لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 4
داستانی از کتاب داستان و راستان استاد مطهری
اواخر تابستان بود و گرما بیداد میکرد . خشک سالی و گرانی اهل مدینه
را به ستوه آورده بود . فصل چیدن خرمابود . مردم تازه میخواستند نفس
راحتی بکشند که رسول اکرم به موجب خبرهای وحشتناکی - مشعر به اینکه
مسلمین از جانب شمال شرقی از طرف رومیها مورد تهدید هستند - فرمان بسیج
عمومی داد . مردم از یک خشکسالی گذشته بودند و میخواستند از میوههای
تازه استفاده کنند . رها کردن میوه و سایه بعد از آن خشکسالی و در آن
گرمای کشنده ، و راه در از مدینه به شام را پیش گرفتن ، کار آسانی نبود
. زمینه برای کارشکنی منافقین کاملا فراهم شد .
ولی نه آن گرما و نه آن خشکسالی و نه کارشکنیهای منافقان ، هیچکدام
نتوانست مانع فراهم آمدن و حرکت کردن یک سپاه سی هزار نفری برای
مقابله با حمله احتمالی رومیان بشود .
راه صحرا را پیش گرفتند و آفتاب برسرشان آتش میبارید . مرکب و
آذوقه بحد کافی نبود . خطر کمبود آذوقه و وسیله و شدت گرما کمتر از خطر
دشمن نبود . بعضی از سست ایمانان در بین راه پشیمان شدند . ناگهان مردی
به نام کعب بن مالک برگشت و راه مدینه را پیش گرفت . اصحاب به رسول
خدا گفتند : " یا رسولالله ، کعب بن مالک برگشت " فرمود " ولش
کنید ، اگر در او خیری باشد خداوند به زودی او را به شما برخواهد گرداند
، و اگر نیست خداوند شما را از شر او آسوده کرده است " .
طولی نکشید که اصحاب گفتند : " یا رسولالله ، مرارش بن ربیع نیز
برگشت . " رسول اکرم فرمود " ولش کنید ، اگر در او خیری باشد خداوند
به زودی او را به شما بر میگرداند ، و اگر نباشد خداوند شما را از شر او
آسوده کرده است " .
مدتی نگذشت که باز اصحاب گفتند : " یا رسولالله ، هلال بن امیه هم
برگشت " . رسول اکرم همان جمله را که در مورد آن دو نفر گفته بود تکرار
کرد .
در این بین شتر ابوذر ، که همراه قافله میآمد ، از رفتن باز ماند .
ابوذر هرچه کوشش کرد که خود را به قافله برساند میسر نشد . ناگهان
اصحاب متوجه شدند که ابوذر هم عقب کشیده ، گفتند : " یا رسولالله ،
ابوذرهم برگشت " باز هم رسول اکرم با خونسردی فرمود : " ولش کنید ،
اگر در او خیری باشد خدا او را به شما ملحق میسازد ، و اگر خیری در او
نیست خدا شما را از شر او آسوده کرده است " .
دانلود داستانی از کتاب داستان و راستان استاد مطهری