مدیریت
مقدمه :
موضوع بخش نخست این تحقیق از وظایف یا اصول مدیریت بحث مىکند. در مبحث وظایف مدیریت، مستقیماً از انسان بحث نمىشود، بلکه از امورى بحث مىشود که وظیفه مدیر است؛ مانند برنامهریزى و کنترل برنامهها، سازماندهى و بودجه بندى. البته از مباحث مدیریت، تحت عنوان «رفتار سازمانى» مطرح است که موضوعاتى همچون انگیزش، رهبرى و قدرت در آن مطرح مىشود؛
- وظایف مدیریت چیست؟
مقدمه: مکاتب مدیریت، شامل دورانهاى زیر مىشود:
الف. دوران قبل از مدیریت علمى
ب. دوران مدیریتهاى کلاسیک
ج. مکتب روابط انسانى
د. ترکیبى از ب و ج.
دانش مدیریت و فن اداره، مانند هر اندیشه دیگر، در حال تطور و تکامل است. در دوران پیش از مدیریتهاى علمى، مدیریتها به شکل فطرى و بدون فرمولهاى مدون و مبین بود؛ مانند واحدهاى تجارى در زمان چینیان و رومیان که داراى یک نوع بینش مدیریتى ساده بودند. با ظهور فردریک تیلور، دوران مدیریت علمى آغاز شد، که به پدر مدیریت علمى معروف شد و در اوایل قرن حاضر، نوشتههایش در باره نظریه مدیریت، خوانندگان بسیار داشت. مبناى مدیریت وى بر اساس فناورى بود. به گمان وى بهترین راه افزایش بازده، بهبود فنون و روش هایى بود که کارگران به کار مىبرند. او افراد را ابزار مىدانست و در طرح او بیشتر به نیازهاى سازمانى توجه مىشد، نه به نیازهاى افراد.
بعدها التون مایو ظهور کرد و نهضت «روابط انسانى» را در فاصله سالهاى 1920 تا 1930 میلادى مطرح و جانشین آراى تیلور کرد. او و پیروانش مىگفتند که غیر از اینکه باید
بهترین روشهاى فناورى را براى افزایش بازده مورد توجه قرار داد، باید به روحیات و امور انسانى نیز توجه کرد. آنان ادعا مىکردند که روابط انسانى بر روابط فناورى و کارى ترجیح دارد و این را از آزمایشهاى معروف به «هاتورن» به دست آورده بودند .
پیش از التون مایو و پس از فردریک تیلور، دوران مکاتب نظرى مدیریت بود که حدود پنجاه سال به درازا کشید و بوروکراسى وبر و اصولگرایى فایول، شاخصترین آنها است. برخى تکنوکراسى فردریک تیلور را از زمره این مکاتب شمردهاند.
ولى به نظر مىآید که نظریات مدیریت، بسیار بیشتر و نامنظمتر از این باشد، به گونهاى که به نظر بعضى از صاحبنظران علم مدیریت، جنگلى از نظریهها است و به نظر بعضى، از علوم ناموفق است. حال چگونه مىتوان در این جنگل نظریه و علم ناموفق، به اصولى ثابت دست یافت که مورد اتفاق باشد تا بتوانیم از آنها به عنوان اصل موضوعى استفاده کنیم؟ باید گفت که رهبر اصولگرایان، که کارش تأسیس اصل در علم مدیریت و سازمان است و اصول او در این علم، معروف است و او را پدر اصولگرایان این علم مىدانند، یعنى هنرى فایول مىگوید که من دراطلاق کلمه «اصل »تردید دارم و این اصول، راهنماى عمل است، نه قانون. او مىافزاید که اصول مدیریت، بیشتر از قوانین طبیعى، در معرض تغییر و تبدل قرار دارند و تا زمانى قابل پیروى هستند که بر اساس منطقى صحیح و قابل توجیه، از آن روى گردانده شود.
وقتى رهبر اصولگرایان، چنین عقیدهاى در باره اصول دارد، پس دل بستن به این جنگل و به چنگ آوردن اصل از آن، روا نیست؛ اما با وجود این، به اصول او توجه مىکنیم. فایول ضمن بیان این واقعیت که هیچ چیز در مدیریت، مطلق نیست، روشها و فنونى را که در تجربه بدانها رسیده بود و آنها را در تقویت پیکره سازمان یا انجام وظایف مدیریت، مفید مى دانست، به عنوان اصول چهارده گانه مدیریت ارائه داد:
تقسیم کار، اختیار، انضباط، وحدت فرماندهى، وحدت مدیریت، وابستگى منافع فردى به هدف کلى، جبران خدمات کارکنان، تمرکز، سلسله مراتب، نظم، عدالت، ثبات، ابتکار عمل و احساس یگانگى.
او اصول بالا را در سال 1916 میلادى در کتابى به نام اصول فن اداره اعلام کرد. بعدها افرادى مانند ارویک و گیولیک به آرایش اصول یاد شده پرداختند و هم از تعداد آنها کاستند و هم براى آنها علامت اختصارى قرار دادند. واژه «POSDCROB» نشانه هفت عنوان (برنامهریزى، سازماندهى، کارگزینى، هدایت، هماهنگى، گزارشدهى و بودجهبندى) است. دانشمندان امروزین مدیریت، بر سه اصل معتقد و متفق شدهاند که عبارتند از: برنامهریزى، سازماندهى و کنترل. وى مىافزاید که هماهنگى، رکنى از سازماندهى است و استقلالى در عرض آن ندارد و از این رو، نیازى به ذکر آن به عنوان یک اصل نیست؛ زیرا مدیریت، همان هماهنگى است.
برخى به این اصول، انگیزش یا رهبرى را نیز افزودهاند. از مجموع آنچه گذشت، دانسته شد که اتفاق و اتحادى در زمینه اصول مدیریت و تعداد آنها وجود ندارد. با وجود این، در یک جمعبندى نهایى شاید بتوان وحدتى را براى عناوین پنج گانه زیر تصویر کرد:
برنامهریزى، سازماندهى، هماهنگى، رهبرى (انگیزش) و کنترل (نظارت). بیشتر علماى مدیریت، به این اصول پاىبند هستند. نویسنده نیز با پژوهشى که کرده است، این امر را تأیید مىکند و معتقد است که در یک روند کلى، از دوران بىاصلى به اصولگرایى انبوه و سرانجام، به اصول تقریباً متسالم بالا رسیده است که مىتوان بر آن، تکیه و اعتماد کرد. این اصول، در حقیقت، وظایف مدیریت هستند که بخش دوم این تحقیق را تشکیل مىدهند. البته وظیفه هماهنگى، در ذیل سازماندهى طرح مىشود.
برنامهریزى :
برنامهریزى مانند پلى است میان جایى که هستیم و جایى که مىخواهیم به آن برسیم. برنامهریزى یعنى انتخاب مأموریتها، هدفها و اقداماتى براى نیل به آنها، که مستلزم تصمیمگیرى و انتخاب از میان بدیلها براى اقدام آینده سازمان است.
برنامهریزى اساسىترین وظیفه در میان وظایف مدیریتى است. دیگر وظایف مدیریتى، یعنى سازماندهى، رهبرى و کنترل، هدف هایى را پى مىگیرند که در فرآیند برنامهریزى پىگیرى شده است. برنامهریزى جایگاهى را که سازمان در آینده باید در آن قرار گیرد، تعیین مىکند و سپس مجموعههایى از اعمال کارساز را که براى رسیدن به این وضعیت، در آینده ضرورى است، انتخاب و اجرا مىکند. همه افراد، سازمانها و گروهها باید براى فعالیتهاى خود برنامهریزى کنند تا بتوانند به خواستههاى خود جامه عمل بپوشانند.
هدف برنامهریزى :
1. افزایش احتمال رسیدن به هدف، از راه تنظیم فعالیته
2. تقویت جنبه اقتصادى عملیات (مقرون به صرفه بودن آن)
3. تمرکز بر مأموریتها و هدفها و احتراز از تغییر مسیر
4. تهیه ابزارى براى کنترل
فرآیند برنامهریزى :
فرآیند برنامهریزى، شامل تعیین مأموریت سازمان، مشخص کردن هدفها و پدید آوردن برنامهها است. مدیران فرآیند برنامهریزى را با ایجاد اصلاح یا تأیید دوباره مأموریت، که بالاترین هدف و غایت سازمان را تشریح مىکند، آغاز مىکنند. سپس از مأموریت سازمان براى پدید آوردن هدفهاى سازمانى بهره مىگیرند و بعد برنامههاى لازم را براى تحقق این هدفها طرح ریزى و اجرا مىکنند.
این فرآیند براى سازمانهاى بسته و باز، داراى اهمیت است. با استفاده از فرآیند برنامهریزى، مدیران بهتر مىتوانند خود را با تغییرات محیطى تطبیق دهند .
سطوح هدفها :
هدفها در سازمان، سه سطح دارند: راهبردى، کوتاه مدت و عملیاتى
1. هدفهاى راهبردى، نتایجى هستند که کل سازمان براى رسیدن به آنها تلاش مىکند. این هدفها را مدیریت عالى سازمان تعیین مىکند.
2. هدفهاى کوتاه مدت، نتایجى هستند که از طریق واحدها و شبعههاى سازمانى تحقق مىیابند. این هدفها را مدیران عالى، با همکارى مدیران میانى تعیین مىکنند. این هدفها فعالیت هایى را تعیین مىکنند که واحدهاى سازمانى باید اجرا کنند تا پشتیبان هدفهاى راهبردى باشند.
3. هدفهاى عملیاتى، هدفهایى هستند که مدیران میانى با مدیران خط اول تعیین مىکنند. این هدفها نتایجى هستند که باید به وسیله بخشهاى مختلف و کارکنان شاغل در واحدهاى تخصصى، به آنها دست یافت.
ابعاد برنامهریزى سازمانى :
کاست و روزنوبگ چهار بعد اصلى براى برنامهها تعیین کردهاند: سطح، زمان، قلمرو و استمرار.
سطح برنامهریزى :
همان طور که هدفها در سه سطح سازمانى گسترش یافتهاند، برنامهها نیز در سه سطح پدید آمدهاند: راهبردى، کوتاه مدت و عملیاتى. تعدد سطح برنامهریزى، به مدیران در سطوح مختلف اجازه مىدهد که براى تحقق هدفهاى خود، اقدام لازم را به عمل آورند. بدین ترتیب، مأموریت سازمان مىتواند اجرا شود.
برنامههاى راهبردى : برنامههاى راهبردى ابزارى براى دستیابى به هدفهاى راهبردى به شمار مىآیند. در این برنامهها هدفها و خطوط کلى فعالیتها و مأموریتهاى سازمان، در دراز مدت تعیین مىشوند. در این برنامهها اولویتها تشخیص داده شده و اقدامات اصلى و کلیدى، که براى نیل به هدفهاى سازمان ضرورى هستند، معین مىگردند .
برنامههاى کوتاه مدت: این برنامهها براى دستیابى به هدفهاى کوتاه مدت سازمان طراحى شدهاند و به طور مستقیم، اجراى برنامههاى راهبردى را پشتیبانى مىکنند و حوزه محدودترى نسبت به آنها دارند.
برنامههاى عملیاتى: این برنامهها وسایل رسیدن به هدفهاى عملیاتى سازمان را تشریح مىکنند و از برنامههاى کوتاه مدت پشتیبانى مىکنند، به شکل روزانه تنظیم مىشوند و شامل تصمیمها و اقداماتى ضرورى هستند که به وسیله قسمتها یا بخشهاى تخصصى اجرا مىشوند.
چهارچوبهاى زمانى برنامه
1. برنامهریزى بلند مدت: شامل هدفها و برنامههاى راهبردى، که ممکن است بیش از پنج سال طول بکشد.
2. برنامهریزى میان مدت: به طور عموم، محدودهاى زمانى بین یک تا پنج سال دارد و شامل هدفها و برنامههاى کوتاه مدت است.
3. برنامهریزى کوتاه مدت: شامل هدفها و برنامههاى عملیاتى است و فعالیتهایى را تعقیب مىکند که در دوره زمانى یک سال یا کمتر انجام مىشود.
قلمرو برنامهریزى :
برنامهها بر حسب قلمروشان با هم تفاوت دارند. برخى از آنها بسیار فرا گیرند و براى همه مؤسسه طرحریزى مىشوند، در حالى که قلمرو برخى دیگر، بسیار محدود و براى یک قسمت است (مانند بازاریابى). قلمرو برنامههاى راهبردى، به طور معمول گسترده بوده و نشان مىدهد که مؤسسه به سوى کدام مقصد در حرکت است و چگونه مىخواهد به آن برسد. قلمرو برنامههاى کوتاه مدت، به نسبت محدودتر است و با بیان جزئیات و به طور روزانه، توضیح مىدهد که چگونه برنامههاى راهبردى مؤسسه به اجرا در خواهند آمد.
استمرار برنامهریزى :
عموماً برنامههاى مورد نیاز، در سه موقعیت اجرا مىشوند: موقعیتهایى که احتمال تکرارشان وجود ندارد، موقعیتهاى که به طور معمول تکرار شده و استمرار دارند و موقعیتهایى که احتمال تکرارشان کم است.
برنامههایى که مدیران در این موقعیت به کار مىبرند، به ترتیب عبارتند از : برنامههاى یکبارى، برنامههاى همیشگى و برنامههاى اقتضایى.
برنامه هاى یکبارى، شامل طرحها و پروژه ها
طرح، مجموعه ترکیبشدهاى از اقدامات مرتبط به همه است که مىخواهد به هدفى اساسى، که فقط یک بار اتخاذ مىگردد، دست یابد.
پروژه، حوزه محدودترى نسبت به طرح دارد و منظورش دستیابى به هدف یکبارى خاصى است. پروژهها نسبت به طرحها فعالیتها و منابع کمترى را با هم ترکیب مىکنند و بیشتر به عنوان زیربخش طرحها عمل مىکنندبرنامه هاى همیشگى، شامل خط مشىها، روشها و قوانین.
الف. خط مشى یا سیاست، راهنما و حدودى است که تصمیمهاى آینده باید در محدوده آن گرفته و معین شوند. به بیان دیگر، خطى مشى برنامهاى است که چگونگى اجراى هدف را مشخص
هماهنگى، مستدل و مدون بودن برخوردار باشد.
ب. روشها برنامههایى همیشگى هستند که شیوهاى مشخص براى اجراى فعالیتهاى آینده برقرار مىکنند. آنها راهنماى عمل کردن هستند، نه راهنماى فکر کردن.
ج. قوانین، برنامههایى همیشگى هستند که اقدامات الزامى ویژهاى را معین مىکنند. در اصل، قوانین نشان مىدهند که عضو سازمانى چه باید بکند و چه نباید بکند و در این راه، هیچ تعبیر و تفسیرى را مجاز نمىدانند.
فرق میان خط مشى و قانون، آزادى عمل در اولى و عدم آزادى در دومى است.
برنامههاى اقتضایى
به ندرت موقعیتها به طور دقیق، آن گونه که مدیران برنامهریزى کردهاند، اجرا مىشوند. به وجود آمدن محیطى غیر قابل انتظار، مانند رکود اقتصادى با شرایط سخت جوى مىتواند سبب ایجاد مشکلاتى جدى شود. بنابر این، مدیران برنامههاى اقتضایى را پدید مىآورند تا به عنوان راه حلهاى عملى، در برخورد با رویدادهاى ناشى از تغییر اوضاع محیطى به کار گرفته شوند. در حالى که بیشتر برنامهریزىهاى مدیریتى، شامل موقعیتهایى مىشوند که احتمال وقوع دارند، برنامههاى اقتضایى شامل وقایعى مىشوند که احتمال وقوع کمترى دارند.
مسؤولیت برنامهریزى :
برنامهریزى ممکن است بر عهده یک یا چند تن از متخصصان برنامهریزى در ستاد باشد و یا به وسیله یک گروه ضربت، صورت گرفته باشد و یا در سازمانهاى کوچکتر و برخى سازمان هاى بزرگ و در حال رشد، مدیران به طور شخصى مسؤولیت برنامهریزى را بر عهده گیرند.
در مدیریت رحمانى، مسؤولیت همگانى وجود دارد. هرکس موظف است کار خویش را تکلیف و عبادت بداند و با هدف نزدیک شدن به خداوند، آن را به بهترین شکل انجام دهد و نه از کارفرما، بلکه از خداى خویش پاداش بخواهد. براین اساس، همه موظفند در باره بهینه کردن کار خویش فکر کنند و با تدبر و ابتکار، دست به اقدام بزنند. به بیان دیگر، همگان در برنامه ریزى دخیل هستند:
«هیچ کس نمىتواند بر کار او خرده بگیرد؛ ولى در کارهاى آنان جاى سؤال و ایراد است». طبق این آیه، خداوند مسؤول نیست؛ ولى دیگران مسؤولند.
در عین حال، امر برنامهریزى، چون نیاز به تخصص و شناخت ویژه دارد، در کارهاى پیچیده و داراى ابعاد برنامهریزانه باید به متخصصان مراجعه کرد: «آیا در باره قرآن نمىاندیشند؟ اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىیافتند و هنگامى که خبرى از پیروزى یا شکست به آنان برسد، بدون تحقیق آن را شایع مىسازند، در حالى که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان، که قدرت تشخیص کافى دارند، باز گردانند، از ریشههاى مسائل آگاه خواهند شد .
برنامهریزى مؤثر :
موانع متعددى وجود دارد که اثربخشى برنامهریزى را تهدید مىکند. با شناخت اثر این موانع مىتوان برنامهریزى مؤثرى را تدارک دید. توجه به موارد زیر، موجب مؤثر بودن برنامه ریزى مىشود:
1. زمان.
2. ارتباطات: درک درست همه افراد، در حیطه کار خود، از برنامه و چگونگى اجراى آن.
3. تشریک مساعى (همکارى).
4. به وجود آوردن فضاى مناسب (آماده سازى براى برنامهریزى باید از سطوح بالا آغاز شود و سازمان یافته باشد).
برنامهریزى غیرمؤثر :
بهترین برنامهها و قوىترین برنامهریزها زمانى مىتوانند تأمین کننده اهداف یک سازمان باشند که با موانع روبهرو نشوند. در دیدگاه یاد شده، مهمترین موانع، عدم سنجش زمان و به اصطلاح، عدم مدیریت زمان و همچنین آماده نبودن فضاى سازمان، براى اجراى برنامه است. بنابر این، فضا سازى، بسیار ضرورى است که در مبحث آموزش نیز بدان پرداخته شد. اگر همگان توجیه بوده و مشارکت داده شوند، به تشریک مساعى تشویق مىشوند و با انگیزش بالا براى اجراى برنامهاى با کیفیت مطلوب، کوشش مىکنند.
البته این موانع قبلاً باید شناسایى شده و آثار آنها بررسى گردد که این کار، خود مرحلهاى از فرآیند برنامهریزى تلقى مىشود. در حقیقت، برنامهریزى مؤثر، ایجاد کردن مقتضى و از بین بردن موانع و بررسى شرایط است:
«همانند آن زن سبک مغز نباشید که پشمهاى تابیده خود را پس از استحکام، وا مىتابید».
این آیه، مؤمنان و برنامهریزان را از دوباره کارى، کمدقتى و عاقبت اندیش نبودن پرهیز مىدهد. بدیهى است که اگر موانع کار قبلاً ارزیابى نشوند، سرانجام برنامه، مانند پنبه شدن رشته ها و وا تابیدن تابیدهها و در یک جمله، اثر بخش نبودن است.
معیارها و ملاکهاى برنامهریزى مؤثر :
1. تکیه بر قرآن: «خدا براى شما نورى قرار مىدهد که بدان راه بپیمایید».
2. مراعات تقوا: «پرهیز پیشه کنید که خدا به شما خواهد آموخت و خدا به همه چیز دانا است».
3. توکل بر خدا: «چرا ما به خدا توکل نکنیم با آن که او راهها را به ما نمود».
4. در نظر گرفتن رضاى خدا، راه گشاى برنامهها: «آنان که در راه ما تلاش کنند، راه را به ایشان نشان مىدهیم».
5. عدم سطحى نگرى: «کسانى که چون آیات پروردگارشان را به یاد آنان آرند، با چشم و گوش بسته به آن ننگرند».
6. عجله نکردن و پخته عمل کردن: حضرت على(ع): «از شتاب در هر عمل، قبل از زمان مناسب، بپرهیز».
7. دقت در برنامهریزى : حضرت على(ع): «اصل برنامهریزى، توقف در نکات مبهم است».
8. پایاننگرى و عاقبتاندیشى: حضرت على(ع): «ملاک هر کار، پایان آن است».
9. حساب بودجه و هزینه: رسول خدا(ص): «هرگز چیزى که پول آن را ندارم، نمىخرم».
10. اعتقاد به امکان حل هر مشکل: حضرت على(ع): «براى هر کارى راه حل و برنامهاى مخصوص هست».
11. استفاده از تجربه دیگران: «هرکس تجربهاش کم است، فریب مىخورد و هرکس تجربهاش زیاد است، پوزشخواهى او کم مىشود».
12. تفکر و تعمق کافى: «برنامهریزى و چارهاندیشى، حاصل تفکر است».
13. عدم وسواس و تردید: «اگر از امرى ترسیدى، خود را در آن بیفکن؛ زیرا مشکل این حالت سخت، از چیزى است که از آن مىترسى».
14. موقعیتسنجى: «براى هر کارى، موقعیتى و براى هر شرایطى، زمانى هست».
15. عدم خودبینى :«هرکس مدعى رسیدن به همه
16. اکتفا نکردن به محسوسات: «دیدن با چشمها نیست؛ زیرا گاه چشمها به دارندگان خود دروغ مىگویند؛ ولى عقل به هرکس که خواستار اندرز او گردد، دروغ نمىگوید».
17. مقایسه با برنامههاى مشابه: «آنچه را نشده است، با آنچه شده است، قیاس کن، که کارها و
امور مانند یکدیگرند . »
18. شناخت قوانین تاریخ: «هرکس روزها و پیشآمدها را بشناسد، از آمادگى غافل نماند».
19. آینده نگرى و پیشبینى: «مؤمنان آنانند که آنچه را در پیش دارند، بشناسند». «آن کس که بدون نگریستن در عاقبت کار، دست به اقدام زند، خود را گرفتار پیشآمدها سازد» . «مرد دیندار مىاندیشد، به آرامش دست مىیابد؛ به فروتنى درخود مىنگرد، به مقام تواضع مىرسد؛ و به پایان کار مىنگرد تا از پشیمانى در امان ماند».
20. شناخت جایگاه هر چیز: «عاقل کسى است که هر چیز را در جاى خود قرار دهد».
ابزارهای برنامه ریزی :
1. پیشبینى: عبارت است از برآورد شرایط یا رویدادهاى آینده، بر اساس اطلاعات جارى، پژوهش و تجربه گذشته.
2. جدول زمانى: فرآیندى است براى تنظیم فهرستى از جزئیات فعالیتهایى که باید براى تحقق هر هدف اجرا شود، که به دو شیوه تنظیم مىشود:
الف. نمودار گانت: این نمودار، به وسیله هنرى اِل گانت، که دستپرورده فردریک وینسلور تیلور بود،
ب. فن بازنگرى و ارزیابى برنامه (پرت): نمودار گانت در صورتى مفید است که فعالیتها یا پروژهها محدود و از هم مستقل باشند. اگر مدیر بخواهد براى طرح بزرگى، مانند یک سازمان، برنامهریزى کند، چه باید بکند؟ چنین طرحهایى مستلزم هماهنگى صدها یا هزاران فعالیت است طرح، مطابق برنامه ادامه یابد. براى درک چگونگى این شبکه، سه واژه باید تعریف شود: «رویداد»، «فعالیت» و «مسیر بحرانى».
رویداد: رویداد نشانگر آغاز و انجام یک فعالیت است. رویداد نیازمند هزینه یا زمان نیست.
فعالیت: فعالیتها اجزاى اصلى تشکیل دهنده یک برنامه یا یک طرح هستند. این اجزا از یک زمان مشخص، آغاز شده و در زمانى معین خاتمه مىیابند واجراى آن، نیاز به صرف هزینه و زمان دارد.
مسیر بحرانى: طولانىترین مسیر، از نظر زمان را مسیر بحرانى مىنامند.
مراحل شبکه پرت :
1. تعریف کردن هر فعالیت مهم (اجراى هر فعالیت، موجب پدید آمدن مجموعهاى از رویدادها می شود .
2. تحقیق کردن در باره ترتیبى که این رویدادها باید واقع شوند.
3. ترسیم نمودار گردش فعالیتها از آغاز تا پایان.
4. برآورد زمانى براى هر فعالیت.
5. تنظیم برنامه زمانى، براى تاریخ آغاز و پایان هر فعالیت.
مدیریت زمان :
مدیریت زمان، جدول زمانى شخص است. مدیر باید بداند که چه فعالیتهایى را مىخواهد اجرا کند و بهترین ترتیب اجراى این فعالیتها و زمان مورد نیاز براى تکمیل هر فعالیت کدام است؟
زمان، منبع کمیاب و بدون جایگزین است. همه مدیران به تساوى، وفور زمان را در اختیاردارند، در حالى که پول، نیروى کار و دیگر منابع، در این دنیا به طور نامساوى توزیع شدهاند. هر مدیرى 24 ساعت در روز و هفت روز در هفته وقت دارد؛ ولى عدهاى، از این سهمیه خود بهتر از دیگران بهره مىگیرند.
مدیر نمىتواند همه زمان خود را کنترل کند. او به طور روزمره مزاحمتهایى دارد و باید به بحرانهاى غیرمنتظره پاسخ گوید. زمان پاسخگویى غیر قابل کنترل است؛ ولى زمان، تحت اختیار و قابل کنترل و استفاده بهینه است و مىتوان با تهیه فهرستى از هدفهاى طبقهبندى آنها از نظر اهمیت، تهیه فهرستى از فعالیتهاى ضرورى براى نیل به اهداف مهم و اولویت بندى فعالیتها، فهرستى روزانه تهیه کرد که به آن، برنامه روزانه مىگویند که باید شامل چند کار مهم قابل انجام باشد.
حضرت على(ع) مىفرماید:
«میان خود و خداى سبحان، بهترین اوقات را براى عبادت و راز و نیاز قرار ده».
روایات بالا، فارغ از محتواى آنها به اصل تقسیم وقت، در مدیریت زمان اشاره دارند که همه فعالیتها باید حساب شده و منظم باشند.
سازماندهى :
سازماندهى چیست ؟
سازمان عبارت است از گروهى متشکل از دو یا چند تن که در محیطى با ساختار منظم و از پیش تعیین شده، براى اهداف گروهى، با یکدیگر همکارى مىکنند. هنگامى که مدیران، منابع مادى را با تلاش افراد، (دستکم دو نفر یا بیشتر) به منظور رسیدن به هدفها ترکیب مىکنند، عمل سازماندهى انجام مىشود .
سازماندهى فرآیند تعیین موارد استفاده از همه منابع موجود در نظام مدیریت، به طور منظم است. این منابع با توجه به هدفهاى نظام مدیریت و براى دستیابى به آنها به کار مىروند. در سازماندهى تعیین مىشود که افراد، چه کارى در سازمان انجام خواهند داد و چگونه تلاشهاى فردى آنان به بهترین شکل براى تحقق اهداف سازمانى ترکیب خواهد شد. بنابر این، موقعیت هر سازمان به نتیجه فرآیند سازماندهى بستگى دارد.
فرآیند سازماندهی :
سازماندهى، فرآیندى مدیریتى و مستمر است. راهبردها ممکن است تغییر کنند. محیط سازمانى ممکن است دگرگون شود. کارآیى و اثربخشى فعالیتهاى سازمانى،
سازمانى جدید یا ایجاد تغییر در سازمانى که مشغول کار است یا ایجاد دگرگونىهاى بنیادى در الگوهاى روابط سازمانى، مدیران باید چهار مرحله اساسى را هنگام تصمیمگیرى درباره سازماندهى طی می کنند .
1. همه کارها به وظایفى که افراد و گروهها بتوانند به طور منطقى و به راحتى از عهده اجراى آنها برآیند، تقسیم مىشوند. این مرحله، تقسیم کار نامیده مىشود.
2. وظایف به طور منطقى و کارآمد تلفیق شوند. دستهبندى افراد و وظایف، به طور کلى موجب واحد سازی می کنند .
3. ارتباط بین افراد مشخص شود، به گونهاى که معین گردد در سازمان چه کسى به چه کسى گزارش مىدهد، این ارتباط واحدها نتیجه سلسله مراتب است.
4. براى یکپارچه کردن فعالیت واحدها در قالبى منسجم، ساز و کارهایى تنظیم شود و اثربخشى این یکپارچگى و تلفیق، پىگیرى گردد. این مرحله، هماهنگى نامیده مىشود.
ساختار سازمانى :
ساختار سازمانى، چهارچوب سازمان را نشان مىدهد. همان گونه که انسان اسکلتى دارد که شکل او را مشخص مىکند، سازمانها نیز داراى ساختارى هستند که وضعیت آنها را مشخص مىکند. ساختار سازمانى، چهارچوبى است که مدیران براى تقسیم و هماهنگى فعالیتهاى اعضاى سازمان، آن را ایجاد مىکنند. ساختارهاى سازمانى سازمانهاى مختلف، با هم متفاوتند؛ زیرا شرایط محیطى، راهبردها و اهدافى که سازمانها دنبال مىکنند، با هم متفاوتند .
اهداف ساختار سازمانى :
1. جهت دادن اطلاعات به سوى مدیران مربوطه تا میزان عدم اطمینان آنان هنگام تصمیمگیرى کاهش یابد.
2. توزیع اختیار براى تصمیمگیرى به طور مؤثر، به صورتى که اعضاى سازمان بتوانند بدون دردسر و با انسجام در هر سطحى برنامههاى خود را اجرا کنند.
3. تعیین و کنترل روابط میان واحدهاى کارى، به گونهاى که اطمینان حاصل شود که همه کارها به شیوهاى منظم و مرتب واگذار و اجرا شده است و همه واحدها در موفقیت سازمان مشارکت داشتهاند .
ساختار رسمى و غیررسمى :
ساختار رسمى را مسؤولان به طور قانونى بنیانگذارى و تصویب مىکنند و در آن، تعداد مشاغل، حدود و وظایف و اختیارات و چگونگى اجراى آنها مشخص مىشود.
سازمانهاى رسمى، در واقع آرمانى هستند؛ زیرا سازمان آن گونه که پیشبینى شده، عمل نمىکند؛ اما ساختار غیر رسمى، بیانگر حالت واقعى است؛ یعنى چگونگى عمل سازمان را به طور واقعى نشان مىدهد. پس از آن که ساختار رسمى ایجاد مىشود، سازمان غیررسمى به طور طبیعى در چهارچوب آن پدیدار مىگردد. سازمان غیر رسمى، حاصل تعامل اجتماعى مداوم است و ساختار رسمى را تعدیل و تحکیم مىکند یا گسترش مىدهد؛ مثلاً در ساختار رسمى ممکن است مقرر شود که همه مسائل نیروى انسانى، به طور مستقیم با رئیس پرسنل در میان گذاشته شود؛ ولى اگر کارکنان دریابند که مىتوانند از معاون پرسنلى کمک بیشترى بگیرند، به وى مراجعه خواهند کرد
نمودار سازمانى :
نمودار سازمانى، نقشهاى است که پستها و روابط درون ساختار سازمانى را ترسیم مىکند.
نمودار، محل پستها و واحدها و وظیفه ها را در سازمان نشان مىدهد. در نمودار، یک مستطیل، نماینده یک پست سازمانى و خطوط پیوسته و بدون انقطاع، نماینده ارتباط رسمى گزارش دهى و گزارشگیرى بین دو پست است. در این نمودارها نشان داده مىشود که مدیریت عالى، در بالاترین قسمت سازمان است و پستهاى پایینتر در انتهاى نمودار گسترش یافتهاند. به طور سنتى، هر نمودار سازمانى، شکلى هرمى دارد که افراد بالاى هرم، مسؤولیت و اختیار بیشترى نسبت به افراد پایین هرم دارند.
از نظر تاریخى گفته مىشود که ساختار هرمى سازمان، احتمالاً از ساختار فرماندهى ارتش اقتباس شده است. در دنیاى غرب، ساختار مذهب نیز سلسله مراتبى است با اختیارى که از بالا جارى مىشود .
تقسیم کار :
تقسیم کار، وظایف ساده شدهاى را ایجاد مىکند که به آسانى آموزش داده شده و اجرا مىگردد. بنابر این، این کار، تخصص را ترجیح مىدهد و هر فردى مىتواند در شغل خود، کارآزموده و ماهر شود. چون تقسیم کار، مشاغل گوناگونى پدید مىآورد، افراد مىتوانند پستى را انتخاب کنند یا در پستى منصوب شوند که متناسب با استعداد و علاقه آنان است.
البته تخصص شغلى معایبى نیز دارد. اگر وظایف، به مراحل کوچک و مجزا تقسیم شود و اگر هر فردى فقط مسؤول یک مرحله باشد، احساس بیگانگى مىتواند به آسانى ایجاد شود. همین طور که بسیارى تجربه کردهاند، کسالت (بىحوصلگى) محصول فرعى وظایف تخصصى شده است، که معمولاً تکرارى مىشوند و افراد را ارضا نمىکنند. پژوهشگران دریافتهاند که غیبت از کار مىتواند یکى از ثأثیرات منفى تخصص شغلى باشد. دو راه براى چیره شدن بر احساس بیگانگى از محیط کار وجود دارد که عبارتند از: غنىسازى شغلى و تقویت شغلى، که در بخش رهبرى، مورد بحث قرار مىگیرند .
واحدسازى :
وقتى مدیران تقسیم کار مىکنند، فعالیتهایى را که براى اجراى همه کارهاى سازمان مورد نیاز است، گرد مىآورند و سپس آنها را در قالب مشاغل، تنظیم و دستهبندى مىکنند.
واحدسازى ترتیبى است که در آن، مشاغل و فعالیتها در گروههاى منطقى دستهبندى مىشوند و هر گروه در بخش و واحد بزرگترى ترکیب مىشود تا همه سازمان شکل داده شود. متداول ترین
شیوههاى واحدسازى عبارتند از:
1. واحدسازى بر اساس وظیفه.
2. واحدسازى بر اساس محصول.
3. واحدسازى بر اساس منطقهاى یا جغرافیایى.
4. . واحدسازى بر اساس مشترى.
مدیریتپژوهان براى هر یک از شیوههاى بالاتر مزایا و معایبى را شمردهاند. به بیان دیگر، هیچ شیوهاى مصون از عیب و اشکال نیست، هر چند شیوه اول، متداولترین شیوه است.
سلسله مراتب :
اصل سلسلهمراتب بیان مىکند که یک زنجیره روشن و بدون انقطاع فرماندهى، باید همه افراد را در سازمان با سرپرستانشان، از بالاترین تا پایینترین سطح، به هم پیوند دهد. تعیین حیطه نظارت و زنجیره فرماندهى، الگویى چند سطحى را پدید مىآورد که سلسله مراتب نامیده مىشود. در بالاى سلسلهمراتب سازمانى، عالىترین طبقه مدیر یا مدیران قرار دارند که مسؤول عملیات همه سازمان هستند و مدیران دیگر، در سطوح پایینتر سازمان قرار دارند.
حیطه نظارت یا حیطه مدیریت، عدهاى از افراد هستند که به طور مستقیم، به یک مدیر گزارش مىدهند و یک مدیر به طور مستقیم، آنان را اداره و هماهنگ مىکند. اصل حیطه نظارت، بیان مىکند که عده زیردستانى که به طور مستقیم به هر سرپرست گزارش مىدهند، باید محدود باشد. موضوع حیطه نظارت، قدمتى به اندازه سازمان دارد و ناشى از این عقیده است که یک مدیر، به تنهایى نمىتواند به طور مؤثرى عده بسیارى از افراد را سرپرستى کند. این عقیده وقتى تقویت شد که فرماندهان ارتش دریافتند که حیطه نظارت، محدود در موقعیتهاى رزمى کارآمدتر است. نظریه سنتى مدیریت معتقد بود که عده زیردستانى که به یک مدیر گزارش مىدهند، مىتوانند بین چهار تا دوازده تن باشند.
میزان گستردگى حیطه نظارت، تعداد سطوح سلسلهمراتب را در هر سازمان تعیین مىکند. بلندى ساختار سازمانى، با حیطه نظارت، نسبت معکوس دارد. هر چه حیطه نظارت محدودتر باشد، ساختار سازمانى بلندتر خواهد بود.
- رابطه حیطه نظارت با درجه عدم تمرکز
حیطه نظارت، بر تمرکز نیز تأثیر خواهد گذاشت. در حیطه نظارت گسترده، صد تن سرپرست به یک مدیر گزارش مىدهند. او که نمىتواند همه تصمیمها را به تنهایى اتخاذ کند، مجبور است بخشى از اختیارات را براى تصمیمگیرى واگذار کند. با حیطه نظارت کوچک و محدود، امکان تمرکز براى مدیر وجود دارد؛ ولى هر چه سلسله مراتب، بیشتر گردد، مدیران عالى از رده عملیاتى دورتر مىشوند و در سازمانهاى بسیار متحول، مدیران براى سرعت بخشیدن به فرآیند تصمیمگیرى، مجبور به عدم تمرکز مىشوند.
- سازمان باید بلند باشد یا مسطح؟
براى هر یک از دو شکل و برترى هر یک بر دیگرى، دلایلى ارائه شده است.
دلایلى که سازمانها براى برترى سطوح بیشتر (حیطه نظارت محدودتر) ارائه کردهاند:
1. مدیران مىتوانند به دلیل عده محدود زیردستان، وقت بیشترى را به برنامهریزى و تصمیمگیرى اختصاص دهند.
2. مدیران بهتر مىتوانند کارکنان خود را هدایت و براعمال آنان نظارت کنند.
3. به طور ضرورى، مدیران بیشترى پرورش مىیابند.
دلایلى که براى برترى سطح کمتر (حیطه نظارت گستردهتر) ارائه شده است:
1. ارتباط بهتر و سادهتر است.
2. تصمیمها بهتر (سریع، هدایتکننده و نزدیک به منطقه عملیات) اتخاذ مىشوند.
3. عده سرپرستان، کمتر و در نتیجه، هزینه ادارى کمتر است.
4. افراد روحیه بالاترى دارند.
به نظر مىرسد که مدیریت رحمانى، با حیطه نظارت محدودتر، سازگارتر است؛ زیرا مدیریت رحمانى، مدیریت رشد همهجانبه است. در مقام مقایسه، حیطه نظارت محدودتر، به رشد نزدیکتر است؛ زیرا امکان پرورش مدیر، در این شیوه بیشتر است و نیز مدیران فرصت برنامهریزى دارند که این خود، تقویت رشد فردى و سازمانى است. امکان هدایت و نظارت نیز در این شیوه، بیشتر است که بدون تردید، از اسباب رشد و تعالى زیردستان است. در حالى که امتیازاتى که براى حیطه نظارت وسیع برشمرده شده است، نوعاً از مقوله توسعه کمى است؛ زیرا از تولید بیشتر، هزینه کمتر، سرعت عمل و ارتباطات آسانتر، به عنوان این امتیازات یاد شده است، در حالى که مدیریت رحمانى، بر کیفیتها پاى مىفشرد.
دلیل عقلى نیز مؤید حیطه نظارت محدودتر است؛ زیرا هر فرد توان نظارتى محدودى دارد. بر این اساس، هر چه تعداد افرادى که به شکل مستقیم، زیردست هستند، کمتر باشد، امکان کنترل آنان بیشتر مىشود و این موجب ترجیح شیوه اول بر دوم است. بنابر این، سازمان بلندتر، مطلوبتر از سازمان مسطح است.
زنجیره فرماندهى :
در ساختار عمودى، کارکنان و مدیران، با زنجیره فرماندهى به یکدیگر متصل مىشوند. خط پیوسته اختیار، که از سطح بالاى سازمان امتداد مىیابد، تعیین مىکند که چه کسى باید به چه کسى گزارش دهد. در تسلسل زنجیره فرماندهى، کارکنان به مدیران گزارش مىدهند و آنان نیز به نوبه خود، به مدیران سطح بالا گزارش مىدهند و این کار، تا گزارشدهى به مدیران بالا ادامه دارد.
زنجیره فرماندهى بر دو اصل استوار است:
الف. وحدت فرماندهى؛ یعنى هر فرد باید یک رئیس داشته باشد. این اصل هنوز هم به عنوان عنصرى حیاتى براى موفقیت سازمانهاى معاصر، مورد بحث قرار مىگیرد.
ب. اصل سلسله مراتب (که قبلاً بیان شد).
فایول نشان داده است که پیروى مطلق از زنجیره فرماندهى، همیشه به مصلحت نیست؛ زیرا مسیر رسیدن اطلاعات از مدیران پایین به مدیر عالى، بسیار طولانى خواهد بود و براى سازمان گران تمام مىشود. او پیشنهاد مىکند که پلى میان مدیر پایین و مدیر عالى زده شود تا بدون واسطه، اطلاعات داده شود. البته این کار، حساس است؛ زیرا مدیران میانى احساس مى کنند که کنار زده شدهاند.
راه حل این است که مدیر عالى (پس از گرفتن اطلاعات از مدیر پایین) مدیر میانى را نیز آگاه سازد.
هماهنگى :
هماهنگى فرآیند تلفیق فعالیتهاى واحدهاى جدا از یکدیگر، براى پىگیرى کارآمد تحقق هدفهاى سازمانى است. بدون هماهنگى ممکن است افراد نقش خود را در سازمان، فراموش و تلاش کنند به بهاى هدفهاى سازمان، خواستههاى واحد خود را جامه عمل بپوشانند. به طور کلى موارد زیر، مستلزم هماهنگى بسیار است:
1. وقتى کارها غیر یکنواخت و غیر قابل پیشبینى باشند.
2. وقتى در اجراى بعضى کارها عوامل محیطى مؤثر، در حال دگرگونى باشند.
3. وقتى در اجراى کارها، وابستگىهاى متقابل فردى کارکنان، زیاد باشد.
4. وقتى سازمانها اهداف اجرایى بالایى براى خود تعیین کنند.
اختیار در سازمان، حقى است که به پستى داده مىشود تا فرد بتواند بر مبناى آن، قوه تشخیص خود را براى گرفتن تصمیماتى تأثیر گذار بر دیگران به کار بندد،که به آن، اختیار رسمى نیز مىگویند. در واقع، اختیار، حق عمل کردن یا دستور دادن است که به دارنده آن اجازه مىدهد که بر اساس روشهاى ویژه و معینى عمل کند و به طور مستقیم، بر اقداماتى که دیگران بر اساس دستور انجام مىدهند، اثر بگذارد. همچنین به دارنده آن اجازه مىدهد که منابع سازمانى را در جهت تحقق هدفهاى سازمانى اختصاص دهد.
قدرت چیست؟
قدرت یعنى توانایى اعمال نفوذ بر دیگران، به گونهاى که رفتار آنان مطابق نظر صاحب قدرت تغییر کند و مىتواند در هر نوع رابطهاى وجود داشته باشد. در سازمانها مدیران قدرت را اعمال مىکنند؛ اما مدیران، تنها کسانى نیستند که در سازمان، قدرت خود را به کار مىبرند. کارکنان که سخنانى را مىگویند و کارهایى را انجام مىدهند نیز بر مدیران اعمال نفوذ مىکنند.
تفاوت قدرت و اختیار
قدرت مفهومى گستردهتر از اختیار دارد. با وجود این، اختیار نوعى قدرت است، اما قدرتى که در یک مجموعه سازمانى قرار دارد.
منشأ اختیار
نظریه کلاسیک: اختیار از بعضى از سطوح بالاى سازمان ناشى مىشود و سپس به طور قانونى، از سطحى به سطح دیگر عبور مىکند. در بالاى این سلسله مراتب، ممکن است خدا، حکومت یا اراده جمعى مردم قرار داشته باشد.
نظریه پذیرش: منشأ اختیار، بیشتر در نفوذپذیر است تا در نفوذ کننده.
این نظریه، با این اظهار نظر آغاز شد که همه مقررات قانونى یا دستورها در همه شرایط، اطاعت نمىشوند. چستر بارنارد، طرفدار نیرومند نظریه پذیرش، شرایطى را برشمرده است که طبق آن شرایط، شخص از مقام بالاتر اطاعت مىکند و اختیار او را براى صدور دستور مىپذیرد. این شرایط عبارتند از :
1. دستورى که به آنان داده مىشود، درک کنند.
2.عقیده داشته باشند که دستور با هدف سازمان سازگارى و هماهنگى دارد.
3. دریابند که دستور با منافع پرسنل هماهنگى دارد.
4. از نظر روحى و جسمى، توانایى پیروى از دستور را داشته باشند.
اگر این چهار شرط وجود نداشته باشد، احتمال کمى هست که اختیار پذیرفته شود و فرمانبردارى به صورت کامل تحقق یابد.
واگذارى (تفویض) اختیار :
تفویض اختیار به معناى انتقال بخشى از اختیارات و وظایف خاص مدیر و رهبر سازمان به زیردستان و مدیران واحدهاى تابع، به منظور تسریع در اجراى امور و تحقق به موقع هدف هاى سازمان است. در نتیجه، هدف از تفویض اختیار این است که زیردستان بتوانند در حدود وظایف محول، به طور مستقل تصمیم بگیرند و در هر مورد موظف نباشند از مافوق خود نظرخواهى کنند.
مسؤولیت عبارت است از تعهد کارکنان به اجراى وظایف محول شده، که این پذیرش، ناشى از پذیرش شغلى توسط کارکنان است.
پاسخگویى نقطهاى است که اختیار و مسؤولیت در آن جا با هم تلاقى مىکنند. وقتى مدیران از اختیار خود استفاده مىکنند، یعنى مسؤولیت نتایج حاصل را مىپذیرند و در برابر موفقیت یا ناکامى خود، پاسخگو هستند .
- اصول تفویض اختیار
1. تفویض اختیار، در قسمتى از اختیار ممکن است، نه در همه آن.
2. تفویض اختیار از واگذارنده اختیار، سلب مسؤولیت نمىکند.
3. تفویض اختیار، قابل فسخ است.
4. تفویض اختیار، باید با نظارت، همراه باشد.
5. تناسب بین اختیار و مسؤولیت باید حفظ شود.
- مزایاى تفویض اختیار
1. فرصت یافتن مدیر براى انجام مسؤولیتهاى مهمتر.
2. گرفتن تصمیمات معتبر، توسط کسانى که به منطقه عملیات نزدیکتر هستند.
3. تسریع در تصمیمگیرى (زیرا زیردست، منتظر دستور مافوق، براى تصمیمگیرى نیست).
4. افزایش اعتماد به نفس و مهارت زیردستان.
- موانع واگذارى اختیار
1. ترس مدیران از درست انجام ندادن کار.
2. ترس مدیران از تحتالشعاع واقع شدن آنان در برابر ابتکارات زیردستان.
3. نقص در تعیین اختیار و مسؤولیت مدیران به شکل شفاف.
- تمرکز و عدم تمرکز اختیار
تمرکز میزان اختیارى است که در سطوح عالى مدیریت جمع شده و باقى مانده است. عدم تمرکز یعنى واگذارى اختیار به سطوح پایینتر مدیریت.
تمرکز و عدم تمرکز، دو سوى افراطى یک پیوستار هستند. هر چه اختیار بیشترى به سطوح پایینتر واگذار شود، عدم تمرکز بیشترى وجود خواهد داشت. در صورتى که اگر اختیار بیشتر در دست مدیران عالى باقى بماند، درجه بالاترى از تمرکز به وجود مىآید.
مزایاى تمرکز
1. وقتى مدیران عالى تصمیمهاى اساسى را مىگیرند، مىتوانند فعالیتهاى مختلف را هماهنگ کنند و میان نیازهاى بخشهاى گوناگون سازمان، تعادل ایجاد کنند.
2. تمرکز مى
دانلود مقاله مدیریت