لینک پرداخت و دانلود "پایین مطلب:
فرمت فایل: word (قابل ویرایش)
تعداد صفحه: 34
فهرست مطالب:
برخی نظریه های افلاطون
منابع تحقیق:
چکیده ای از زندگی نامه:
آثار افلاطون
تعریفی از عالم مثل:
یک مثال
دانش و اعتقاد :
جهان معقول
چکیده ای از سیاست
روح و سرنوشت آن
قسمتی از متن:
بر این پایه می بینیم که جوهر واقعیتی است فوق حس، یعنی بوسیله حواس نمی توان بر آن معرفت پیدا کرد و روح انسانی در آن زمان که فارغ از قیود جسم بوده بر جواهر اشراف داشته است جوهر ماهیت غیرمادی دارد و نمونه بارز آن اعدادو اشکال هندسیند که ما بازایی در عالم ماده و طبیعت ندارند. در زمینه اخلاقیات حقیقت و زیبایی و خیر موضوع علم است، یعنی آن کمال اخلاقی که سقراط زندگی انسانی را متعلق بدان شمرد حقیقت واقعی دارد. در عرصه ریاضیات تا آنجا که مولود ژرفنگریهای نظری است حقیقت مقدار و حقیقت تساوی موضوع علم است خلاصه کلام آن که واقعیت از آن این جواهر است و گرنه واقعیات محسوس حقیقتاً واقعیت ندارند و از مقوله عوارض و ظواهرند و آدمی در حیات آن جهانی به سیر و تامل در همین حقایق مشغول بوده است افلاطون در رساله موسوم به فیدون همین معنا را به طرزی شاعرانه آورده و می گوید روح، پر و بال زنان اوج گیرد و به آسمان لاجوردی صعود می کند و در آن سوی آسمان، مرغزاری با شکوه را گسترده می یابد و در آن جای ذرات را نظاره می کند و از منظر آن متلذذ می گردد. به محض اینکه روح به جهان محسوسات فرود آمد، کمال و جلالی را که در آن دنیا مشاهده کرده بود به خاطر می آورد و در معرفتی که بر محسوسات پیدا می کند آن خاطره مدخلیت دارد و این نکته را افلاطون در رساله فیدون به اثبات رسانیده است اما چون ما چیزهایی به ظاهر مادی را می بینیم و حکم به عدم تساوی کامل آنها می کنیم معلوم می شود که ما قبلا خود تساوی را که همان جوهر تساوی باشد دیده ایم و آن را معیار قرار می دهیم و چیزهای مساوی را با آن مقایسه می کنیم. پس اگر از هنگامی که به دنیا آمده ایم به وسیله حواس پنجگانه مان چیزهای مساوی با هم را دریافته ایم، ناگزیر قبل از ولادتمان جوهرتساوی یا برابری فی حد ذاته را دانسته بوده ایم . پس برای ادراک چیزهای محسوس ناگزیر از معرفت یافتن بر جوهر ماورای حسی آن هستیم و این معرفت همان معرفتی است که روح پیش از آن که به قالب جسم در آید، از آن برخوردار بوده است.
بعد از اینکه فرضیه مربوط به تذکر را افلاطون در رساله منون آورد، متوجه تعمق در جوهر شد و کوشش کرد تا ثبات و تغییر ناپذیری وی را بنماید وحساب آن را از چیزهای محسوس جدا و آن را تنها موضوع علم معرفی کند. شاهد قول ارسطو که پیش از این یاد کردیم و در ان از کراتیل شاگرد هرقلیطوس که خود استاد افلاطون بود، سخن رفته، مناظره ای است که در رساله افلاطون به نام «کراتیل» آمده است. طرفداران هرقلیطوس برای اینکه صیرورت اشیا را بنمایانند زبان را به عنوان دلیل شاهد می آوردند و می گفتند که نامهایی که با آنها اشیا را می نامیم بر حرکت عام دلالت دارند افلاطون بعد از اینکه در رساله کراتیل این نظریه های عجیب مربوط به زبان را به باد تمسخر می گیرد، ثابت می کند که اشیا فی حد ذاته پذیرایی نوعی ثبات و دوامند. درست است که چیزهای زیبا مدام تغییر صورت می دهند ولی این هم هست که جوهر زیبایی یا جمال فی حد ذاته لایتغیر می ماند در واقع چگونه می توان قبول کرد، آن چیزی که حقیقتا وجود دارد در معرض تغییر قرار گیرد؟ نه تنها وجود واقعی اشیا مستلزم دوام و ثبات انهاست بلکه این دوام و ثبات لازمه معرفتی هم هست که ما بر آنها داریم معرفت یافتن بر یک چیز مشروط به ثبات آن چیز است بنابراین اگر کاینات تغییر پذیر بودند و ثبات در آنها راه نداشت.اصلا حصول معرفت غیر ممکن بود. پس جریان و تغییر اشیا هر چه باشد ذوات و جواهر که موضوع عامند دگرگونی نمی پذیرند و ثابت و دائمیند و این نکته نتیجه مطالبی است که افلاطون در کراتیل پرورانده است اما افلاطون دوباره و با قوتی بیشتر در رساله ی فیدون معترض این نکته می شود و می گوید تنها محسوسات در معرض تغییرند و ذات و جوهر همواره همان است که بود .
به کمک همین استدلال است که افلاطون به گفته های هرقلیطوس و پروتاغورس پاسخ می دهد چوم حکمت این دو فیلسوف را وابسته به یکدیگر می داند. گفتن این که انسان معیار همه اشیا است، به این معنی که اشیا برای هر کس همان است که می نماید در حکم تصدیق تغییر و تبدیل عام است. اما این تغییر و تبدیل فقط بر واقعیات محسوس عارض می گردد، واقعیت حقیقی که همان جوهر باشد بدون تغییر باقی می ماند افلاطون از خواندن نوشته های برمانیدس تاثیر بسیار پذیرفته بود و بر سر بسیاری مسائل با او توافق نام داشت و از لحاظی که مذکور افتاد افلاطون در واقع آشتی دهنده ی دو جریان بزرگ فلسفی است که بر نخستین دوران رشد و تکامل اندیشه یونانی حکمفرما بود. وجود دستخوش صیرورت و زوال که منظور نظر هرقلیطوس بود وجود محسوس است ولی همانطوری که برمانیدس متذکر شده وجود فی حد ذاته که موضوع علم محض است جاودانه به یک حال باقی می ماند.
دیدیم که خصیصه جوهر ثبات آن است خصیصه دیگر آن وحدت است که باثبات پیوند ناگسستنی دارد جوهر واحد است و اشیا متکثر. از منون گرفته تا رساله های دیگر افلاطون همه جا می گوید آن عنصر اساسی که ماهیت شییء بدان است، یکی است، تکثر مصادیق آن هر چه می خواهد باشد در باب این عقیده افلاطون به خصوص در رساله های فیدون و جمهور به بسط و تفصیل پرداخته است. در رساله معروف به جمهور بر سر تقابل وحدت جوهر و کثرت اشیا پافشاری کرده می گوید عوام در هر مرحله رؤیت اشیا زیبا متوقف می گردند بی آنکه تا حد سیر و تماشای خود زیبایی اوج گیرند فقط فیلسوف قادر به درک حقیقت و جوهر به مثابه وحدت مطلق است. در رساله فیدون مسئله وحدت جوهر از این جهت منظور نظر قرار گرفته که جوهر بسیط است نه مرکب در صورتی که اشیا محسوس از راه ترکیب عناصرمتعدد تشکیل شده اند ثبات و پایایی جوهر هم به علت همین بسط بودن آن است اشیا مرکب به علت مرکب بودن در معرض تجزیه و فساد همان تغییر و تبدیل است. در اینجا نیز افلاطون با تایید وحدت نفس وجود با برمانیدس همساز می گردد و بدین طریق به دست افلاطون مشکل دیرینه وحدت و کثرت حل می شود. کثرت و تغییر فقط به اشیا محسوس تعلق دارد ولی جوهر برتر از محسوس همچنانکه پایا و لایتغیر است، وحدتی خدشه ناپذیر دارد.
سرانجام وجه تمایز دیگر جوهر از اشیا محسوس این است که کیفیت محض و کمال مطلق کیفیت است. در همین رساله فیدون آمده است که اشیا محسوس با جواهر مشابهت دارند و خواهان تشبه بدانند ولی کاملا به این حد نمی رسند و نسبت به سرمشق و مقتدای خود ناقص باقی می مانند اشیا مساوی کاملا مساوی نیستند. تساوی آنها به کمال و اطلاق نفس تساوی نمی رسد. این نقص و کمی از آنجا ناشی می شود که دو چیز مساوی از نظرگاههای مختلف گاهی مساوی و گاهی نامساوی جلوه می کنند و حال آنکه مساوی با لذات هیچگاه نامساوی نیست از اینرو افلاطون در رساله جمهور می گوید که اشیا محسوس دو پهلو و دو رویه اند. چیزهای زیبا و درست و مقدس از یک جنبه نه زیبایند، نه درست و نه مقدس چیزهای بزرگ در عین حال کوچکند و چیزهای کوچک در عین حال بزرگ همه این چیزها که در عین حال هم واجد و هم فاقد کیفیتند بین هستی و نیستی در گردشند. تنها جوهر، که کیفیت محض ایت هستی است و مطلق وجود را مصداق می دهد.- در اینجا نیز اندیشه افلاطون و برمانیدس توافق دارند اگر درست است که اشیا محسوس در عین حال هم به هستی می خورند و هم به نیستی متحقق بالذات چیزی جز هستی محض و بری از هرگونه شایبه نیستی نتواند بود.
پس افلاطون جوهر را از اشیا محسوس متمایز می کند و آن را مثال می نامد. اما مثال به علت نداشتن صفاتی نظیر ثبوت و وحدت و کمال از جهان محسوسات فراتر می رود و جهان واقعیت اصیل و حقیقی را تشکیل می دهد. چه، بزرگترین خطا این است که چیزهای مادی را واقعیت حقیقی پنداریم. افلاطون کسانی را که فقط به آنچه میتوان دید و در دست گرفت اعتقاد دارند، به باد تمسخر می گیردو می گوید آنان که واقعیت نامرئی را نمی بینند کورند و نابینایان راستین آن کسانی نیستند که با چشم ظاهر نمی بینند، آنان که ناتوان از دیدن به دیده معینند کورند، زیرا که چشم دل هزار بار ارزنده تر از چشم سر است. واقعیت حقیق غیر جسمانی نادیدنی و ناپساویدنی است. حواس، ما را می فریبند زیرا که ظاهر و جلوه متغیر را به ما می شناسانند. فقط دیده روحانی که همان عقل باشد ذات امور و وجود با لذات دگرگونی ناپذیر را به ما می شناساند. افلاطون تمایزی عمیق میان وجود محسوس یا به تعبیر خودش نامرئی و وجود معقول قایل است و این دو جهان را کاملا از یکدیگر متمایز می شمارد جهان محسوس همان جهان کثرت اشیا است اشیایی که زاده می شوند و می میرند و هیچگاه به کمال نوع خود نمی رسند و مردد میان هستی و نیستی شناورند جهان معقول همان دنیای مثل یا ذوات ابدی است که در رساله فدر آنجا که افلاطون به وصف مکاشفه ای که روح از آن جهان داشته می پردازد، آنها را «تجلیاتی کامل ، بسیط، آرام وهمایون پرتو افکن در دل روشنایی محض می خواند.
اما افلاطون به این اکتفا نمی کند که جهان مثل را همچون دنیایی جدا برفراز عالم محسوسات قرار دهد بلکه بر آن مثال را علت وجود اشیا قلمداد می کند به این اعتبار مثال موضوع علم قرار می گیرد، زیرا که علم عبارت از جستجوی علت است. مسئله اساسی دانش طبیعت این است که علل به وجود آورنده اشیا کدامند پاسخ افلاطون به سوال مزبور این است که فلاسفه قدیم یونان بیهوده علت های وجودی کاینات را در اصول و مبادی مادی جستجو می کردند. عالم محسوسات همچنانکه عالم واقعیت حقیقی نیست ، عالم علی حقیقی هم نیست در عالم حسّ موثر حقیقی وجود ندارد. علت حقیقی کاینات را باید در جهان معقولات سراغ گرفت و علت حقیقی چیزی جز مثال نیست.
این فرضیه در رساله فیدون نقل شده است. افلاطون داستانی را به سقراط نسبت می دهد که همانطور که گفتیم مشتمل بر قسمتی از افکار خود سقراط است ولی بخش دیگر آن مربوط به فرضیه مثال یعنی فلسفه شخص افلاطون می شود سقراط مدعی می شود که در جوانی در پی جستجوی علل اشیا بوده است و چون افکار فلاسفه ای که علت وجود را در ماده می جستند او را قانع نمی کرد با شوق و شور به حکمت انکساغورس روی نمود و می دانیم که در آیین فلسفی انکساغورس علت حقیقی عقل است و سقراط این نتیجه را از آن گرفت که عقل به بهتریم نظام را در کون و مکان به وجود آورده و افلاطون گفتارخود را این طور ادامه می دهد که علت حقیقی اشیا بهترین و کاملترین نظام است. بنابراین اگر علت اشیا را در عناصر مادی متشکله آنها بجوییم راهی خطا پیموده ایم: این عناصر تنها شرط لازم تاثیر علت حقیقیند. مقدّر اشیا این است که راه کمال را بپویند و کمال جویی آنان علت وجودی آنان است.
تحقیق برخی نظریه های افلاطون