فی فوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی فوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود تحقیق داستان معراج پیامبر

اختصاصی از فی فوو دانلود تحقیق داستان معراج پیامبر دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق داستان معراج پیامبر


دانلود تحقیق  داستان معراج پیامبر

د داستان معراج رسول خدا(ص)در یک شب از مکه معظمه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمانها و بازگشت‏به مکه در قرآن کریم در دو سوره به نحو اجمال ذکر شده، یکى در سوره‏«اسراء»و دیگرى در سوره مبارکه‏«نجم‏»، و تاویلاتى که از برخى چون حسن بصرى، عایشه و معاویه نقل شده مخالف ظاهر آیات کریمه قرآنى و صریح روایات متواتره‏اى است که در کتب تفسیر و حدیث و تاریخ شیعه و اهل سنت نقل شده است و هیچ گونه اعتبارى براى ما ندارد (1) ، و ایرادهاى عقلى دیگرى را هم که برخى کرده‏اند در پایان داستان پاسخ خواهیم داد، ان شاء الله. اما در کیفیت معراج و اینکه چند بار بوده و آن نقطه‏اى که رسول خدا(ص)از آنجا به سوى مسجد الاقصى حرکت کرد و بدانجا بازگشت آیا خانه ام هانى بوده یا مسجد الحرام و سایر جزئیات آن اختلافى در روایات دیده مى‏شود که ما به خواست‏خداوند در ضمن نقل داستان به پاره‏اى از آن اختلافات اشاره خواهیم کرد و آنچه مشهور است آنکه این سیر شبانه با این خصوصیات در سالهاى آخر توقف آن حضرت در شهر مکه اتفاق افتاد، اما آیا قبل از فوت ابیطالب بوده و یا بعد از آن و یا در چه شبى از شبهاى سال بوده، باز هم نقل متواترى نیست و در چند حدیث آن شب را شب هفدهم ربیع الاول و یا شب بیست و هفتم رجب ذکر کرده و در نقلى هم شب هفدهم رمضان و شب بیست و یکم آن ماه نوشته‏اند.
و معروف آن است که رسول خدا(ص)در آن شب در خانه ام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتى که آن حضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصى و آسمانها رفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید به طورى که صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسیر عیاشى است که امام صادق(ع)فرمود: رسول خدا(ص)نماز عشاء و نماز صبح را در مکه خواند، یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد و در روایات به اختلاف عبارت از رسول خدا(ص)و ائمه‏معصومین روایت‏شده که فرمودند:
جبرئیل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مرکبى را که نامش‏«براق‏» (2) بود براى او آورد و رسول خدا(ص)بر آن سوار شده و به سوى بیت المقدس حرکت کرد و در راه در چند نقطه ایستاد و نماز گزارد، یکى در مدینه و هجرتگاهى که سالهاى بعد رسولخدا(ص)بدانجا هجرت فرمود، یکى هم مسجد کوفه، دیگر در طور سینا و بیت اللحم - زادگاه حضرت عیسى(ع) - و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق روایاتى که صدوق(ره)و دیگران نقل کرده‏اند از جمله جاهایى را که آن حضرت در هنگام سیر بر بالاى زمین مشاهده فرمود سرزمین قم بود که به صورت بقعه‏اى مى‏درخشید و جون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد: اینجا سرزمین قم است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد مى‏آیند و انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
و نیز در روایات آمده که در آن شب دنیا به صورت زنى زیبا و آرایش کرده خود را بر آن حضرت عرضه کرد ولى رسول خدا(ص)بدو توجهى نکرده از وى در گذشت.

 

 

شامل 28 صفحه Word


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق داستان معراج پیامبر

دانلود تحقیق داستان

اختصاصی از فی فوو دانلود تحقیق داستان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق داستان


دانلود تحقیق داستان

به نام تنها پناه آشفتگان دریای سرنوشت
امروز هم مثل روزهای دیگر قرار بود من برای مطالعه به کتابخانه بروم  چه مطالعه ی درسی چه غیر درسی.  
فکر کنم یک ماه و دو روز بود که من به کتابخانه می رفتم در آن جا همه مرا می شناختند چه مسئولانش ، چه بچه هایی که می آمدند.  چون من آدم اجتماعی هستم و تقریبا می توانم با تمام آدمها رابطه دوستانه برقرار کنم.  برای همین تقریبا با همه ی اهل کتابخانه رابطه  داشتم معمولا بعد از یک ساعت و نیم مطالعه نیم ساعتی برای استراحت وقت می گذاشتم و با  همه ی دوستان به محوطه کتابخانه می رفتیم  با هم می گفتیم و می خندیدیم، و خلاصه حسابی خستگیمان در می رفت . در این میان یک نفر نیز به کتابخانه می آمد که کاملا منزوی بود  او  همیشه یک گوشه ی کتابخانه تک و تنها و بدور از هر گونه هیاهوی می نشست   و کتاب  می خواند و  مطالــعه می کرد،  او صـــورتی سرخ، سری کچل ،چشمانی درشت و مشکی و لبانی و درشت داشت که چشنان بزرگش   یک نوع بیماری را نشان می داد .چشمان خسته و رنجور و بچه گانه ای  داشت چندین بار خواسته بودم که  بروم و پیش او بنشینم و با او صحبت کنم و صنم تنهایی اش  را بشکنم،  اما باز با خودم می گفتم که شاید دوست نداشته باشد کسی در کار او دخالت کند، شاید از فضولی بدش می آید، آدم اجتماعی نیست، با تنهایی و گوشه نشینی خودش راحت است، و احـساس شادی و لذت می کند . هی می خواستم بروم و با او  صحبت کنم اما باز به خودم می گفتم که بهتر است  دخالت نکنم.
 روزها از پس هم می گذشتند و او همین طور به تنهایی و گوشه نشینی خودش ادامه می داد . یکی از همین روزها که آفتاب حسابی گرم شده بود من می خواستم به خانه باز گردم و نهار بخورم با عجله  از داخل کتابخانه در حال خارج شدن بودم ،و اصلا  حواسم به هیچ جا و هیچ کس نبود، که یک دفعه ... هر دوتامون  بهم  برخورد کردیم،  تمام کتابهایمان زمین ریخت هر دو تامون هم به معذرت خواهی افتاده بودیم و هم احساس شرمساری می کردیم، با هم مشغول جمع کردن وسایل و کتاب ها شدیم، و در جمع کردن وسایل و کتابهایمان به هم کمک کردیم زمانی که تمام وسایلمان را جمع کردیم و از این کار فارغ شدیم.  او گفت: « چقدر امروز آفتاب چشم و دل آفتاب  باز است».  من حرف او را تایید کردم گفتم : «آره »     
 فهمیدم که می خواهد سر صحبت را باز کند، اما دیگر هیچ نگفت برای همین من از او خداحافظی کردم چند قدمی که از هم دور شدیم شنیدم که گفت: « ببخشید آقا می شه کمی وقتتونو بگیرم،  و با هم نهار بخوریم  آیا افتخار می دهید؟» .     
 من که منتظر چنین لحظه ای بودم از روی خوشحالی شلنگی پرتاب کردم و راهم را نیز کج کردم و به سمت او رفتم.اتفاقا من منتظر چنین لحظه ای بودم به او گفتم :«باشه » از او پرسیدم:«چرااین قدرگوشه نشینی می کنید؟  چرا خودتان  را از اجتماع دور می کنید؟  من در چشمان شما یک درد و رنج و غم عمیقی می بینم ،احساس می کنم که این دردو غم خیلی خیلی  عمیق و دردناک است آیا درست دیده ام؟ ،درست  احساس کرده ام؟»
     او نیز در جواب گفت که چقدر عجله داری جوان کمی به من مهلت بده کمی سکوت کرد، سکوتش نشان می داد، که او در حال فکر کردن است خواست حرف بزند که به  تته پته افتاد باز ساکت شد بعد از چند دقیقه به حرف آمد و گفت: « زندگی من خیلی پر ماجرا ، تلخ، بیهوده و عبث بوده است.  آیا با همه این تفاسیر تو باز هم دوست داری که بشنوی؟»  او نگذاشت که سخن بگویم ،دوباره شروع کرد، گفت :«که  خودم حرف می زنم و تو فقط و فقط گوش کن خودم از هر جایی که لازم باشد برایت تعریف می کنم اردشیر گفت آره یادم رفته بود که بگم اسمش اردشیر بود اردشیر گفت که می دانم تو نویسنده و شاعر هستی.  من هم خیلی دوست داشتم یک نویسنده و یا شاعر شوم یک نویسنده و شاعر معروف و جهانی اما نشد، زمانی هم به نوشتن پرداختم   اما تقدیر نگذاشت که ادامه بدهم، هم خودم و هم سرنوشت شوم من هر دو باعث شدیم  که مستاجر قدیمی زنجیر درد و آه و رنج و غم و غصه بشوم . و در ادامه داد با خودش  که من فلک زده ی و ناامیدی و تنهایی  هستم.  که کنار بیشه و سبزه زار پر از ببر و پلنگ تنهاییم هیچ کس  نمی تواند سکنی گزیند.   و تاب تحمل داشته باشد هیچ کس تحمل دردهای من  را ندارد..  آری، نفرین باد بر آن  دردهایی که مرا هر دم زخم می زند و تا ابدیت همراه و همپای من است.  سال هاست که لبخند بر لبانم نقش نبسته. شاید اگر لبخندی هم می زنم از ته دل نیست و فقط بر لب آثار تبسم را  می نگارم.
 او حرف می زد و عرق  می ریخت،گاهی  هم به عرقی که از سر و رویش می ریخت بی توجه بود  اما گاهی هم با دستمالش عرق ها را از روی پیشانی اش پاک می کرد، مدام حرف می زد .   اردشیر گفت : «که گاهی بعضی چیزها هست که نه می شود به دیگری فهماند و نه ب زبان آورد.»
هر چند که او خیلی حرف می زد و شاید هم حرفهایش کمی بد و خسته کننده بود. و  به مزاج بعضی از آدمها خوش نمی آمد  اما نمی دانم چرا من از حرفهایش خسته نمی شدم .و برعکس احساس می کردم حس شنوایی من هر دم قوی تر هم می شود او می گفت و می گفت و من فقط گوش می دادم می گفت: « که در زندگی  زخم هایی هست که مثل خوره روح  را آهسته در انزوا می برد و می خورد و می تراشد.» با این که از زندگی خود حرفی نمی زد و با این که نمی گفت   که چه بلاهایی بر  سرش آمده که این قدر نا امید و نالان است؟  اما مدام  می گفت:« که در زندگی بسیار رنج کشیده است.»  من هم دوست  نداشتم از او بپرسم که چه بر سرش آمده؟  اما نمی دانم چه شد که یک دفعه به او گفتم :«ببخشید اگر می شود مطلب را بگویید  این همه مقدمه چینی نکنید.»  او خنده ای کرد و شانه هایش از شدت خنده لرزید آه! چه خنده ای !هولناک و عجیب ! خنده اش باعث شد که موهای تنم راست بایستد او گفت :«که چرا این قدر عجله داری مگر به تو نگفتم که بگذار همان طوری که خودم دوست دارم تعریف کنم همان طوری که دوست دارم بروم سر اصل مطلب اما آخر اگر این حرفهای من اصل مطلب نیست پس چیست؟»  خیلی عصبانی شد طوری که اگر کارد هم بر دستش می زدم خونش در نمی آمد فهمیدم که بی جا سخن گفته ام، از او معذرت خواستم، او پوز خندی از روی خوشحالی و شیطنت زد  گویی خیلی وقت بود که کسی این طور جلوی او ابراز شرمساری نکرده بود.
 همینطور که می رفتیم  به رستوران رسیدیم او حرفهایش را قطع کرد و گفت:« بهتر است فعلا چیزی بخوریم» من هم  قبول کردم . اما وای این قدر مشغول گوش دادن به حرفهایش شده بودم که مکان،  زمان  را فراموش کرده بودم یادم آمد که به خانواده خبر نداده ام که امروز نهار را بیرون می خورم. خواستم به خانه  تلفن  بزنم که در همان لحظه زنگ  تلفن همراهم را شنیدم درست حدس زدم مادرم بود گوشی را برداشتم وپاسخ  دادم :« که کاری برایم پیش آمده و نهار را بیرون می خورم و نمی توانم در خوردن نهار شما را همراهی کنم .» بعد هم سراغ اردشیر خان  رفتم پشت میز نشستیم و حسابی غذا  خوردیم من تا می توانستم خوردم.  انگار گوش دادن به حرفهای اردشیر خان مرا خیلی گرسنه کرده بود بعد هم خواستم پول غذا را بپردازم که اردشیر خان نگذاشت، به او گفتم:« حداقل بگذار دانگ خودم را حساب کنم.» که گفت:« نه بگذار تو جیبت تو امروز مهمون من هستی؟، بعد هم گفت که مدتها می گذرد که با کسی غذا نخورده  است »ولی عجب نهاری  بود جای شما خالی،؛ چلو کباب برگ با دوغ ، سالاد ، پیاز و لیمو ترش، واقعا عالی بود ،به خاطر صرف کردن چنین غذای حسابی شکمهایمان پر شده بود و احساس سنگینی و خستگی و خواب آلودگی می کردیم، تصمیم گرفتیم به خانه برویم، آنهم تا حدود ساعت 4 بعدازظهر .
0کمی باید پیاده روی می کردم تا به ایستگاه تاکسی می رسیدم؛ که اردشیر خان دوباره گفت:« بگذار با هم تا ایستگاه تاکسی برویم.» من قبول کردم او بعد از مکثی کوتاه گفت:« که آری همان طور که گفته بودم من خیلی دوست داشتم قلم بزنم و بنویسم واقعا زمانی اشتهای نوشتن و قلم زدن و قلم بر دست گرفتن برایم از هر چیز دیگری بیشتر بود. قلم ، کاغذ ،نوشتن و خواندن مرهمی بود برای تمام دردهای بی درمان من آری، آری ترنم من بود، همدم و همراز من بود . آرامشی که من در نوشتن و خواندن به دست می آوردم از هر آرامشی دیگری بهتر و والاتر بود.»
 او گفت:«  که یک نویسنده، یک شاعر از قوم و قبیله ای است که از راه فروش حروف و بازی با کلمات زندگی می کند، کارش با زی با جمله، با حروف، با کلمات است، نگارنده ی قلم عشق و تخیل است بازی ای  که گاه انسان را می برد تا فراسوی  امید،و گاه می کشاند تا ساحل تنهایی.»می شناساند عشق را درد را آه را ماتم را غم را  می شناساند زندگی را می شناساند به همه ی مردم آن چیزهایی  را که باید بشناساند. تمام چیزهایی که مردم باید بدانند و بخوانند و چیزهایی که گاهی در زندگی خواننده مجبور است  با آنها دست و پنجه نرم کند و پشت آنها را به خاک بمالد و پیروز شود .  کار یک نویسنده یک شاعر مشکل است آری بی نهایت مشکل است چون باید زمانی  که قلم می زند ذهن و دلش با هم یکی شود، آری باید از دل  بنویسد چون همه می دانند و من هم می دانم که-  آنچه از دل بر آید بر دل می نشیند-  نوشتن  به یک نویسنده یک  شاعر حال عجیبی می دهد می دهد گاه ... .  آری با نوشته های غمناک خود با مطالب خوشایند و شادی آور خود می خندد حتی گاهی هم اتفاق می افتد که هم دست قلم نمی رود و هم  قلم بر کاغذ»    
    او گفت: « شنیده ام که یک نویسنده یک شاعر فوق العاده احساساتی است مخصوصا شاعران. می دانم که نویسنده و شاعر درد و رنج را بیش تر از انسان های عادی درک  می کنند و می چشند ،حس می کنند ،راحت تر غم زده  می شوند و می گریند آری، واقعا راست است و تملق نیست اگر بگوییم یک نویسنده و یک شاعر، سلطان احساس و عاطفه است این موضوع در نویسندگان و شاعران خوب و عالی بیشتر صدق می کند همین طور که شنیده ام یک بزرگی گفته بود هیچ شاعر خوبی آدم بدی نیست. »    

 

 

شامل 116 صفحه word


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق داستان

تحقیق درباره تحلیل عناصر داستانی در داستانهای قرآن کریم

اختصاصی از فی فوو تحقیق درباره تحلیل عناصر داستانی در داستانهای قرآن کریم دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق درباره تحلیل عناصر داستانی در داستانهای قرآن کریم


تحقیق درباره تحلیل عناصر داستانی در داستانهای قرآن کریم

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 22
فهرست مطالب:

چکیده

  1. مقدمه

2.سؤالات تحقیق

3.فرضیه‏های تحقیق

4.اهداف تحقیق

5.روش تحقیق

6.پیشسینه تحقیق

7.تعریف داستان هنری

8.مفهوم و اصطلاح قصه در قرآن

9.رئالیسم یا سبک واقعگرایی در داستانهای قرآن

10.عناصر داستانی در خدمت پیام و هدف تربیتی

11.عنصر طرح یا پی‏رنگ در داستانهای قرآن‏

12.شخصیت و شخصیت‏پردازی در داستانهای قرآن

13.عنصر حادثه یا کشمکش در داستانهای قرآن

14.عنصر گفت‏وگو در داستانهای قرآن

315نتیجه

16.منابع

چکیده

داستانهای قرآن از دیر باز از جنبه‏های مختلف تاریخی، محتوایی، تربیتی و غیره بررسی شده‏اند، اما به جنبه‏های هنری، مسائل مربوط به شیوه‏های داستان پردازی و تحلیل عناصر داستانی آنها خیلی کمتر توجه گریده است.داستان به عنوان یک شکل ادبی و هنری دارای ساختار هندسی خاصی است که آن را از دیگر اشکال ادبی مانند قصیده، خطبه، مقاله و غیره متمایز می‏سازد.داستانهای قرآن در ردیف داستانهای واقعی تارخی قرار دارند، اما با داستانهای واقعی تاریخی که معمولاً آثار خیال و مبالغه در آنها مشاهده می‏شود فرق دارد.چرا که به تصریح خود قرآن، هم حوادث و سرگذشتهای داستانهای قرآن«بالحق»هستند و هم گزارش و نقل آنها که از طرف خداوند صورت گرفته«بالحق» است.این گونه سرگذشتهای واقعی و حقیقی را خداوند«قصص»می‏نامد، یعنی به نحوی بیان، نقل و ارائه شده‏اند که خواننده آنها را پیگیری می‏کند.این امر همان شیوه داستان پردازی قرآن است.در ساختار اغلب داستانهای قرآن عناصر داستانی شناخته شده در ادبیات نوین داستانی، تا حدودی قابل تحلیل و ارزیابی است.معمولاً یک داستان هنری از این عناصر تشکیل شده است:طرح و پی‏رنگ، شخصیت و شخصیت‏پردازی، کشمکش، گفت‏وگو، صحنه و صحنه‏پردازی(زمان و مکان)، زاویه دید یا زاویه روایت و درونمایه یا اندیشه.

همواره باید این نکته را در نظر داشت که قرآن قبل از هر چیز کتاب هدایت و تربیت است و لذا داستانهای آن نیز در خدمت اهداف دینی و تربیتی‏اند.در این پژوهش فقط به تحلیل و بررسی چهار عنصر طرح و پی‏رنگ، کشمکش، شخصیت، شخصیت‏پردازی، و گفت‏وگو از عناصر داستانی در قرآن خواهیم پرداخت؛چرا که تحلیل همه این عناصر به مجال وسیعی نیاز دارد.

  1. مقدمه

قرآن کریم حوادث و سرگذشتهای واقعی را که بدان پرداخته، «قصص»نامیده است.«قصص»که به‏ معنای قصه است، در اصطلاح به سخنی گفته می‏شود که در قالب هنری چنان بیان و طرح شود که مخاطب آن را پیگیری کند.این معنا و مفهوم که با ریشه و ماده«قصّ»سازگار است، درباره داستانهای واقعی تاریخی قرآن صادق است، چرا که قرآن، حوادث و سرگذشتهای فرو رفته در اعماق تاریخ را با شیوه واسلوبهای بیانی، تکنیکهای داستانی و تصویر گریهای نمایشی و حسی خود، دوباره احیا و زنده کرده است، به طوی که مخاطب همانند یک بیننده، به نظاره حوادث و صحنه‏های داستان می‏نشیند و به پیگیری آنها می‏پردازد.

در ادبیات داستانی امروز، داستان متشکل از عناصری مانند طرح و پی‏رنگ، حادثه، شخصیت، گفت‏وگو، روایت، صحنه، زاویه دید، و درونمایه است.این عناصر که هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا مقوّم یک داستان هستند و داستان بر پایه آنها استوار است، در داستنهای واقعی قرآن-با اختلاف در کمیت، کییّت و نحوه کاربرد-قابل تشخیص، تحلیل و ارزیابی است.در این مقاله از ابتدا مطالعاتی درباره داستان و ادبیات داستانی و نقد آن انجام گرفته است.سپس داستانهای قرآن از این منظر بررسی و تحلیل شده‏اند.سرانجام این نتیجه حاصل شد که قرآن کریم کتاب هدایت است، اما محتوای هدایتی و تربیتی قرآن با زبان هنر بیان شده و داستانهای واقعی تاریخی قرآن نیز که به قصد هدایت و عبرت مطرح گردیده‏اند با تکنیک و شیوه داستانپردازی نقل شده‏اند، به طوری که درک جنبه‏های هنری و شیوه‏های داستانپردازی قرآن، فقط با استفاده از معیارهای ادبیات داستانی نوین تا اندازه‏ای ممکن است، چرا که داستان در ادبیات عربی قدیم به عنوان یک شکل هنری و ادبی مطرح نبوده و لذا در هیچیک از کتب علوم قرآنیی و تفسیری به داستانهای قرآن از دیدگاه خاص داستانی و معیارهای نقدی آن نگاه نکرده‏اند، بلکه داستان قرآنی، در کنار سایر موضوعات آن مانند احکام و اصول اعتقادات، از جنبه‏های صرف و نحوه و بلاغت قدیم تحلیل شده است.اما امروزه علاوه بر جنبه‏های یاد شده، عناصر دیگری در ساختار داستان هنری وجود دارد.چهار عنصر طرح و پی‏رنگ، کشمکش، شخصیت و شخصیت‏پردازی، و گفت‏وگو که از مهمترین عناصر یک داستان محسوب می‏شوند، در این پژوهش تحلیل شده‏اند.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره تحلیل عناصر داستانی در داستانهای قرآن کریم

داستان خود نوشته دوران سخت.ثبت داده نشده.

اختصاصی از فی فوو داستان خود نوشته دوران سخت.ثبت داده نشده. دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
داستان خود نوشته دوران سخت.ثبت داده نشده.

داستانی باهال و خواندنی.می توانید این کتاب را ثبت بدهید.اما بدون تخفیف است.7روز رویش کار کردیم و آماده ثبت است.فقط باید ویرایشش کنید.یک شرط کوچک دارد که کد مخصوص طراحی صفحات را پاک نکنید.قابل توجه است جلد این کتاب قابل تغییر نمی باشد.


دانلود با لینک مستقیم


داستان خود نوشته دوران سخت.ثبت داده نشده.