فی فوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی فوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود تحقیق شاه بردیا

اختصاصی از فی فوو دانلود تحقیق شاه بردیا دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق شاه بردیا


دانلود تحقیق شاه بردیا

بَردیا (به پارسی باستان: ‎ ‎‎ ‎‎ ‎‎ ‎) (درگذشتهٔ ۵۲۱ (پیش از میلاد)) نام پسر کوچک‌تر کوروش بزرگ هخامنشی و برادر کمبوجیه دوم بود.
کوروش بزرگ، در بستر مرگ، بردیا را به فرماندهی استان‌های شرقی شاهنشاهی ایران گماشت. کمبوجیه دوم، پیش از رفتن به مصر، از آنجا که از احتمال شورش برادرش می‌ترسید دستور کشتن بردیا را داد. هرچند برخی نیز معتقدند که کمبوجیه دستور کشتن بردیا را نداده است.
مردم از کشته شدن او خبر نداشتند و در سال ۵۲۲ (پیش از میلاد) شخصی به نام «گئوماته مغ» خود را به دروغ بردیا نامید و بر کوهی نزدیک شهر ایرانی پَیشیاوادا اعلام شاه بودن کرد. در متون تاریخی از وی به عنوان «بردیای دروغین» یاد شده است.
نام او
نام بردیا را یونانیان اِسمِردیس نوشته‌اند. نام بردیا از ریشه -bard (بلند بودن) پارسی باستان مشتق شده و معنی این نام «والا» و «متعالی» است. واژه‌های برزو و همچنین بخش -برز در نام البرز با این واژه همریشه هستند.
داستان بردیا‌یکی از مبهم ترین رویدادهای زندگی ایرانیان است و چنین می آید که حقیقت رویدادها هیچگاه روشن نخواهد شد. گاهنویسان‌یونانی با نبشته‌ی بیستون همسخنند که آنکه برتخت نشسته بود نه خود بردیا، که مغی (به گفته‌ی داریوش، گئومات نام) بوده است. به نظر می آید داریوش کوشیده است تا روایت رسمی را که در بیستون آورده، به همگان بقبولاند و در اشاعه و رسمیت بخشیدن به آن کوشیده است و شاید از اینروست که همه‌ی گاهنویسان با وی همسخنند. هرودت می نویسد که کمبوجیه در بستر مرگ به بزرگان ایرانی می گوید که وی (به گفته‌ی بیستون پیش از حمله به مصر) دستور مرگ بردیا را به پرخشاسپ داده و وی نیز آن را انجام داده است، بزرگان  سخن وی را باور نکردند و می پنداشتند آنکه در ایران برتخت نشسته بردیا پسر کورش است؛ به طبع پرخشاسپ نیز کشتن بردیا را انکارمی کرد.
با آنکه گاهنوسیان‌یونانی در مهم ترین نکته ها با نبشته‌ی بیستون همسخنند، باز گاهشناسان امروزی در واقعیت کشتن بردیا از سوی برادرش تردید دارند و این نگره را مطرح می کنند که شاید، آنکه به دست داریوش و همپیمانانش  کشته شده است، خود بردیا پسر کورش بزرگ بوده است. داریوش در بیستون، برخلاف دیگر شورشیان، درباره‌ی گئومات توضیح مشروحی نمی دهد که کی بوده و از کجا برآمده است؛ ازین گذشته چگونه می شود کشته شدن مهم ترین  شهربان شاهنشاهی،‌یعنی بردیا برای پنج سالی که کمبوجیه در بیرون از ایران به سر می برد، پنهان مانده باشد؟ همچنین بنا به گفته‌ی بیستون و هرودت، [۴]  ایرانیان تردید نداشتند که پسر کوروش برآنان فرمان می راند؛ هرچند که گفته شده بردیا خود را از انظار پنهان می نمود. به نظر می آید که ایرانیان گفته های داریوش مبنی بر دروغین بودن بردیا را باور نداشتند؛ چه  پس از مرگ بردیا، کس دیگری به نام وهیزداد در پارس به پاخاست و نقاط مهمی از ایران را گرفت؛ در ماد نیز شورش های بزرگی پدید آمد که مورد پشتیبانی توده های مردم بود، چه خود داریوش می گوید مردمی که در خانه های خود بودند، شوریدند. حتی در داده ای‌یونانی‌یعنی اسخیلوس بردیا پادشاهی قانونی است که با نیرنگ از سوی ویندافر،‌یکی از "هفت تن" کشته شده است، از گفته های وی بر می آید که بردیا از آنرو کشته شد که سیاستی را برخلاف وی  و‌یاران دیگر اعمال می نمود. در نبشته‌ی بیستون نیز داریوش هنگامی که می خواهد آنانی را که در کشتن مغ، او را‌یاری رساندند نام برد، نخست نام ویندافر را می آورد.

 

 

 

شامل 23 صفحه Word


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق شاه بردیا

دانلود مقاله درباره زندگینامه فتحعلی شاه قاجار

اختصاصی از فی فوو دانلود مقاله درباره زندگینامه فتحعلی شاه قاجار دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود مقاله درباره زندگینامه فتحعلی شاه قاجار


دانلود مقاله درباره زندگینامه فتحعلی شاه قاجار

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 2

 

فتحعلی شاه قاجار

فتحعلی شاه قاجار دومین شاه از دودمان قاجار بود که از ۱۱۷۶ (۱۷۹۷ م./۱۲۱۲ ق.) تا ۱۲۱۳ (۱۸۳۴ م./۱۲۵۰ ق.) به مدت ۳۶ سال و ۸ ماه فرمانروایی کرد.

محل تولد فتحعلی شاه شهرستان دامغان است در کوچه‌ای که بموجب این تولد همچنان بنام کوچه مولود خانه مشهور عام می‌باشد. کریمخان زند پس از سرکوب شورش محمد حسن خان قاجار در شمال ایران دو پسر وی به نام‌های آغامحمدخان و حسینقلی خان را مورد لطف و نوازش خویش قرار داد. وی محمدخان را با خود به شیراز برد و حکومت دامغان را نیز به برادر دیگر حسینقلیخان سپرد.[نیازمند منبع] وی فرزند حسینقلی خان جهانسوز برادر جوانتر آغامحمدخان قاجار بود. فتحعلی شاه پس از کشته شدن عمویش آغامحمدخان به پادشاهی رسید. زیرا آغا محمد خان فرزندی نداشت.

آغاز سلطنت فتحعلی شاه

نام اصلی فتحعلی شاه بابا خان بود ولی به هنگام تاجگذاری نام فتحعلی را که نام نیای خود فتحعلی خان قاجار بود برای خود برگزید. فتحعلی شاه در سالهای اول حکومت خود، به سرکوبی مخالفان مشغول شد. جنگ‌های ایران و روسیه در دوره قاجار که به جدا شدن سرزمینهای قفقاز از ایران انجامید در زمان این پادشاه رخ داد. می‌توان گفت که روند پاره پاره شدن خاک ایران با پادشاهی او آغاز شد.

لرد کرزن می‌گوید: «در دوره فتحعلی شاه اوضاع قشون ایران رو به زوال گذاشت و به آخرین مرحله پستی رسید.»

محمود نیز در مورد دوره سلطنت فتحعلی شاه می‌نویسد: «دریاهای‌های شمالی و جنوبی ایران که یک وقتی وسیله امنیت و حفاظت ایران بود، در این زمان اسباب ضعف و وسیله خطرناکی برای این کشور شده‌است . چنانچه در بحر خزر ، فرمانروایان مسکو و در خلیج فارس ٬ بریتانیای کبیر، اسباب مزاحمت شده و صادرات و واردات نیز به دست روس و انگلیس افتاده‌است.»

ولیعهد او پسرش عباس میرزا بود که در جنگ‌ها از خود دلاوری نشان داد. او و مشاورش قائم مقام فراهانی سعی کردند به اصلاحاتی به‌ویژه در نیروهای نظامی بپردازند اما این اقدامات کافی نبود. عباس میرزا پیش از رسیدن به سلطنت درگذشت. پس از مرگ او پسرش محمد میرزا ولیعهد شد که پس از مرگ فتحعلی شاه با نام محمد شاه برتخت نشست.

فتحعلی شاه پس از به قدرت رسیدن با نزدیک شدن به علمای شیعه و مجتهدین تلاش زیادی کرد تا پایه‌های مشروعیت قدرت نوپای قاجار را در میان مجتهدینی که هنوز در آرزوی دوران صفوی بودند محکم کند و تا حدود زیادی نیز موفق شد. وی توانست در جنگ‌های ایران و روس از حمایت علما در ترغیب مردم به‌جهاد بهره‌مند گردد.

 این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید  


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله درباره زندگینامه فتحعلی شاه قاجار

دانلود تحقیق کامل درمورد محمدرضا شاه پهلوی

اختصاصی از فی فوو دانلود تحقیق کامل درمورد محمدرضا شاه پهلوی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق کامل درمورد محمدرضا شاه پهلوی


دانلود تحقیق کامل درمورد محمدرضا شاه پهلوی

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 135

 

مقدمه

علاقه و اشتیاق مردم به آگاهی از رویدادهای تاریخ معاصر، بخصوص آنچه در دوران سلطنت پهلویها بر ایران گذشته است، طی سالهای اخیر موجب انتشار کتب و آثار تحقیقی بسیاری در این زمینه شده است، که بسیاری از آنها ارزنده و ماندنی، و بعضی با کمال تأسف افسانه پردازی و گمراه کننده است. بعضی از نهادهای انقلابی و مؤسسات فرهنگی و پژوهشی که به اسناد و مدارک معتبری از این دوران دسترسی دارند با انتشار تدریجی این اسناد در مجموعه های مختلف، کمک بزرگی به روشن شدن نقاط تاریک این دورة حساس تاریخ کشور ما می کنند، که به واسطة طبیعت خود خوانندگان محدودی دارند. ولی تحقیقاتی که در این زمینه با استفاده از منابع مختلف داخلی و خارجی به عمل می آید و ترجمة آثار تحقیقی و معتبری که دربارة تاریخ معاصر ایران در خارج منتشر شده، بالطبع خوانندگان بیشتری را به سوی خود جلب می نمایند.

اما در کنار آثار ارزنده ای که به آن اشاره شد، در سالهای اخیر کتابهائی نیز، بیشتر به صورت افسانه و رمان، ولی در شکل و قالب اثر تاریخی منتشر شده است، که هر چند ممکن است برای خواننده جالب و سرگرم کننده باشد، پر از اشتباهات تاریخی و گمراه کننده است. نویسندگان این آثار، اگر نوشتة خود را تحت عنوان رمان تاریخی منتشر می کردند اشکالی نداشت، ولی مشکل کار در این است که این نوشته ها در قالب آثار مستند تاریخی به خوانندگان عرضه می شود، در حالی که برخلاف روال معمول در ارائة این آثار، فاقد منابع معتبری است و نویسنده به خود اجازه می دهد که رویدادهای تاریخی و حتی مطالبی را که از اشخاص نقل قول می کند، بدون اشاره به مأخذ و منبع گفتار خود روی کاغذ بیاورد و خواننده نیز ظاهراً چاره ای جز قبول تمام این مطالب ندارد.

نمونه های دیگری از این نوع «آثار تاریخی» جمع آوری و تلفیق آثار دیگران، آن هم به صورت خام و بدون رعایت تقدم و تأخر تاریخی یا لااقل هماهنگ ساختن مطالب با یکدیگر است، که به قول نویسندة صاحبنظر آقای کریم امامی باید آن را «تاریخ نگاری به شیوة مونتاژ» نامید. در این نوع کتب به اصطلاح تاریخی به صحت و سقم مطالبی که نقل می شود و معتبر بودن منابعی که این مطالب از آنها منتقل می گردد توجه نمی شود. مطالب غالباً نقل از روزنامه ها و مجلات گذشته است، که هیچ یک به عنوان یک منبع تاریخی قابل استناد نیستند، و در یکی از این کتابها دیدم که حتی سطر اول آن دربارة تاریخ تولد قهرمان اصلی کتاب نیز اشتباه نوشته شده است.

باید اضافه کنم که این اشتباهات در نقل رویدادهای تاریخی یا تحلیل تاریخ معاصر ایران منحصر به نویسندگان ایرانی نیست. متأسفانه در میان مردم ما، این باور غلط رواج یافته است، که هر چه نویسندگان و تحلیل گران خارجی دربارة مسائل ایران می نویسند درست و قابل استناد است و به همین جهت آثار نویسندگان خارجی دربارة ایران، هر قدر که سطحی و مغرضانه باشد ترجمه و منتشر می شود، در حالی که بعضی از این نوشته ها اصلاً ارزش ترجمه ندارد، و بسیاری دیگر دارای اشتباهاتی است که اگر در مقدمه یا حاشیة این مطالب یادآوری نشود باعث گمراهی می گردد. حتی نویسندگان و محققین معروف و معتبری مانند «ریچارد کاتم» و «جیمز بیل» که خود را کارشناس مسائل ایران می دانند، در تحلیل وقایع ایران دچار اشتباهات فراوانی شده و در جریان انقلاب ایران، با پیش بینی های غلط خود دربارة پیامدهای این انقلاب دولتمردان آمریکائی را گمراه کردند، تا چه رسد به نویسندگان خیالپردازی نظیر محمد حسنین هیکل مصری، که نوشته هایش دربارة ایران پر از غلط و اشتباهات فاحش تاریخی است و به نظر من اصلاً ارزش ترجمه به زبان فارسی را ندارد.

به عقیدة نویسنده، در ترجمة آثار نویسندگان خارجی به زبان فارسی، بخصوص در مورد دولتمردان و دیپلماتهای خارجی که خاطرات مأموریت خود را در ایران به رشتة تحریر درآورده اند، معرفی نویسنده و انگیزه و هدفهای او از نگارش این مطالب و همچنین تذکر اشتباهات و قضاوتهای نادرست او ضروری است. از آخرین کتابهائی که در این زمینه منتشر شده و در تهیة این کتاب نیز مورد استفاده قرار گرفته، کتاب «نامه هائی از تهران» است که تحت عنوان «نامه های خصوصی و گزارشهای محرمانة سرریدر بولارد سفیر کبیر انگلستان در تهران» به ترجمة آقای غلامحسین میرزاصالح انتشار یافته است. کتاب از نظر روشن ساختن سیاست مزورانة انگلیس در ایران ارزنده و قابل استناد است، ولی حق این بود که آقای میرزاصالح نیز خود مقدمه ای بر این کتاب می نوشتند و در آن، این سفیر لئیم و بدخواه ایران را که حتی چرچیل نخست وزیر انگلستان نیز، با همة خصومتی که نسبت به ایران داشته، دربارة او می نویسد «سرریدر بولارد نسبت به همة ایرانیان کینه دارد که طبعاً به کفایت او و منابع ما لطمه می زند» به خوانندگان ایرانی معرفی می نمودند تا دربارة نوشته های غرض آلود او نسبت به ایران و مردم ایران گمراه نشوند.

گفتنی است که اشتباه و غرض ورزی نسبت به ایران منحصر به نویسندگان خارجی نیست. بعضی از نویسندگان ایرانی مقیم خارج هم با وجود این که حس وطن پرستی و ملیت ایرانی آنها ایجاب می کند دربارة مسائل ایران منصفانه قضاوت کنند و اطلاعات غلطی به خوانندگان آثار خود ارائه ندهند حقایق تاریخی را با اغراض شخصی خود وارونه جلوه می دهند. یکی از نویسندگان ایرانی مقیم خارج آقای امیر طاهری است، که در آخرین کتاب خود تحت عنوان «زندگی ناشناختة شاه» علاوه بر اشتباهات مکرر در ذکر وقایع تاریخی، دربارة بعضی مطالب بدیهی مربوط به تاریخ چند سالة اخیر هم اشتباه کرده و به طور نمونه می نویسد کنفرانس گوادلوپ با حضور سران هفت کشور صنعتی جهان تشکیل شد، و به نظریات نخست وزیران ژاپن و کانادا نیز که به گمان ایشان در این کنفرانس حضور داشته اند اشاره کرده، که کذب محض است. زیرا در کنفرانس گوادلوپ، که ایشان آن را با کنفرانس های معمول سالانة سران هفت کشور بزرگ صنعتی جهان اشتباه کرده اند، فقط رهبران چهار کشور آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان حضور داشتند. این کنفرانس در بحبوحة انقلاب ایران و به دعوت ژیسکار دستن رئیس جمهور وقت فرانسه تشکیل شد و موضوع اصلی مورد بحث کنفرانس نیز مسائل مربوط به ایران بود.

دوران کودکی و جوانی

دشواریهای زندگی در «کاخ تنهائی» - تخیلات دوران کودکی و ادعای رؤیت امامان! – دوران تحصیل در سویس – یک دوستی عجیب – عشق بازی در مدرسه! – بازگشت به ایران و کُشتی با پدر! – محمدرضا دوست سویسی خود را به تهران می آورد …

محمدرضای پهلوی، در کتابی تحت عنوان «مأموریت برای وطنم» که در سال 1340 ، در بیستمین سالگرد سلطنت او انتشار یافت، می نویسد:

«من در چهارم آبان سال 1298 در خانه ای کوچک و ساده در یکی از محلات قدیم تهران چشم به دنیا گشودم. در آن موقع هنوز شهر تهران حصار داشت و اطراف آن را خندق خشکی فرا گرفته بود. راه ورود به شهر از دروازه های متعددی بود که شبها برای حفظ شهر از ماجراجویان و دزدان مسلح بسته می شد و این دروازه ها را در دوران رهبری پدرم از نظر علاقه ای که به عمران و آبادی و نو کردن ایران داشت، خراب کردند.»

محمدرضا شاه در مصاحبه با «ژرار دوویلیه» نویسندة فرانسوی، این مطلب را تصحیح کرده و می گوید او و خواهر دوقلویش اشرف، که کمی بعد از او به دنیا آمد، در تنها بیمارستان آن روز تهران به نام بیمارستان احمدیه متولد شدند. محلة قدیمی تهران هم که شاه در کتاب خود از آن نام نمی برد دروازه قزوین بوده است، که در زمان انتشار کتاب شاه محلة بدنام تهران در آن قرار داشت و شاه نمی خواست به خوانندگان ایرانی کتاب خود بگوید که خانة پدری او در زمان تولدش در چنین محله ای بوده است.

در کتابی دربارة خاندان پهلوی که در سال 1350 از طرف مؤسسة اطلاعات انتشار یافت آمده است که محمدرضا شاه دوران کودکی خود را در یک خانة کوچک اجاره ای در «کوچة روغنی ها» واقع در خیابان جلیل آباد سابق آغاز کرد، ولی کمی بعد از تولد او که دیگر «خانة کوچة روغنی ها برای این خانوادة پنج نفری کوچک می نمود، رضاخان در خیابان حسن آباد خانة دیگری اجاره کرد که از خانة قبلی اندکی وسیع تر بود، تا اینکه رضاخان به فرماندهی فوج منصوب گردید و با فوج خود در بیرون دروازة شهر در باغی که مجاور قشون بود، منزل کردند. در این هنگام که حقوق رضاخان در ماه به یکصد تومان رسیده بود بانو تاج الملوک مبلغی از آن را صرفه جوئی می کرد، به طوریکه بعد از چندی از محل این صرفه جوئی سیصد تومان اندوخته بدست آمد. رضاخان نیز بر اثر رشادتهائی که در جنگ های مختلف بروز داده بود سیصد تومان پاداش گرفت و از جمع این دو مبلغ که مجموعاً ششصد تومان بود زمین بالنسبه وسیعی در چهارراه امیریه که به صورت کاروانسرائی بود خریداری گردید و ساختمان کوچکی برای سکونت خانواده در آن بنا گردید ….»

محمدرضا نسبت به خواهرانش شمس و اشرف و تنها برادر تنی اش علیرضا که دو سال بعد از او به دنیا آمد، کودکی نحیف و ضعیف البنیه بود. پدرش که شانزده ماه بعد از تولد او دست به کودتا زد و نخست وزیر جنگ و سپس رئیس الوزرای ایران شد، خیلی کم فرصت دیدن فرزندانش را داشت و محمدرضا تا سن شش سالگی تحت مراقبت مادر بزرگ شد. در آذرماه سال 1304 که رضاخان به دنبال خلع قاجاریه و تشکیل مجلس مؤسسان به سلطنت رسید، محمدرضای شش ساله نیز ولیعهد ایران شد و چند ماه بعد در مراسم تاجگذاری برای نخستین بار به لباس نظامی ملبس گردید.

رضاشاه پس از انجام مراسم تاجگذاری، ولیعهد را از مادر و برادر و خواهرانش جدا کرد تا به قول خودش او را «از محیط زنانه بیرون بیاورد و در محیطی مردانه تربیت کند». رضاشاه همچنین یک مدرسة نظامی ابتدائی به نام «دبستان نظام» تأسیس کرد که هدف از آن تعلیم و تربیت ولیعهد در یک محیط نظامی بود. در بعضی منابع، از جمله کتاب «ژرار دوویلیه» فرانسوی، که قبلاً به آن اشاره شد و کتاب «ماروین زونیس» محقق آمریکائی تحت عنوان «شکست شاهانه» که در سال 1991 در آمریکا چاپ شد، این مرحله از زندگی شاه سرآغاز عقده های روانی او به شمار می آید، زیرا کودکی شش ساله، که ناگهان از دامان مادر و محیط گرم خانواده جدا می شود و در یک محیط خشک نظامی و «کاخ تنهائی» خود زندانی می گردد بالطبع دچار یک سلسله مشکلات روانی می شود که در مراحل رشد او نیز آثار مخربی بر جای می گذارد. ظاهراً رضاشاه، که پس از ازدواج با دو زن دیگر و توجه بیشتر به همسر جوان و تازة خود عصمت، با بدخلقی و ناسازگاری مادر محمدرضا مواجه شده بود، به قصد انتقامجوئی از وی یا برای جلوگیری از تلقین افکار و احساسات ضد خود از طرف مادر ولیعهد تصمیم به جدا ساختن مادر و پسر از یکدیگر گرفت و به عواقب این کار در روحیة فرزند خردسال خود توجه نکرد.

محمدرضا که در محیط خانه از مهر و محبت مادری محروم شده بود و دوست و همبازی هم سن و سال خود را نداشت، بالطبع به مدرسة نظام و دوستان مدرسه گرایش پیدا کرد. همکلاسی های او در دبستان نظام بیشتر فرزندان امرای ارتش یا مقامات مهم دولتی بودند، و فقط یک نفر از خانواده های پائین، به خاطر این که بچة درس خوان و سربزیری بود به این کلاس راه یافته بود. این پسر که محمدرضا شاه در خاطرات خود از او به عنوان «صمیمی ترین دوست» دوران کودکی و جوانی خود نام می برد و به خاطر همین سربزیری و روحیاتی که خود محمدرضا نیز گرفتار آن بود، توجه او را به خود جلب کرد، حسین فردوست بود که در زندگی محمدرضا نقش مهمی ایفا نمود. فردوست در تشریح وضع خود در مدرسة نظام و چگونگی آشنائی با ولیعهد تا حدودی صداقت به خرج داده، که نقل آن در اینجا، هم از نظر آشنائی به وضع مدرسه ای که ولیعهد در آن تحصیل می کرد و هم از نظر روحیة خود فردوست و زمینة عقده های روانی وی مفید به نظر می رسد. فردوست پس از شرح زندگی فقیرانة خانوادة خود می گوید:

«این مسئلة فقر مالی در دبستان نظام باعث ناراحتی خاصی در من می شد. بعداً که به کلاس مخصوص ولیعهد وارد شدم، پس از من که پدرم در آن موقع ستوان سه بود، پائین ترین فرد از نظر موقعیت اجتماعی پسر یک سرتیپ بود، که در آن زمان که تعداد سرتیپ ها و سرلشگرها از انگشتان دست بیشتر نبود، برای خودش شخصیتی بود. تعدادی هم پسران وزراء بودند. محصلین باید ناهار خود را در مدرسه می خوردند. مادرم در قابلمه مقداری برنج می گذاشت و مخصوصاً آن را طوری می ریخت که جلوة بیشتری داشته باشد. من قابلمه به دست پیاده به مدرسه می رفتم و سایر شاگردان با کالسکه و نوکر می آمدند. ظهر که می شد نوکرها قابلمه های چهار پنج طبقه را برای آقازاده ها به سالن غذاخوری می آوردند. استوارها و درجه دارهائی که در دبستان نظام بودند، همیشه مرا مسخره می کردند و می گفتند «ببین در قابلمه چی هست!». رفتارشان تعمداً به نحوی بود که مرا تحریک کنند که غذای بیشتری با خودم بیاورم. چون اضافه غذای شاگردها نصیب آنها می شد! من هم علیرغم این که غذایم کم بود حتماً سعی داشتم چند قاشقی ته قابلمه باقی بماند. این مسئله از همان زمان در من یک حالت خود کوچک بینی و تواضع بیش از حد ایجاد کرد و شاید همین حالت سبب شد که مورد توجه رضاخان و ولیعهد قرار گیرم …

«در امتحانات پایان سال اول کلاس مخصوص، من شاگرد اول شدم. ولیعهد را خارج از رده قرار داده بودند. در سال دوم تحصیلی کلاس مخصوص را به محوطة کاخ گلستان انتقال دادند و کلاس در ساختمانی تشکیل می شد که به «خوابگاه» معروف بود و به دوران ناصرالدین شاه تعلق داشت. بعداً معلوم شد که انتقال کلاس به کاخ گلستان تصمیم شاه بوده تا کلاس ولیعهد به محل زندگیش نزدیک باشد. روزی در حال درس خواندن بودیم که ناگهان رضاشاه وارد کلاس شد. من که زیرچشمی نگاه می کردم دیدم که رئیس کلاس مخصوص (سرهنگ محمدباقرخان) اشاره ای به من کرد و شاه آمد و پهلوی من ایستاد. البته من در آن سن به خود می لرزیدم و از وضع و قیافة او و شنل آبی که بر دوش داشت می ترسیدم و علاقه داشتم که زودتر از کنارم رد شود، ولی او توقف کرد و به من گفت «تو از همین امروز پس از پایان درس به ساختمان ولیعهد می روی و با هم درس حاضر می کنید تا ولیعهد بخوابد. این کار روزانة تو خواهد بود. روزهای جمعه و تعطیل هم باید پهلوی ولیعهد بیائی!». من در آن موقع پیش خودم حدس زدم که شاید این حادثه با شاگرد اولی من مربوط باشد، چون تأکید شاه بر درس حاضر کردن بود. بعدها متوجه شدم که همین بوده است. به هر حال پس از پایان کلاس به دنبال ولیعهد به ساختمان او رفتم و از آن پس در کلاس هم کنار او نشستم …»

این سرآغاز دوستی محمدرضا با حسین فردوست بود که تا پایان دورة دبستان نظام دوام یافت و رضاشاه تصمیم گرفت او را همراه ولیعهد برای ادامة تحصیل به سویس بفرستد. محمدرضاشاه دربارة این دوره از زندگی خود (شش سالگی تا دوازده سالگی) مطالبی در کتاب خود تحت عنوان «مأموریت برای وطنم» نوشته است، که چون از نظر تکوین شخصیت او حائز اهمیت زیادی است و بیشتر نویسندگان و محققین خارجی هم با توجه به این مطالب به روانکاوی شخصیت وی پرداخته اند، نقل و بررسی آن پیش از پرداختن به جریان مسافرت ولیعهد به سویس و تحصیل در آن سرزمین ضروری به نظر می رسد. محمدرضاشاه در خاطرات خود از دوران تحصیل در دبستان نظام می نویسد:

«من تا زمان ولیعهدی با مادر و برادران و خواهران خود زندگی می کردم. ولی بعد از تاجگذاری به دستور پدرم از آنها جدا شدم و پدرم دستور دارد که تحت تربیت خاصی که آنرا تربیت مردانه نام می نهاد قرار گیرم و برای قبول مسئولیتهای بزرگ آینده آماده شوم. در همین موقع نام من در دبستان نظام ثبت شد و در حقیقت این مدرسه به خاطر من و چهار برادر دیگرم تأسیس شد و من در کلاسی که جمعاً 21 نفر دانش آموز داشت و همة آنها از بین فرزندان مأموران دولتی و افسران ارتش با کمال دقت و احتیاط انتخاب شده بودند مشغول تحصیل شدم و برادرانم که کوچکتر بودند به کلاس های پائین تر رفتند. دانش آموزان این دبستان لباس نظامی می پوشیدند و برنامة درسی بسیار دشواری داشتند و زندگانی کودکی من نیز طبعاً در محیط نظامی یعنی در تحصیل و تمرین های سربازی می گذشت. گذشته از تحصیلات دبستانی پدرم یک معملة فرانسوی برای تعلیم زبان فرانسه و نظارت بر امور زندگی داخلی من استخدام کرده بود. در نتیجة مساعی این بانو که به مناسبت ازدواج با یک ایرانی بانو ارفع نامیده می شد زبان فرانسه را در کمال روانی و سلاست مانند زبان مادری خود فرا گرفتم و دریچه ای برای مشاهدة افکار باختری در برابر ذهن من گشوده شد …

«در دوران ولیعهدی همه روزه پدرم یکی دو ساعت از وقت خود را با من می گذراند و از سن 9 سالگی ناهار را هم با او صرف می کردم. منظور او از این برنامة منظم آن بود که شخصاً از وضع من با خبر شود و من از جریان اوضاع کشور آگاه گردم. کمی بعد از تاجگذاری پدرم دچار بیماری حصبه شدم و چند هفته با مرگ دست به گریبان بودم و این بیماری موجب ملال و رنج شدید پدر مهربانم شده بود. در طی این بیماری سخت، پا به دایرة عوالم روحی خاصی گذاشتم که تا امروز آن را افشاء نکرده ام. در یکی از شبهای بحرانی کسالتم مولای متقیان علی علیه السلام را به خواب دیدم، در حالی که شمشیر معروف خود ذوالفقار را در دامن داشت و در کنار من نشسته و در دست مبارکش جامی بود و به من امر فرمود که مایعی را که در جام بود بنوشم. من نیز اطاعت کردم و فردای آن روز تبم قطع شد و حالم به سرعت رو به بهبودی رفت. در آن موقع با این که بیش از هفت سال نداشتم با خود می اندیشیدم که بین آن رؤیا و بهبودی سریع من ممکن است ارتباطی نباشد، ولی در طی همان سال دو واقعة‌ دیگر برای من رخ داد که در حیات معنوی من تأثیری عمیق بر جای نهاد.

«در دوران کودکی تقریباً هر تابستان همراه خانوادة خود به امامزاده داود که یکی از نقاط منزه و خوش آب و هوای دامنة البرز است می رفتیم. برای رسیدن به آن محل ناچار بودیم که را پرپیچ و خم و سراشیب را پیاده و یا با اسب طی کنیم. در یکی از این سفرها که من جلو زین اسب یکی از خویشاوندان خود که سمت افسری داشت نشسته بودم، ناگهان پای اسب لغزید و هر دو از اسب به زیر افتادیم. من که سبکتر بودم با سر به شدت روی سنگ سخت و ناهمواری پرت شدم و از حال رفتم. هنگامی که به خود آمدم همراهان من از این که هیچ گونه صدمه ای ندیده بودم فوق العاده تعجب می کردند. ناچار برای آنها فاش کردم که در حین فرو افتادن از اسب، حضرت ابوالفضل علیه السلام فرزند برومند علی علیه السلام ظاهر شده و مرا در هنگام سقوط گرفت و از مصدوم شدن مصون داشت. وقتی که این حادثه روی داد پدرم حضور نداشت، ولی هنگامی که ماجرا را برای او نقل کردم حکایت مرا جدی تلقی نکرد و من نیز با توجه به روحیة وی نخواستم با او به جدل برخیزم، ولی خود هرگز کوچکترین تردیدی در واقعیت امر و رؤیت حضرت عباس ابن علی (ع) نداشتم …

«سومین واقعه ای که توجه مرا به عالم معنی بیش از پیش جلب نمود روزی روی داد که با مربی خو در حوالی کاخ سلطنتی سعدآباد در کوچه ای که با سنگ مفروش بود قدم می زدم. در آن هنگام ناگهان مردی را با چهرة ملکوتی دیدم که بر گرد عارضش هاله ای از نور مانند صورتی که نقاشان غرب از عیسی بن مریم می سازند نمایان بود. در آن حین به من الهام شد که با خاتم ائمة اطهار حضرت امام قائم ربرو هستم. مواجهة‌ من با امام آخر زمان چند لحظه بیشتر به طول نینجامید که از نظر ناپدید شد و مرا در بهت و حیرت گذاشت. در آن موقع مشتاقانه از مربی خود سئوال کردم: او را دیدی؟ … مربی من متحیرانه جواب داد «چه کسی را دیدم؟ اینجا که کسی نیست…» اما من آن قدر به حقیقت و اصالت آنچه که دیده بودم اطمینان داشتم که جواب مربی سالخوردة من کوچکترین تأثیری در اعتقاد من نداشت.

«امروز که این ماجرا را بیان می کنم شاید بعضی افراد، خصوصاً غربی ها تصور کنند که من خیالبافی می کنم یا آنچه دیده ام یک حالت سادة روانی بوده است. ولی باید به خاطر داشت که ایمان به عالم روح و تجلیاتی که به حساب ماده در نمی آید از خصائص مردم مشرق زمین است و چنانکه بعدها دریافتم بسیاری از مردم باختر نیز همین ایمان و اعتقاد را دارند، وانگهی من در آن موقع هیچ گونه دلیلی برای جعل این موضوع و بیان آن برای مربی خود نداشتم و امروز نیز انتفاعی از لاف زدن در این قبیل مسائل نمی برم و جز معدودی از نزدیکان من کسی تاکنون از این جریان مستحضر نبوده است و حتی پدرم که همیشه خود را به او بسیار نزدیک و صمیمی می دانستم هرگز از این موضوع کوچکترین اطلاعی پیدا نکرد.»

هنگامی که کتاب شاه در سال 1340 انتشار یافت، ادعاهای او دربارة مکاشفه و مشاهدة امامان چنین تعبیر شد که شاه برای جلب توجه و حمایت مردم، که اکثریت قریب به اتفاق آنها دارای معتقدات مذهبی بودند، ‌این داستانها را ساخته و پرداخته است، ولی شاه پس از رویاروئی با روحانیت در سالهای 1341 به بعد نیز دست از این ادعاها برنداشت و بارها در مصاحبه با روزنامه نگاران معروف خارجی مانند «اوریانا – فالاچی» این ادعاها را تکرار کرد و با افزودن مطالب دیگری بر آن مانند نجات معجزه آسای خود از چندین توطئة قتل چنین وانمود کرد که گویا «نظر کرده» است و خداوند رسالتی بر عهدة او گذاشته و همواره او را در کنف حمایت خود محفوظ خواهد داشت!

محمدرضاشاه در خاطرات خود، جز در یک مورد، آن هم با این جملة کوتاه که وقتی ماجرای نجات خودم را به وسیلة حضرت ابوالفضل علیه السلام برای پدرم نقل کردم «حکایت مرا جدی تلقی نکرد» به واکنش رضاشاه در مقابل توهمات خود اشاره نمی کند، ولی در گفتگو با «ژرار دوویلیه» فرانسوی اعتراف کرده است که وقتی برای دومین بار چگونگی مکاشفه و نجات خود را به دست امامان برای پدرم تعریف کردم به شدت به من پرخاش کرد و گفت «تو ولیعهد این مملکت هستی و باید روزی بر تخت سلطنت بنشینی. این رؤیاها و افکار زنانه را کنار بگذار!». محمدرضا بعد از این پرخاش پدر، که برایش غیرمنتظره بوده، به گریه می افتد و دیگر قصه های بعدی خود را برای پدرش بازگو نمی کند.

محمدرضا پهلوی در شهریور ماه سال 1310، در حالی که هنوز دوازده سال تمام نداشت برای ادامة تحصیل به سویس اعزام شد. قبل از سویس، فرانسه برای تحصیل ولیعهد در نظر گرفته شده بود، ولی رضاشاه محیط فرانسه را برای تحصیل پسرش مناسب نمی دانست و سرانجام پس از مطالعات زیاد سویس برای انجام این منظور در نظر گرفته شد.

این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق کامل درمورد محمدرضا شاه پهلوی

تحقیق فرار شاه به روایت تصویر

اختصاصی از فی فوو تحقیق فرار شاه به روایت تصویر دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق فرار شاه به روایت تصویر


تحقیق فرار شاه به روایت تصویر

فایل : word

قابل ویرایش و آماده چاپ

تعداد صفحه :12 

با اوج گیری مبارزات انقلابی مردم ایران، و پس از آنکه تمامی سیاستهای محمدرضا پهلوی برای آرام کردن مردم خشمگین به شکست انجامید، شاه شاپور بختیار که از چهره های شناخته شده جبهه ملی بود، به نخست وزیری برگزید، اما این اقدام شاه هم فایده نداشت و کارنامه خاندان پهلوی چنان سیاه بود که مردم تنها به سرنگونی آن رضایت می دادند.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق فرار شاه به روایت تصویر

تحقیق در مورد زندگینامه محمدرضا شاه پهلوی

اختصاصی از فی فوو تحقیق در مورد زندگینامه محمدرضا شاه پهلوی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد زندگینامه محمدرضا شاه پهلوی


تحقیق در مورد زندگینامه محمدرضا شاه پهلوی

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

تعداد صفحه15

فهرست مطالب

جوانی و ولیعهدی

 

سال‌های آغاز سلطنت

 

زندگینامه محمدرضا شاه پهلوی

 

محمدرضا پهلوی (زادهٔ ۲۶ اکتبر ۱۹۱۹ در تهران- درگذشتهٔ ۲۷ ژوئیه ۱۹۸۰ در قاهره) از ۱۶ سپتامبر ۱۹۴۱ تا وقوع انقلاب ایران در ۱۱ فوریه ۱۹۷۹ پادشاه ایران بود. او با وقوع انقلاب برکنار شد و از این رو آخرین شاه نظام سلطنتی در ایران به حساب می‌آید. او صاحب عناوین «شاهنشاه» و «آریامهر» بود. 

 

     

 

 

 

 

 

محمدرضا شاه

 

محمدرضا پهلوی (زادهٔ ۲۶ اکتبر ۱۹۱۹ در تهران- درگذشتهٔ ۲۷ ژوئیه ۱۹۸۰ در قاهره) از ۱۶ سپتامبر ۱۹۴۱ تا وقوع انقلاب ایران در ۱۱ فوریه ۱۹۷۹ پادشاه ایران بود. او با وقوع انقلاب برکنار شد و از این رو آخرین شاه نظام سلطنتی در ایران به حساب می‌آید. او صاحب عناوین «شاهنشاه» و «آریامهر» بود.

 

 

 

آغاز زندگی و دورهٔ کودکی

 

او در روز ۱ صفر ۱۳۳۸ (۲ عقرب ۱۲۹۸/‏۲۶ اکتبر ۱۹۱۹) در تهران به دنیا آمد. پدر او «رضاخان میرپنج سوادکوهی» (بعدها رضاشاه پهلوی) و مادرش تاج‌الملوک آیرملو (بعدها «ملکهٔ مادر») بود.

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد زندگینامه محمدرضا شاه پهلوی