث‌ می‌شناسند. در سال‌ 597 ه.ق‌ در طوس‌ به‌ دنیا آمد. حمله‌ مغول‌ به‌ ایران‌ در دوران‌ حیات‌ خواجه‌ طوسی‌ اتفاق‌ افتاد. وی‌ جوانی‌ اهل‌ علم‌ بود. برای‌ پناه‌ بردن‌ از شر هجوم‌ مغول‌ مانند بسیاری‌ از مردم‌ آن‌ روزگار به‌ قلعه‌های‌ اسماعیلیان‌ راه‌ یافت. در آنجا به‌ خدمت‌ ناصرالدین‌ بن‌ عبدالرحیم‌ بن‌ ابی‌ منصور --- محتشم‌ قهستان‌ --- درآمد. چون‌ خبر به‌ علاالدین‌ محمد --- پادشاه‌ اسماعیلیه‌ --- رسید؛ که‌ وی‌ اهل‌ فضل‌ و علم‌ است، خواجه‌ را طلب‌ نمود. خواجه‌ هم‌ به‌ قلعه‌ میمون‌ دز رفت‌ و به‌ خدمت‌ مشغول‌ شد. در برخی‌ از نسخه‌های‌ شرح‌ الاشارات‌ که‌ توسط‌ خواجه‌ نصیر طوسی‌ در قلعه‌های‌ اسماعیلیان‌ به‌ سال‌ 640 ه.ق‌ تالیف‌ شده‌ است؛ ناراحتی‌ و اکراه‌ خود را از اقامت‌ نزد اسماعیلیان‌ بیان‌ می‌نماید و در پایان‌ عمر، آنها را تکفیر می‌نماید.
خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی، هلاکو را تشویق‌ می‌نماید تا قدرت‌ اسماعیلیان‌ را که‌ به‌ مثابه‌ یک‌ حکومت‌ مستقل‌ در ایران‌ بود، دست‌کم‌ نگیرد. البته، پیش‌ از وی‌ شمس‌الدین‌ قزوینی‌ --- قاضی‌القضات‌ --- منکوقا، آن‌ پادشاه‌ مغول‌ را از بیم‌ ملاحده‌ (اسماعیلیان) به‌ شدت‌ تحت‌ تاثیر قرار داده‌ بود. بنابراین، وی‌ از برادرش‌ هلاکو خواست‌ تا این‌ ماموریت‌ را به‌ انجام‌ برساند. علمای‌ اسلامی‌ آن‌ زمان‌ هم‌ از این‌ وضعیت‌ ناراضی‌ نبودند، زیرا اسماعیلیه‌ را ملحد می‌دانستند و تاخت‌ و تاز اسماعیلیه‌ را به‌ مدت‌ نیم‌ قرن‌ و حتی‌ درون‌ مردم‌ مشاهده‌ می‌کردند. همچنین، مسلمانان‌ مغلوب، خود را نیازمند فاتحان‌ جدید احساس‌ می‌نمودند، بنابراین، با این‌ عمل‌ هلاکو که‌ قبل‌ از آن‌ دست‌ به‌ کشتارهای‌ دسته‌جمعی‌ مردم‌ و خرابی‌ شهرها زده‌ بود؛ به‌ نوعی، آتش‌ کینه‌شان‌ نسبت‌ به‌ مغول‌ کم‌ می‌شد.
علاوه‌ بر این، نقش‌ خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ در تشویق‌ بیشتر هلاکو برای‌ سقوط‌ خلافت‌ عباسی‌ در بغداد قابل‌ توجه‌ است. این‌ تشویق‌ می‌توانست، از دو جهت‌ حائز اهمیت‌ باشد:
نخست، از جنبه‌ مذهبی‌ و دیگر از جنبه‌ ملی‌
از بُعد مذهبی، همراهی‌ خواجه‌ نصیر با هلاکو در از بین‌بردن‌ المستعصم‌ --- خلیفه‌ عباسی‌ --- نوعی‌ واکنش‌ سلبی‌ نسبت‌ به‌ خلافت‌ اهل‌ سنت‌ محسوب‌ می‌گردد. در آن‌ زمان، گاهی‌ اختلافات‌ مذهبی‌ باعث‌ بروز درگیری‌های‌ خونین‌ می‌شد. در این‌ درگیری‌ها، نقش‌ خلیفه‌ قابل‌ انتقاد بود، زیرا گفته‌ می‌شد؛ آخرین‌ خلیفه‌ عباسی‌ به‌ سنی‌ها توصیه‌ نموده‌ بود تا ثروت‌های‌ شیعیان‌ را به‌ تاراج‌ برند و خانه‌های‌ آنها را خراب‌ نمایند و فرزندانشان‌ را به‌ اسارت‌ گیرند.8
در بعد ملی، رضایت‌ ایرانی‌ها از اضمحلال‌ دستگاه‌ خلافت‌ عباسی‌ قابل‌ توجیه‌ بود. زیرا خلفای‌ عباسی‌ علاوه‌ بر شهادت‌ ائمه‌ شیعه‌ به‌ویژه‌ امام‌ هشتم‌ شیعیان، در پایمال‌کردن‌ خون‌ کسانی‌ مانند ابومسلم‌ خراسانی‌ هم‌ بی‌تقصیر نبودند و حتی‌ خلیفه‌ عباسی‌ هم‌ عصر سلطان‌ محمد خوارزمشاه، چنگیزخان‌ مغول‌ را برای‌ حمله‌ به‌ ایران‌ ترغیب‌ نمود تا سلسله‌ خوارزمشاهیان‌ از بین‌ برود و این، در حافظه‌ تاریخی‌ ملت‌ ایران، نوعی‌ خیانت‌ تلقی‌ می‌شد. علاوه‌ بر آن‌ سستی، زبونی‌ و بی‌توجهی‌ به‌ مسائل‌ مملکتی‌ توسط‌ خلفای‌ عباسی، زبانزد خاص‌ و عام‌ بود.
آنچه‌ درخصوص‌ تفکر خواجه‌ نصیر به‌ عنوان‌ نماد تفکر شیعی‌ معروف‌ است، آن‌که‌ وی‌ از شخصیت‌های‌ علمی‌ جهان‌ اسلام‌ و تشیع‌ می‌باشد و ملقب‌ به‌ عقل‌های‌ عشر و استاذالبشر است، دیگر آن‌که، وی‌ تا حدی‌ در سیاست‌ و قدرت‌ دست‌ داشته‌ است؛ از این‌رو، بینشی‌ واقع‌گرا همراه‌ با آرمان‌گرایی‌ را دنبال‌ می‌نماید. آرمان‌گرایی‌

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله ‌ایدئولوژی، پایان‌ یا جاودانگی‌ - ‌تاثیرگذاری‌ متقابل‌ دین‌