مکتب فرانکفورت (به آلمانی: Frankfurter Schule) در رابطه با نظریه انتقادی، نام مکتبی مرکب از چهرههای (عمدتاً یهودی) آلمانی است که در دهه ۱۹۳۰ (میلادی) توسط هورکهایمر در قالب یک مؤسسهٔ تحقیقات اجتماعی در فرانکفورت تأسیس شد. عمده فعالیت این مکتب در زمینههای مربوط به فلسفه علوم اجتماعی، جامعهشناسی و نظریهٔ اجتماعی نئومارکسیستی است.
پیشینه
در تاریخ ۲۲٫۰۶٫۱۹۲۴ در شهر فرانکفورت آلمان (کنار رودخانه ماین)، انستیتوی تحقیقات اجتماعی - فرهنگی مستقل از دانشگاه گشایش یافت. این مؤسسه تحقیقاتی، اشتهار خود را مدیون جنبش اعتراضی دانشجوئی دهه ۱۹۶۰ میلادی میباشد که غیر مستقیم از نظرات مارکس و نگرش انتقادی این مؤسسه (مکتب فرانکفورت) نشأت میگرفت. این مؤسسه تحقیقات خود را بر پایه بینش مارکس و فروید از منظر اجتماعی- فلسفی در جوامع سرمایه داری، آغاز و گسترش آن را نقد و بررسی مینمود. یکی از معروفترین تألیفات آن به نام «دیالکتیک روشنگری» اثر ماکس هورکهایمر که سالها مدیریت مکتب را به عهده داشت و همکارش تئودور آدورنو، میباشد.
پس از گذشت نه سال از تأسیس، مکتب فرانکفورت به دلیل داشتن عقاید مارکسیستی و اعضای یهودی مذهب آن، مجبور به مهاجرت به ژنو (۱۹۳۳/۱۹۳۴) و سپس به آمریکا شد. در سال ۱۹۵۰ میلادی مجددأ به فرانکفورت نقل مکان کرد. طرفداران نسل اول این مکتب عبارتاند از: هورکهایمر- آدورنو- اریک فروم- هربرت مارکوزه- فرانس نویمان - بنیامین.
نسل جوانتر مکتب فرانکفورت یورگن هابرماس و آلفرد شمیت میباشند. این مکتب از آغاز سالهای دهه ۶۰ میلادی نقش مهمی در زمینه بررسی و نگرش منقدانه به فرضیههای علمی و آموزش و پرورش در چهارچوب نئومارکسیسم داشتهاست.
گفته میشود که این مکتب در ضدیت با مارکسیسم ِ اصولی بهوسیله تعدادی از روشنفکران بورژوا بنیاد گذاشته شد تا در مارکسیسم شکاف ایجاد نمایند. این مکتب اصول اساسی مارکسیزم را نقض نموده تئوریهای روشنفکرانه به آن میافزاید
در مقطعى از تاریخ غرب یعنى قرن هجدهم میلادى شاهد عصر روشنگرى به نمایندگى کسانى چون ولتر، روسو، دالامبر هستیم. اندیشه روشنگرى به وسیله انقلاب فرانسه در اروپا بسط و توسعه یافت و باعث به وجود آمدن جامعه مدنى با محوریت انسانى و همچنین تفکر مدرنیته شد. پیشرفت علوم و تکنولوژى باعث مسلط شدن تکنولوژى بر اندیشه انسانى و اجتماعى شده است. مکتب فرانکفورت در برابر این تسلط بر انسان و اجتماع انسانى واکنش نشان مى دهد. این نوشتار برآن است تا مبانى مکتب فرانکفورت را در آراى آدورنو و هورکهایمر به اختصار بیان کند.
پیشینه مکتب فرانکفورت به تأسیس مؤسسه تحقیقاتى اجتماعى در سال ۱۹۲۳ باز مى گردد که بازخوانى و بازفهمى اندیشه هاى مارکسیسم کلاسیک و طرح این سؤال بود که چرا اندیشه مارکس در کارزار انقلابى علیه انقلاب صنعتى موفق نبوده است؟
این مکتب به لحاظ تاریخى ۴ دوره را پشت سر گذاشت:
دوره اول از ۱۹۲۳ تا ۱۹۳۳ که متفکرانى مانند هورکهایمر، مارکوزه، آدورنو و والتر بنیامین به آن پیوستند.
دوره دوم از ۱۹۳۳ تا ،۱۹۵۰ این دوره که هم زمان با ظهور فاشیسم در آلمان بود، از جمله تأثیرگذارترین دوره هاى مکتب فرانکفورت به شمار مى رود.
بارزترین نگرش این دوره نگرش ضدپوزیتیویستى (ضد تحصلى) است، با این اعتقاد که رویکردهاى پوزیتیویستى براى تغییر وضعیت موجود کارى از پیش نخواهند برد.
دوره سوم از ۱۹۵۰ تا،۱۹۷۰ در این دوره اندیشه هاى مکتب فرانکفورت به اندیشه هاى ماکس وبر نزدیک شد و در آلمان تأثیرات شگرفى ایجاد کرد.
دوره چهارم از۱۹۷۰ به بعد است که با افول تدریجى مکتب فرانکفورت همراه است.
تجزیه و تحلیل فرانکفورتى ها از جامعه تا حدود زیادى به آرا و اندیشه هاى کارل مارکس برمى گردد. این نظریه پردازان، به تأثیر از مارکس، بر اهمیت تضاد منافع مبتنى بر مناسبات مالکیت تأکید داشتند، اما به هیچ وجه در زمره مارکسیست هاى ارتدکس (راست کیش) نبودند و بسیارى از آن ها انتقادهاى تندى به رژیم شوروى به عنوان نظام سیاسى توتالیتر داشتند. آنان براى آن که با توان فکرى بیشتر و استدلال هاى نظرى نیرومندتر به تجزیه و تحلیل پدیده هاى ناشى از ظهور شرایط سیاسى اجتماعى جدید (ظهور فاشیسم و توتالیتاریسم) بپردازند، عمده تلاش خود را بر ۲ نکته اساسى معطوف کردند:
شامل 9 صفحه word
دانلود تحقیق مکتب فرانکفورت