لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه22
فهرست مطالب ندارد
خدیجه : نسب او
«و این مثل خدیجة.صدقتنى حین کذبنى الناس» (1)
(حدیثشریف)
چنانکه مىدانیم فاطمه (ع) دختر محمد (ص) ،رسول خدا،پیغمبر اسلام،و مادر او خدیجه دختر خویلد است.از زندگانى خدیجه پیش از آنکه بازدواج پیغمبر (ص) در آید،جز اشارتهائى کوتاه در دست نداریم.در مصادر دست اول گاه بگاه نام او و پدر و عموزاده او بمناسبت ارتباط آنان با پارهاى حادثهها دیده میشود.خویلد بن اسد بن عبد العزى بن-قصى بن کلاب،از تیرهاى معروف و از محترمان قریش است.خویلد در دوره جاهلیت مهتر طائفه خود بود.در جنگ فجار (2) دوم،در روزى که بنام شمطه معروف است،و در آن روز قریش آماده جنگ با کنانه شد،ریاست طائفه اسد را داشت. (3) نوشتهاند هنگامى که تبع مىخواستحجر الاسود را به یمن ببرد،خویلد با او به نزاع برخاست (4) این ایستادگى نشان دهنده موقعیت ممتاز او در آن عصر است.پسر عموى خدیجه ورقة بن نوفل از کاهنان عرب بوده است و چنانکه نوشتهاند از کتابهاى ادیان پیشین اطلاع داشت.چون رسول اکرم بهنگام نزول نخستین دستههاى وحى مضطرب گردید،خدیجه او را نزد ورقه،برد.ورقه پس از آنکه از او پرسشهائى کرد به خدیجه مژده داد که او پیغمبر این امتخواهد بود (5) خدیجه پیش از ظهور اسلام از زنان بر جسته قریش بشمار مىرفته است تا آنجا که او را طاهره و سیده زنان قریش مىخواندند.پیش از آنکه به عقد رسول اکرم در آید نخست زن ابو هاله هند بن نباش بن زراره (6) و پس از آن زن عتیق بن عائذ از بنى مخزوم گردید (7) وى از ابو هاله صاحب دو پسر و از عتیق صاحب دخترى گردید.اینان برادر و خواهر مادرى فاطمه (ع) اند.
پس از این دو ازدواج،با آنکه زنى زیبا و مالدار بود و خواهان فراوان داشت،شوى نپذیرفت و با مالى که داشتبه بازرگانى پرداخت.تا آنگاه که ابو طالب از برادرزاده خود خواست او هم مانند دیگر خویشاوندانش عامل خدیجه گردد،و از سوى او به تجارت شام رود و چنین شد.پس از این سفر تجارتى بود که به زناشوئى با محمد (ص) مایل گردید،و چنانکه میدانیم او را به شوهرى پذیرفت.چنانکه بین مورخان شهرت یافته و سنت نیز آنرا تایید میکند،خدیجه بهنگام ازدواج با محمد (ص) چهل سال داشت.ولى با توجه به تعداد فرزندانى که از این ازدواج نصیب او گشت،مىتوان گفت،تاریخ نویسان رقم چهل را از آنجهت که عدد کاملى است انتخاب کردهاند.در مقابل این شهرت،ابن سعد باسناد خود از ابن عباس روایت مىکند که سن خدیجه هنگام ازدواج با محمد (ص) بیست و هشتسال بوده است. (8)
جز ابراهیم که از کنیزکى آزاد شده بنام ماریه قبطیه متولد شد،دیگر فرزندان پیغمبر:زینب. رقیه.ام کلثوم.فاطمه (ع) قاسم و عبد الله (9) همگى از خدیجهاند.قاسم در سن دو سالگى پیش از بعثت و عبد الله در مکه پیش از هجرت مرد.اما دختران به مدینه هجرت کردند و همگى پیش از فاطمه (ع) زندگانى را بدرود گفتند.خدیجه نخستین زنى است که به پیغمبر ایمان آورد.هنگامى که پیغمبر دعوت خود را آشکار کرد و ثروتمندان مکه رودرروى او ایستادند،و بآزار پیروان او و خود وى نیز برخاستند،ابو طالب برادر زاده خود را از گزند این دشمنان سرسختحفظ مىکرد،اما خدیجه نیز براى او پشتیبانى بود که درون خانه بدو آرامشو دلگرمى مىبخشید.براى همین خوى انسانى و خصلت مسلمانى است که رسول خدا پیوسته یاد او را گرامى مىداشت. (10)
فاطمه اطهر بانوى بزرگ اسلام،از چنان پدر و چنین مادرى زائیده شد.کى و در چه تاریخ؟، روز و بلکه سال آن بدرستى روشن نیست.یعنى تاریخ نویسان در آن همداستان نیستند.روشن کردن زاد روز و یا سال مرگ شخصیتهاى بزرگ (زن یا مرد) هر چند از نظر تاریخى با ارزش و قابل بحث است،و ما نیز در این باره به جستجو خواهیم پرداخت،اما از نظر تحلیل شخصیتها چندان مهم بنظر نمىرسد.آنچه از زندگانى مردمان برجسته و استثنائى براى نسلهاى بعد اهمیت دارد،اینستکه بدانند آنان که بودند؟چگونه تربیتشدند؟چگونه زیستهاند.؟چه کردهاند؟چرا کردند؟چه اثرى در محیط خود،و پس از خود نهادند.اما کى زادند؟و کى مردند؟اینان مىپرسند چرا در این زمینه باید جستجو کرد؟معلومست روزى بدنیا آمدهاند،و در روزى در گذشتهاند.شاید هم حق بطرف اینان باشد.چنین شخصیتها هرگز نمىمیرند و همیشه با تاریخ زندهاند.اما تاریخ نویس تعیین سال زادن و مردان چنین کسان را جزء پیشه خود میداند.هم بخاطر پیروى از سنتى که مورخان و یا نویسندگان سیره و شرح حال،خود را موظف به پیروى آن مىبینند.و هم بدان جهت که این تاریخها با همه حوادثى که در زندگانى قهرمان تاریخ پدید شده بنوعى مربوط مىشود.
در این کتاب،اگر چنین ضرورتى در کار باشد،باید بگویم با همه کوششى که بکار رفته است متاسفانه درباره سال تولد دختر پیغمبر (ص) اطلاع درست و دقیقى نمىتوان داد.تنها زاد روز دخترپیغمبر نیست که تاریخ نویسان در آن همداستان نیستند،تاریخ پیشوایان دین و ائمه معصومین و نیز تاریخ تولد و مرگ رسول اکرم،هیچیک مورد اتفاق مورخان نیست.اینهمه اختلاف براى چه پدید آمده است؟در فصل نخستین،پاسخى کوتاه داده شد.
در آن دورهها ضبط وقایع و نوشتن آن معمول نبود.راویان آنچه مىشنیدند بخاطر مىسپردند،و مردم آنچه سالخوردگان قوم مىگفتند مىپذیرفتند.گاهى رویدادهاى مهم و یا حادثههائى که تازگى داشت مبدا تاریخى مىشد و آنرا زاد روز یا سال مرگ شخصیتهاى بزرگ به حساب مىگرفتند.چنانکه ما،در زندگانى خود از بزرگتران شنیدهایم:سالى که فلان سیل آمد.سال خرابى فلان شهر.سال گرانى.سال وبائى و همچنین...معلوم است که مردم معاصر با این حادثه و نیز تا سالیانى چند پس از آن،این تاریخ را بخاطر داشته و حساب خود را بر پایه آن مىنهادهاند اما پس از گذشت مدتى دراز،خود آن حادثه نیز در شمار مجهولات قرار میگیرد.
مورخان نوشتهاند پیغمبر (ص) در عام الفیل متولد شد،سالى که ابرهه با پیلان خود براى ویران کردن خانه کعبه به مکه آمد.عام الفیل تا سالیانى براى مردم مکه معلوم بوده است،اما براى ما که مىخواهیم بدانیم این حادثه در چه سالى رخ داده خود مسالهاى است.تازه اگر پیش آمدها را که مبدا تاریخ مىشود درستبدانیم و فراموش شدن تاریخ دقیق آنها را براى شاهدان عینى نادیده بگیریم،این پرسش پیش مىآید:مگر حافظه راویان هر چند هم نیرومند باشد براى همیشه از اشتباه مصون مىماند؟بر فرض که دسته نخست راویان اشتباه نکنند،در طول یکصد سال تقریبا سه نسل جاى خود را بدیگرى مىدهد،چه کسى ضمانت مىکند که همه راویان این سلسلهها از قوت حافظه به درجه کمال برخوردار باشند؟اینکه دو پا چند گواه مورد اعتماد،کسى را به قوت حفظ بستایند،شاید از نظر علم روایت و یا درایت و یا از جنبه کارفقیه و یا اصولى دلیلى بحساب آید،ولى در رویدادها که اثر عملى ندارد،چنین ضابطهها کافى نیست.این دو سبب که نوشتیم براى پیدا شدن اختلاف در ضبط حادثههاى تاریخى کافى است،چه رسد که سببهاى دیگر نیز بدان افزوده شود.و اتفاقا چنانکه خواهیم دید در مورد شخصیت مورد بحث ما چنین است.
در حالى که عموم نویسندگان سیره و مورخان اهل سنت و جماعت،تولد فاطمه (ع) را نجسال پیش از بعثت نوشتهاند،تذکره نویسان و علماى بزرگ شیعه معتقدند وى سال پنجم بعثت متولد شده است.
ابن سعد در طبقات (11) و طبرى در تاریخ (12) و بلاذرى در انساب الاشراف (13) و ابن اثیر در کامل (14) و ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین (15) و محمد بن اسحاق (16) و ابن عبد البر در استیعاب (17) و جمعى دیگر تاریخ نخست را پذیرفتهاند و عموما نوشتهاند:آن سالى بود که قریش خانه کعبه را مىساختند.بلاذرى چنین روایت کند:
روزى عباس بن عبد المطلب نزد على رفت،على (ع) و فاطمه در گفتگو بودند که کدام یک از دیگرى بسال بزرگتر است.عباس گفت تو على!سالیانى چند پیش از ساختن کعبه متولد شدى.اما دخترم (زهرا) سالى بدنیا آمد که قریش خانه کعبه را مىساختند (18) و نیز طبرى و دیگران تصریح کردهاند که سن زهرا (ع) بهنگام وفات در حدود بیست و نه سال بوده (19) لیکن یعقوبى که در بیشتر روایتهاى خود متفرد استسن زهرا (ع) را بهنگام مرگ بیست و سه سال نوشته است (20) و بنا بر نوشته وى تولد فاطمه (ع) سال بعثت پیغمبر بوده است.
در مقابل این شهرت دانشمندان و محدثان شیعه چون کلینى در کافى (21) و ابن شهر آشوب در مناقب (22) و على بن عیسى اربلى در کشف الغمه (23) و مجلسى در بحار از دلائل الامامه و کتب دیگر (24) ،نوشتهاند که زهرا (ع) پنجسال پس از آنکه محمد (ص) به پیغمبرى مبعوث گردید متولد شده است.تنها نوشته شیخ طوسى در مصباح المتهجد (25) با این شهرت مخالف است.چه او سن فاطمه (ع) را هنگام ازدواج با امیر المؤمنین سیزده سال نوشته است.و اگر ازدواج او را پنج ماه پس از هجرت بدانیم تولد وى سال اول بعثتخواهد بود.و این راى با آنچه یعقوبى نوشته مطابقت دارد.با چنین اختلاف در نقل روایات،پذیرفتن سندى و رها کردن سند دیگر،بسیار دشوار مىنماید.این جاست که چنانکه در مقدمه اشارت شد،باید قرینههاى خارجى را نیز از نظر دور نداشت،شاید بتوان با استفاده از آن قرینهها کفه اختیار یکى از دو دسته را سنگینتر کرد و در نتیجه آنرا مرجح دانست.
قرینهاى قابل توجه و قوى در عموم روایتهاى علما و محدثان شیعه وجود دارد و نشان دهنده اینست که ولادت دختر پیغمبر پس از بعثتبوده است.این قرینه ارتباط زادن زهرا (ع) ،با معراج رسول اکرم است.ضمن روایتهاى معراج،رسول خدا فرموده است در شب معراج سیب بهشتى بمن دادند و نطفه دخترم زهرا از آن میوه تکوین یافت. (26)
اگر مورخان،تاریخ معراج را بطور دقیق معین کرده بودند که مثلا سال چندم بعثتبوده است،مشکلى نداشتیم،اما باز این پرسش پیش مىآید که معراج رسول اکرم در چه سالى بوده است؟پاسخ این پرسش نیز بدرستى روشن نیست.ابن سعد بروایتى آنرا هجده ماه پیش از هجرت به مدینه،و بروایتى یکسال پیش از هجرت (27) و ابن اثیر سه سال و بروایتى یک سال پیش از هجرت دانسته است. (28)
در حالیکه علماى شیعه معراج را از دو سال بعد از بعثت تا شش ماه پیش از هجرت نوشتهاند و چون با اختلاف روایات مواجه شدهاند،گفتهاند این اختلاف بخاطر این است که پیغمبر چند بار بآسمان رفته است (29) اما قرینهاى که گفته مورخان و محدثان سنت و جماعت را تایید مىکند این است که آنان نوشتهاند فاطمه (ع) سالى متولد شد که قریش خانه کعبه را مىساختند.
داستان تجدید بناى خانه کعبه در همه تاریخها آمده است.و همه آشنایان بتاریخ زندگانى پیغمبر (ص) آنرا مىدانند،خلاصه آنکه سالى خانه کعبه بر اثر سیل ویران گردید،و بنیاد آنرا از نو نهادند.همینکه کار بنا بجائى رسید که باید حجر الاسود را نصب کنند،بزرگان قریش بر سر گذاشتن سنگ در جاى آن،با یکدیگر به رقابتبرخاستند.مهتر هر دسته مىخواست این افتخار نصیب او گردد و نزدیک شد کار به درگیرى برسد.سرانجام پذیرفتند که هر کس از در داخل شود داور آنان باشد،و نخستین کسى که در آمد محمد (ص) بود.همه گفتند او امین است و ما وى را بداورى مىپذیریم.چون ما جرا را بدو گفتند محمد (ص) فرمود:ردائى یا پارچهاى بگسترانند،سپس حجر الاسود را میان آن پارچه گذاشت و چهار مهتر قبیله را گفت تا هر یک گوشهاى از ردا را بگیرد و از زمین بردارد.و چون آنان چنین کردند خود سنگ را از میان ردا برداشت و بر جاى آن گذاشت.و با چنین ابتکار از خونریزى بزرگ و دامنهدارى جلوگیرى کرد.داستان داورى کردن محمد (ص) و نصب حجر الاسود،اگر با چنین مقدمات باشد مسلما پیش از بعثتبوده است،زیرا سال پنجم بعثت،قریش با پیغمبر (ص) التخصمانه داشتند و چنین داورى را بدو نمىدادند.
قرینههاى خارجى دیگر نیز بطور خلاصه چنین است:
1:روزى بدستور ابو جهل فضولات شتر را بر دوش پیغمبر (ص) ریختند.چون فاطمه (ع) آگاه شد به مسجد رفت و آن فضولات را از جامه پدر پاک کرد (30) این گونه بىاحترامىها سبتبه پیغمبر ظاهرا پیش از سال دهم بعثت و پیش از هجرت رسول خدا به طائف و نیز پیش از محاصره در شعب ابو طالب بوده است.و اگر تولد فاطمه (ع) را سال پنجم عثتبدانیم،سن وى در این وقت از سه تا پنجسال افزون نبوده و بعید است دخترى خردسال به مسجد رود و چنین وظیفهاى را تعهد کند.
2:در روز احد چون فاطمه (ع) شنید چهره پدرش آسیب دیده استبا گروهى از زنان نزد او رفت و چون پدر را دید دست در گردن او انداخت و گریست،سپس آن خون را شست (31) اگر معراج را پیش از سال پنجم بعثتبدانیم هیچگونه استبعادى در انجام این تعهد دیده نمىشود،ولى اگر روایت هجده ماه و یا شش ماه پیش از هجرت درستباشد،باید پذیرفت که فاطمه بهنگام جنگ احد پنجسال و یا کمتر از پنجسال داشته است،در صورتیکه خواهیم دید عروسى زهرا در ذو الحجه سال دوم و پیش از جنگ احد است.یعنى نه سال و یا بیشتر داشته است.
3:در روایتهاى شیعى چنانکه خواهیم نوشت،آمده است که فاطمه (ع) پنجسال پس از بعثت متولد شد و آن سالى بود که قریش خانه کعبه را مىساخت.داورى پیغمبر در کار مهتران قریش مسلما پیش از بعثتبوده است زیرا سال پنجم بعثت و سالهائى پیش او پس از آن قریش به رسول خدا روى خوش نشان نمىدادند،چه رسد بدانکه او را امین بداند و به داورى او،آنهم در چنان کار بزرگى گردن نهد.
4:مىدانیم که سن خدیجه را هنگام ازدواج با پیغمبر چهل سال نوشتهاند،اگر بگوئیم فاطمه (ع) در سال پنجم بعثت متولد شده باشد گفتخدیجه در این تاریخ شصتساله بوده است و این موضوع هر چند محال نمىنماید اما بعید بنظر مىرسد.از طرفى مجلسى از امالى صدوق روایتى بدین مضمون آورده است:
«چون خدیجه به رسول خدا شوهر کرد،زنان مکه از وى دورى کردند.نه بدیدن او مىرفتند و نه بر وى سلام مىکردند و نه مىگذاشتند زنى از او دیدن کند.چون ولادت فاطمه (ع) نزدیک شد،خدیجه از زنان قریش و بنى هاشم یارى خواست.لیکن آنان نپذیرفتند و گفتند تو نصیحت ما را نشنیدى و به یتیم ابو طالب شوهر کردى (32) » اگر این روایت را بهمین صورتیکه هستبپذیریم،و تولد دختر پیغمبر را سال پنجم بعثتبدانیم فاصله ازدواج خدیجه با پیغمبر (ص) و ولادت زهرا (ع) بیستسال خواهد بود.در این بیستسال گروهى از آن زنان ملامت گو مرده و زنان جوان پیر شده و دخترکان به جوانى رسیدهاند و داستان رنگ دیگرى بخود گرفته است.محمد (ص) در این تاریخ دیگر یتیم ابو طالب نیست.پیغمبرى است که گروهى از جان و دل پیرو او هستند.مردان قریش آرزو مىکنند وى دست مساعدت به سوى آنان دراز کند و چنین استمداد را مغتنم مىشمارند،تا بگمان خود آنرا مقدمهاى براى سازش به حساب آورند.
آنگاه زنان قریش که شوهران آنان دشمن پیغمبراند،ممکن استخواهش خدیجه را نپذیرند، اما زنان بنى هاشم چرا؟و اصولا خدیجه چه نیازى به یارى زنان کافر و بت پرست قریش داشت؟.مگر زنان مسلمان نمىتوانستند در این کار کوچک او را یارى دهند.اینجاست که باید گفتبه نقل روایت راویانى که تنها بر حافظه خود اعتماد کردهاند نمىتوان تکیه کرد.
در کشف الغمه روایت دیگرى آورده است:فاطمه پنجسال پس از بعثت پیغمبر (ص) متولد شد،و آن سالى بود که قریش خانه کعبه را مىساختند... (33) بنظر مىرسد راوى نخستین یا یکى از راویان این حدیث را اشتباهى دست داده و کلمه پیش از بعثت را بعد از بعثتبخاطر سپرده است زیرا چنانکه گفتیم تجدید ساختمان خانه کعبه پنجسال پیش از بعثتبود.و بر فرض که بگوئیم بناى خانه کعبه پس از آن تاریخ نیز چند بار تجدید شده (چنانکه بعض از متاخران احتمال دادهاند) مسلم است که دوباره داستان درگیرى قبیلهها پیش نمىآمده،و اگر این داستان هم تجدید مىشده چنانکه نوشتیم دیگر در این تاریخ محمد (ص) را بداورى نمىخواندهاند.و اگر هیچیک از این اتفاقات با تجدید بنا همراه نبوده دیگر تجدید بنا اهمیتى نمىیافته که مبدا تاریخ گردد.بهر حال آنچه مسلم است اینکه همزمانى ولادت زهرا (ع) با نوسازى خانه کعبه در چند روایت از روایتهاى شیعه و سنى دیده مىشود.
چنانکه نوشته شده بحث در این روایات جز از نظر روشن شدن تاریخ،فایدهاى ندارد.دختر پیغمبر پنجسال پس از بعثت،یا پیش از بعثت متولد شده باشد،نه سال شوهر کرده باشد یا هجده ساله،هجده ساله بجوار پروردگار رفته باشد یا بیست و هشتساله،او دختر پیغمبر اسلام و نمونه کامل زن تربیتشده و برخوردار از اخلاق عالى اسلامى است.آنچه هر زن و مرد مسلمان باید از زندگانى دختر پیغمبر بیاموزد،پارسائى او،پرهیزگارى او،بردبارى،فضیلت، ایمان به خدا و ترس از پروردگار و دیگر خصلتهاى عالى انسانى است که در خود داشت و در جاى خویش خواهیم نوشت.
این بحث را از آن رو با تفصیل بیشترى نوشتیم تا سنت تاریخ نویسان و محدثان رعایتشده باشد.
پىنوشتها:
- کجا مثل خدیجه یافت مىشود؟روزى که همه مردم مرا دروغگو خواندند،او مرا راستگو خواند. (سفینة البحار ج 1 ص 1/3) .
- این جنگ را از آن رو فجار گویند که در ماههاى حرام رخ داده.و گفتهاند از آنجهتبدین نام خوانده شد که بعض محرمات را در آن جنگ حلال شمردند.رجوع شود به سیره ابن هشام ص 201 ج 1.و رجوع به مجمع الامثال میدانى،فصل ایام العرب و نیز رجوع به اقرب الموارد شود.
- ابن اثیر ج 1 ص 593.و رجوع به انساب الاشراف بلاذرى ص 102 چاپ دار المعارف شود. لیکن ابن سعد در داستان روز زناشوئى پیغمبر (ص) با خدیجه چنین نویسد:
«اینکه نوشتهاند خدیجه پدر خود را با نوشاندن نوشابه از حالت طبیعى در آورد،درست نیست و اسنادى استبه غلط.
آنچه از اهل علم بما رسیده است و سندى درستبه حساب مىآید،اینست که خویلد پیش از جنگ فجار مرده است. (طبقات ص 85 ج 1 بخش یک) اما میدانى یوم شمطه را روز جنگ بین بنى هاشم و بنى عبد شمس معنى کرده است (مجمع الامثال) با توجه بدین که در جنگ فجار یکسو قریش و سوى دیگر کنانه بود تفسیر میدانى از دقتخالى است.داستان ستبودن خویلد در روز عقد خدیجه و راضى شدن وى بدین زناشوئى که در بعض مآخذ دیده مىشود نیز بر اساسى نیست و چنانکه در بیشتر روایات اهل سنت و جماعت و در مآخذ شیعى مىبینیم،این خواستگارى با حضور عمرو بن اسد عموى خدیجه و ورقة بن نوفل است و ظاهرا خویلد در این تاریخ زنده نبوده است.
- عقاد:فاطمة الزهرا ص 10.عقاد سند خود را ننوشته است.تبع لقب عام پادشاهان یمن است. اگر این داستان درستباشد این شخص،تبع الاصغر،حسان بوده است.لیکن مورخان، حادثههاى دوران چند تبع را با یکدیگر در آمیختهاند (رجوع به تاریخ یعقوبى.حبیب السیر. مجمل التواریخ و القصص و تاریخ گزیده شود) .اما تا آنجا که نگارنده جستجو کرد،این تبع بر اثر خوابى که دیده بود خانه کعبه را حرمت نهاد،و آنرا پرده پوشاند.گویند او نخستین کسى است که خانه کعبه را پرده پوشانید.گویا این داستان که در سیره ابن هشام به نقل از محمد بن اسحاق آمده است،و یاقوت نیز بخشى از آن را ذیل کلمه کعبه آورده است. (ر.ک سفینة البحار ج 2 ص 643) پایهاى نداشته باشد و الله العالم.
- بلاذرى انساب الاشراف ص 106 و مصادر دیگر.
- همین کتاب ص 390.
- ابن سعد.طبقات ج 8 ص 8.بعض مصادر ازدواج او را با عتیق پیش از ابو هاله نوشتهاند. (مقاتل الطالبین ص 48.کشف الغمه ج 1 ص 511) .
در مقابل این شهرت ابن شهر آشوب در مناقب و سید مرتضى در شافى گویند:«خدیجه بهنگام زناشوئى با پیغمبر دختر بوده است.و آنکه به ابو هاله شوهر کرده خواهر اوست.ابن شهر آشوب یکى از چند ماخذ خود را کتاب احمد بلاذرى معرفى کرده است (مناقب ج 1 ص 159) ابن احمد بلاذرى قاعدة باید احمد بن یحیى مؤلف انساب الاشراف باشد،اگر چنین است وى از گفته امام حسن (ع) نویسد:
«از دائى خود هند بن ابى هاله پرسیدم (و در تفسیر آن گوید:چون خدیجه دختر خویلد نخست زن ابو هاله اسدى بود (انساب الاشراف 390) و باز در ص 406 کتاب چنین آمده است: خدیجه پیش از آنکه زن پیغمبر شود زن ابو هاله هند بن نباش بوده.
- (طبقات ج 8 ص 10) و نیز رجوع شود به (کشف الغمه ج 1 ص 513) .
- بعض نویسندگان سیره،و از جمله ابن هشام فرزندان نرینه رسول خدا را از خدیجه:قاسم، طاهر و طیب نوشتهاند (سیره ج 1 ص 206) و در عقد الفرید قاسم و طیب (ج 5 ص 5) آمده است لیکن مصعب زبیرى در نسب قریش ص 21 گوید پسران او قاسم و عبد الله بودند.ابن سعد در (طبقات ص 9 ج 8) و بلاذرى در (انساب الاشراف ص 405) نویسد:طیب و طاهر لقب عبد الله است.چون در اسلام بدنیا آمد بدین لقب خوانده شد.گویا این تخلیط از آنجاست که لقب را،اسم گرفتهاند.
- بخارى ج 5 ص 47-48 و رجوع شود به اعلام النساء ج 1 ص 330.
- طبقات ج 8 ص 11.
- ج 13 ص 2434 و نیز نگاه به ج 4 ص 1869 شود.
- ص 402.
- ج 2 ص 341.
- ص 48.
- بنقل مجلسى در بحار ص 214.
- ص 750.
- انساب الاشراف ص 403.
- ج 4 ص 1869.
- ص 95 ج 2.
- اصول کافى ص 458 ج 1.
- ج 3 ص 357.
- ج 1 ص 449.
- ج 43 ص 7 به بعد.
- ص 561.
- بحار ج 43 ص 5 از علل الشرایع.
- طبقات ج 1 ص 143.
- الکامل ص 51 ج 2.
- منتهى الآمال ص 37 ج 2.
- انساب الاشراف ص 125 و مآخذ دیگر.
- انساب الاشراف ص 324.مغازى ص 249.
- ج 43 ص 2-3.
- ج 1 ص 449.بحار ج 43 ص 7.
نام و لقبهاى دختر پیغمبر
«فطمت فاطمة من الشر (1) »
(فتال نیشابورى از امام صادق (ع) )
نویسندگان سیره و محدثان اسلامى براى دختر پیغمبر لقبهائى چند نوشتهاند:
زهرا،صدیقه،طاهره،راضیه،مرضیه،مبارکه،بتول و لقبهاى دیگر.از این جمله لقب زهرا از شهرت بیشترى برخوردار است،و گاه با نام او همراه مىآید (فاطمه زهرا) و یا بصورت ترکیب عربى (فاطمة الزهرا) .زهرا که در تداول بیشتر بجاى نام او بکار مىرود در لغت،درخشنده، روشن و مرادفهائى از این گونه،معنى مىدهد.و این لقب از هر جهتبرازنده این بانوست.او چهره درخشان زن مسلمان،فروغ تابان معرفت و نمونه روشن پرهیزگارى و خداپرستى است. این درخشندگى به ساعتى مخصوص و روزى معین اختصاص ندارد.از آن روز که وظیفه خود را تعهد کرد تا امروز و براى همیشه چون گوهرى بر تارک تربیت اسلامى مىدرخشد.
محدثان ذیل بعض این لقبها و سبب آن روایتهائى نوشتهاند.باز نوشتن آن گفتهها موجب درازى گفتار خواهد شد.آنچه ازمجموع این روایتها دانسته مىشود،بزرگى قدر و خصیتبرجسته دختر پیغمبر در دیده پدر و شوهر و مقام ارجمند او در اسلام و میان مسلمانان است.این حقیقتى است که پیروان همه مذاهب اسلامى بدان اعتراف دارند.براى همین است که در عموم کتابهاى شیعه و گاه در کتابهاى معتبر اهل سنت و جماعت کتابى جداگانه در فضیلت دختر پیغمبر دیده مىشود و یا فصلى را براى روایتهائى که درباره اوست گشودهاند.
نام او فاطمه است.فاطمه وصفى است از مصدر فطم.و فطم در لغت عرب بمعنى بریدن،قطع کردن و جدا شدن آمده است.این صیغه که بر وزن فاعل معنى مفعولى مىدهد،به معنى بریده و جدا شده است.فاطمه از چه چیز جدا شده است؟در کتابهاى شیعه و سنى روایتى مىبینیم که پیغمبر فرمود او را فاطمه نامیدند،چون خود و شیعیان او از آتش دوزخ بریدهاند (2) مجلسى از عیون اخبار الرضا و او باسناد خویش از على بن موسى الرضا و محمد بن على (ع) و آنان از مامون و او از هارون و او از مهدى و او به سند خویش از ابن عباس روایت کنند که:وى از معاویه پرسید مىدانى چرا فاطمه را فاطمه نامیدند؟گفت نه!ابن عباس گفت چون او و شیعیان او به دوزخ نمىروند (3) فتال نیشابورى ضمن حدیثى از امام صادق آورده است که چون از بدىها بریده شد او را فاطمه نامیدهاند (4) بدین مضمون روایتهاى دیگر هم آمده است آنچنانکه براى صیغه وصفى نیز معناهاى دیگر جز آنچه نوشتیم ضبط کردهاند. (5)
پیش از ظهور اسلام دو سه تن از زنان بدین نام موسوم بودهاند که در اسلام به فواطم مشهوراند،مانند فاطمه دختر اسد بن هاشم و فاطمه دختر عتبة بن ربیعه (6) و نیز فاطمه دختر عمرو بن عائذ (7) .
بارى پرورش زهرا در کنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوت بود،آنجا که فرود آمد نگاه فرشتگان،و مرکز نزول وحى و آیههاى قرآن است.آنجا که نخستین گروه از مسلمانان به یکتائى خدا ایمان آوردند،و بر ایمان خویش استوار ماندند.آنانکه پروردگار دلهایشان را آزمود، و در قرآن کریم مدح فرمود.تربیت دینى را هم از آموزگارى چون محمد (ص) فرا گرفت، پیغمبرى که معلم انسانهاى جهان است.و تا جهان باقى است مشعل دین و دانش بنام او فروزان.
کودک خردسال این نو مسلمانان را مىدید که هر روز با شور و هیجان براى فرا گرفتن آیتهاى قرآن و آموختن روش پرستش پروردگار نزد پدرش مىآیند.در این خانه بود که تکبیر گفتن،روى به خدا ایستادن،و هر شبانروز در اوقاتى خاص پروردگار یکتا را به بزرگى یاد نمودن آغاز شد.آن سالها در سراسر عربستان و همه جهان این تنها خانهاى بود که چنین بانگى از آن بر مىخواست.«الله اکبر»و زهرا تنها دختر خردسال مکه بود که چنین جنب و جوشى را در کنار خود مىدید.این بانگ آسمانى این مراسم بىمانند،در روح این طفل خردسال چه اثرى نهاد،سالها بعد آشکار گردید.
او در خانه تنها بود و دوران خردسالى را به تنهائى مىگذراند.دو خواهر او رقیه و ام کلثوم سالیانى چند از او بزرگتر بودند.او در این خانه همبازى نداشت.شاید این تنهائى هم یکى از انگیزههائى بوده است که باید از دوران کودکى همه توجه وى به ریاضتهاى جسمانى و آموزشهاى روحانى معطوف گردد.الله اکبر،اشهد ان محمدا رسول الله.اندک اندک آیههاى دیگر مىرسد و درسهاى وسیعتر داده مىشود.درسهائى از اخلاق قرآنى و سفارشهائى براى تحصیل خوى انسانى.مردم همه برابر خدا و حکم الهى یکسانید!کسى بر دیگرى برترى ندارد! برده و ارباب در پیشگاه حق تعالى مساوى هستند.شما موظفید با بردگان،با اسیران،با مستمندان،مهربانى کنید و با آنان خوشرفتار باشید.به دختران چون پسران حرمت نهید و با آنان درشتى نکنید!و در کنار رسیدن این تعلیمات و آموختن آن بمسلمانان،و شورى که آنان در فرا گرفتن این درسها نشان مىدادند،دشمنى همشهریان و خویشاوندان را با پدرش مىدید.آنان چنین سخنانى را خوش نداشتند.نمىخواستند مردم با این گفتهها که تا آنروز سابقه نداشت آشنا شوند.گسترش این تعلیمات موجب درهم ریختن زندگانى آنان مىشد.اما براى اینکه بیم خود را پنهان سازند و به گمان خویش گفتههاى او را از تاثیر بیندازند،بدو تهمت مىزدند:جادوگر است،دیوانه است،یتیم ابو طالب کجا و پیغمبرى کجا؟چرا این وحى به مرد بزرگ و دولتمندى از مکه و یثرب فرود نیامده. (8) تا دیر نشده باید این کار را چاره کرد. اما اگر او را بکشیم با ابو طالب و بنى هاشم درگیرى خواهیم داشت.بهتر است پیروان او را از گردش پراکنده سازیم.و اگر بزبان خوش پند نگرفتند و او را رها نکردند،بزور متوسل شویم.
سلاح مردم بى منطق چیست؟دشنام،آزار،و اگر ممکن شود کشتار.در شهر کوچک خبرها بسرعت پخش مىشود و خانه پدرش مرکز انعکاس جریانهاى آنروز مکه بود.امروز بلال را شکنجه کردند!امروز به عمار آسیب رسید!امروز مادر عمار را کشتند!عموى پدرش ابو لهب چنین گفت و ابو جهل چنان،و گزارشهاى ناخوشایندى از این قبیل.تا روزیکه شنید پدرش پیروان خود را فرموده است مکه را ترک گویند و به حبشه بروند،چون نمىتوانسته استبیش از این شاهد آزار نو مسلمانان باشد.چرا این مردمان باید از خانه و زندگى خود دستبردارند و خطر سفر را بر خود هموار سازند؟به جائى بروند که نمىدانند کجاست،و از کسى پناه بخواهند که نمىدانند کیست؟و روش او چیست.پدرش بآنان گفته است نجاشى با پناهندگان خود خوشرفتارى مىکند،اما مگر اینان چه گناهى کردهاند که باید نزد او بروند؟چرا باید رنج غربت را تحمل کنند؟راستى این سنگ پارهها و قطعه چوبها که بنام خدا درون خانه کعبه نهادهاند،این اندازه حرمت دارد؟آیا بزرگان قریش نمىدانند که این دست پرداخت کارگران نه سودى دارد نه زیانى؟نه!آنان از چیز دیگرى مىترسند.از زیانهائى که با پخش این دعوت محمد (ص) دامنگیر آنان مىشود:
«الذى جمع مالا و عدده.یحسب ان ماله اخلده.کلا لینبذن فى الحطمة (9) .» (سوره همزه)
آرى پیکار در گرفته است.دستهاى مىخواهند از طاعت مخلوق باطاعتخالق بگریزند،طوق بندگى را بشکنند و آزاد شوند.و براى همین است که همه این بلاها را بجان مىخرند و از پرستش خدا باطاعتشیطان باز نمىگردند،و دستهاى که مىخواهند،اینان همچنان ابزار افزایش مکنت آنان باشند.هر یک از این حادثهها به نوعى در قلب بظاهر کوچک و بمعنى بزرگ او اثرى مىنهاد و هر پیش آمد بدو درسى مىداد.درس پایدارى،آنان که به حکومت الله گردن نهند،و بر سر گفته خود بایستند،فرشتگان بر آنان فرود مىآیند. (10) امنیت و آسایش روحى اینجهان و بهشت جاودان آن جهان در انتظار کسى است که برابر پیش آمدها استقامت ورزد و از کید شیطان نهراسد.اینها درسهائى بود که به مسلمانان داده مىشد،و او که مستقیم با گیرنده دستورات مربوط بود جداگانه مىآموخت.او باید این آزمایشها را یکى پس از دیگرى ببیند تا چون فولادى که پى در پى آبش مىدهند مقاومتش افزوده گردد.اما آزمایشها پایان یافتنى نیست،هر روز آزمایشى و هر شب ریاضتى.
دورههاى آزمایش یکى پس از دیگرى مىگذرد،و هر آزمایش تلختر از آزمایش پیشین است. آزمایشها پیوسته دشوارتر و دردناکتر مىشود.تهدید،خشونت،آزار،گرسنگى و سختى زندگانى.
روزى مىشنود دشمنان شکنجه شترى را بر سر پدرش افکنده و رخت او را آلوده ساختهاند. دوان دوان خود را به پدر مىرساند و جامه او را از آن آلودگى پاک مىسازد.روز دیگر خبر مىدهند که پاى پدرش را با پرتاب سنگ آزردهاند.هیچیک از این رفتارهاى خشونت آمیز نتیجهاى چنانکه دشمنان مىخواهند نمىدهد.نه محمد (ص) از دعوت دست مىکشد و نه نو مسلمانان از گرد او پراکنده مىشوند.دیرى نمىگذرد که قریش شکستخورده و خشمگین، تصمیم سختترى مىگیرند.باید رابطه بنى هاشم با مردم قطع شود.آنان باید در محاصره اقتصادى و اجتماعى قرار گیرند،گرسنگى و جدائى از مردم براى ایشان درس خوبى است. چندى که بدین حال بمانند خسته مىشوند.بستوه مىآیند،و براى آسایش خود هم که شده است از حمایت محمد (ص) دستبر مىدارند.آنگاه محمد یکى از دو راه را پیش روى خود خواهد داشت:از کارى که پیش گرفته استباز ایستادن،یا بدست قریش کشته شدن.شعب ابو طالب در فاصله کمى از شهر مکه براى تبعید شدگان در نظر گرفته مىشود.خوراک،پوشاک، دید و بازدید براى آنان ممنوع است.چه مدت در این دره مخوف بسر بردهاند؟دقیقا معلوم نیست.ابن هشام مدت را دو یا سه سال نوشته است (11) در این مدت بر زهرا چه گذشته ستخدا مىداند.بیشتر سنگینى بار چنین زندگى بدوش اوست.اما دشوارتر و دردناکتر از همه این رنجها مرگ عزیزانست.
مرگ مادرش و مرگ ابو طالب:
قضاى الهى چنان بود که مرگ این زن فداکار-خدیجه نخستین بانوى مسلمان-با مرگ ابو طالب در یکسال اتفاق افتد آنهم در فاصلهاى کوتاه (12) فاطمه (ع) چنانکه از قرآن کریم درس گرفته استباید این آزمایش را هم به بیند مرگ خویشاوندان براى او آزمایش دگرى است.باید برابر این دشوارى بردبارى نشان دهد و منتظر بشارت پروردگار باشد (13) آن آزمایشها آزمایش جسمانى بود و این امتحان،آزمایش قدرت نفسانى است.مادرش تنها غمخوار پدر در خانه بود و ابو طالب او را برابر دشمنان بیرونى حمایت مىکرد.با بودن ابو طالب مشرکان مکه نمىتوانستند قصد جان پدرش را بکنند.زیرا خویشاوندان او-تیره بنى هاشم-تیرهاى بزرگ بودند اگر مکنت و مال آنان در حد بنى زهره،بنى مخزوم و یا بنى حرب نبود،هیچ قبیلهاى در شرافت و بزرگوارى با آنان برابرى نمىکرد.مهتران مکه و ثروتمندان شهر مىدانستند اگر به قصد جان محمد (ص) برخیزند،بنى هاشم خاموش نمىنشینند،و بسا که تیرههاى دیگر نیز به حمایت آنان برخیزند.ناچار درون پر تلاطم خود را با آزار او آرام مىکردند.دشنام،ریشخند، سنگ پرانى،دهن کجى،تهمت:حربههائى که ناتوانان از آن استفاده مىکنند.تقدیر چنین بود که فاطمه (ع) شاهد همه این منظرهها باشد،و پس از تحمل این رنجها آن دو صحنه دلخراش را نیز به بیند.
اکنون فاطمه دیگر دختر خانواده نیست.او جانشین عبد الله،عبد المطلب،ابو طالب و خدیجه است. (ام ابیها) چه کنیه مناسبى!مام پدر.او باید وظیفه مادرش را عهدهدار شود.باید براى پدرش هم دختر و هم مادر باشد.
اگر قبول کنیم زهرا (ع) پنجسال پیش از بعثت متولد شده است،بخاطر همین مادر خانگى است که تا هفده سالگى نتوانست و یا نخواستبخانه شوهر برود.او نمىخواست پدرش را تنها بگذارد.او مىدانست تا آنجا که مىتواند باید در داخل خانه پدر را آرامش دهد.اکنون که پدرش سرپرستى چون ابو طالب و غمخوارى چون خدیجه را ندارد،دشمنان بر او گستاختر شدهاند،و او به دلجوئى نیاز دارد.پدر نیز چون این فداکارى را از او مىدید با نمودن محبت، خشنودى خویش را از وى اعلام مىکرد.سالها پس از این روزگار از عایشه مىپرسند،چرا به جنگ جمل برخاستى؟مىگوید:«این داستان را باز مگوئید بخدا سوگند کسى از مردان جز على و از زنان جز فاطمه نزد پیغمبر محبوبتر نبود (14) و نیز مىگوید کسى را راستگوتر از فاطمه ندیدم جز پدرش (15) ممکن است کسانى که در سیره پیغمبر و خاندان او تتبعى دقیق ندارند،یا روح اسلام و شریعت محمد (ص) را چنانکه باید لمس نکردهاند چنین به پندارند که این محبت مانند دوستى هر پدر به فرزندى ناشى از غریزه انسانى است.این پندار شاید از یک جهت درستباشد.ما نمىگوئیم محبت رسول خدا به فاطمه رنگى از عاطفه پدر سبتبدختر را نداشت،چه محمد (ص) پدر بود و فاطمه فرزند.اما این روایت و روایتهاى دیگر که با اندک اختلافى در الفاظ از پیغمبر رسیده نشان دهنده حقیقتى دیگر است- بزرگى فاطمه در دیده پیغمبر و بزرگان اسلام در عصر رسول و زمانهاى پس از وى-فاطمه این مقام را نه تنها از آنجهتیافت که دختر پیغمبر است،آنچه او را شایسته این حرمتساخت از خود گذشتگى،پارسائى،زهد،دانش و دیگر ملکات انسانى است که در او به حد کمال بوده است.و همه مورخان شیعه و سنى این امتیازات را براى وى در کتابهاى معتبر خویش نوشتهاند.
از امام صادق (ع) پرسیدند:بعض جوانان حدیثى از شما باز میگویند که باور کردنى نیست. میگویند«خدا از خشم فاطمه بخشم مىآید (16) »امام صادق فرمود-مگر شما این روایت را در کتابهاى خود ندارید که خدا از خشم بنده مؤمن بخشم مىآید؟
-چرا
-پس چرا باور نمىدارید که فاطمه زنى با ایمان باشد و خدا از خشم او بخشم آید (17) .
مرگ خدیجه و ابو طالب،پیغمبر را نیز سخت آزرده ساخت.او دیگر خود را تنها و بى غمخوار و پشتیبان میدید،اما در همه حال خدا مدد کار او بود.و دعوت به خداپرستى شعار او.سفرى به طائف کرد شاید در آن شهر از میان مردم ثقیف که تیرهاى قدرتمند بودند کسانى را بدین خدا در آورد.ولى مهتران آنجا نه تنها روى خوش بدو نشان ندادند،از آزارش نیز دریغ نکردند.
مکه همه کوششهاى خود را براى خاموش ساختن این فروغ خدائى بکار برد،اما از این کوشش سودى نبرد.هر روز بانگ دعوت اسلام رساتر شد و بگوش گروهى تازه رسید.طرح محاصره اقتصادى-آخرین مبارزه قریش-با شکست روبرو گردید،تا آنجا که سران قوم،خود آن معاهده شوم را بهم زدند.اما تصمیم دیگرى گرفتند.حال که دیگر محمد در مکه پشتیبانى ندارد باید خود او را از میان بردارند.باید همه تیرهها در کشتن او شریک باشند،تا بنى هاشم نتوانند کسى را به قصاص او بکشند.اما مکرهاى شیطانى برابر تقدیرات ربانى نمىپاید.از چندى پیش مرکز دعوت از مکه به یثرب که شهرى در پانصد کیلومترى مکه است منتقل شده بود،یا بهتر بگوئیم مرکزى تازه براى دعوت اسلام تاسیس گردید.یاران پدرش تک تک یا دسته دسته خانه و زندگانى خود را رها مىکنند و به یثرب مىروند.مردم این شهر که از آن پس در تاریخ اسلام لقب«انصار»را یافتند از آنان هر چه نیکوتر پذیرائى کردند.تا آنجا که آنان را بر خود مقدم داشتند.شبى که بنا بود توطئه قریش عملى گردد،و پیغمبر (ص) بدست گروهى مرکب از همه تیرههاى قریش کشته شود،على (ع) را بجاى خود خواباند و با ابو بکر راه یثرب را پیش گرفت.این همان روى داد بزرگى است که چند سال بعد،مبدا تاریخ مسلمانان گردید و تا امروز هم بنام«تاریخ هجرى»متداول است.
چون اندک اندک کارها سر و سامانى یافت،و مسجدى آماده گردید،و مهاجران در خانههاى تازه جاى گرفتند،پدرش دستور هجرت وى را داد.بلاذرى نویسد:زید بن حارثه و ابو رافع مامور همراهى فاطمه (ع) و ام کلثوم بودند (18) اما ابن هشام نوشته است عباس بن عبد المطلب مامور بردن او بود (19) بهر حال زهرا و ام کلثوم با سرپرستخود سوار شدند کاروان آماده حرکت استحویرث بن نقیذ،از دشمنان محمد (ص) که پیوسته بد گوى او بود نزد آنان مىآید و شتر آنان را آسیبى مىزند.شتر مىرمد و فاطمه و ام کلثوم بر زمین مىافتند.ابن هشام و دیگر مورخان از آسیبى که فاطمه (ع) از این صدمه دیده است نامى نبردهاند،لکن پیداست که دختر پیغمبر از این حادثه بىرنج نمانده است.این مرد پست فطرت در شمار کسانى است که در روز فتح مکه پیغمبر (ص) فرمود اگر به پردههاى کعبه چسبیده باشند باید خونشان ریخته شود حویرث بدست على شوى فاطمه کشته شد (20) در مقابل این سندها یعقوبى که او نیز از تاریخ نویسان طبقه اول است نویسد على بن ابى طالب (ع) او را بمدینه آورد (21) و روایتهاى شیعى نوشته یعقوبى را تایید میکنند.سرانجام وعده خدا تحقق یافت. مسلمانان از گزند مشرکان و دشمنان آسوده گردیدند.در تاریخ اسلام فصل تازهاى گشوده شد. از این تاریخ دیگر نه تنها از بجاى آوردن مراسم دینى بیمى ندارند،باید دیگران را هم به پذیرفتن دین بخوانند،و اگر نپذیرفتند با آنان پیکار کنند.
پىنوشتها:
- روضة الواعظین ج 1 ص 148.
- بحار ص 18 ج 43 از امالى شیخ طوسى.نسائى،حافظ ابو القاسم دمشقى و جمعى دیگر این حدیث را ضبط کردهاند (الصواعق المحرقه ص 160) .
- بحار ص 12 ج 43.
- روضة الواعظین ص 5148.بحار ص 12.
- ابن سعد ج 1 ص 32 لسان العرب.ذیل فطم.
- یعقوبى ج 2 ص 8.
- و قالوا لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم.
- مالها را بر هم مىنهد و مىشمارد و مىپندارد این مال او را جاویدان خواهد ساخت نه چنین است،این مال آتش جان او خواهد شد.
- ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملئکة (فصلت-30) .
- ج 1 ص 375.
- اما به نقل شیخ کلینى،ابو طالب یکسال پس از مرگ خدیجه در گذشت (اصول کافى ج 1 ص 44) .
- و بشر الصابرین.الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون (البقره:155-156) .
- بحار ج 43 ص 23 از امالى شیخ طوسى.
- مناقب ج 1 ص 462.
- خوارزمى ج 1 ص 60.
- بحار ص 22 ج 43.
- انساب الاشراف.ص 414 و 269.
- ابن هشام ج 4 ص 29.
- ابن هشام ج 4 ص 30.
- ج 2 ص 31.
خواستگاران فا
تحقیق در مورد زندگانی حضرت فاطمه (س)