فی فوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی فوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله بررسی شرایط قاضی در فقه اسلامی

اختصاصی از فی فوو دانلود مقاله بررسی شرایط قاضی در فقه اسلامی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

هدف پژوهش: بررسی شرایط قاضی در فقه اسلامی
1- روش نمونه¬گیری: فیش برداری از منابع اصلی و منابع قانونی
2- روش پژوهش: تطبیق و تلفیق نظرات فقهای مشهور و مقایسه آنها با یکدیگر و استفاده از منابع و متون قدیم و جدید فقهی معتبر
3- ابزار اندازه گیری: کتب و منابع مرجع فقهی
4- بررسی اجمالی نظرات فقهای مشهور در مذاهب خمسه و شناخت آنها در ما تخن فیه

تقدیم به :
معمول بر این است که هر انسانی ثمره تلاشهای مادی و معنوی خود را به بهترین و محبوب ترین یار و دوست خود که همواره و در هر حال دل درگروه محبت والای او دارد و هستی خود را در پرتو عنایات و توجهات او می داند تقدیم نماید.
به ویژه آنکه این عشق و دوستی ریشه¬ای عمیق و سرچشمه زلال محبتش رشته¬ای اینق دارد ،
تقدیم به :
«سرور و سید و مولایم حجه ابن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه»
و نیز تقدیم به پدر و مادر عزیزم که از کودکی ظرف دلم را باجام عشق به قرآن عترت سقایت کردند
و نیز تقدیم به همسرم و فرزندان عزیزم.

تقدیرنامه
من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق
با حمد و نام و یاد دوست، که هرچه هست از اوست
و با سپاس از:
استاد محترم جناب آقای دکتر هادی عظیمی که با عنایات و راهنماییهای مؤثر خود مرا در تدوین این رساله صمیمانه یاری نمودند .
و با تشکر از:
استاد ارجمند جناب آقای دکتر حمید کاویانی که با ارشادات و مشاوره ارزشمند خود اینجانب را بهره¬مند فرمودند.

مقدمه:
یا داود انّا جعلناک خلیفته فی الارض فاحکم بین النّاس بالحّق.سوره ص آیه 22.
اسلام دینی جهانی و جامعترین و آخرین آیین الهی است، دین مبین اسلام تنها به بیان احکام عبادی و رابطه انسان با خالق نپرداخته، بلکه در تمامی جنبه های حیات فردی و اجتماعی بشر دارای مکتب و روش و احکام خاص خود می باشد.
به سخن دیگر دین اسلام مجموعه ای به هم پیوسته از بینشها و ارزشها، قوانین و احکامی است که از یک سو با دیدی واقع گرایانه به تبیین نظام هستی و چگونگی عالم خلقت و تعریف جایگاه انسان در این مجموعه پرداخته و از سوی دیگر با وضع مجموعه ای از احکام و مقررات، آدمی را در مسیر رشد و کمال خود مرحله به مرحله و گام به گام هدایت و همراهی نموده است.
جامع نگری اسلام سبب پیدایش و توسعه رشته های مختلف علوم اسلامی گردیده و آن را از دیگر مکاتب ممتاز نموده است.
با توّجه به جایگاه رفیع علم فقه در مجموعه علوم اسلامی و فقیه بعنوان متخصص در این علم که با آموخته های خود به استخراج و تبیین و ارائه احکام شرعی و کلیه دقائق و ظرایف افعالی و رفتاری انسان که برگرفته حکمی از احکام است می پردازد و گستردگی و دامنه علم فقه اعم از سیاسی ـ اقتصادی ، فرهنگی ، اجتماعی، فردی، خانوادگی و بطور کلی نیاز انسان را از تولد تا مرگ را شامل می گردد. امور قضایی و چگونگی حل و فصل دعاوی و منازعات مردم که واقعیت انکارناپذیر اجتماع بشری می باشد از جمله مسائلی است که فقه اسلام به تفصیل و بر اساس جهانبینی خود احکام آن را بیان نموده و با نگرش به تحول و تکامل جامعه انسانی و روابط اجتماعی موجب تحوّل و توسعه رشته های مختلف علوم اسلامی و از جمله علم فقه گردیده است.
بی تردید تنها راه باقیمانده برای برپایی مجدد دوباره اسلام در ممالک اسلامی که متأسفانه بشدت تحت نفوذ و سلطة حکومتهای وابسته به تفکرات شرقی و غربی می باشند بازگشت به هویت فطری و اسلامی خود و به کار بستن احکام الهی است.
خوشبختانه مجموعه عوامل مساعد برای ایجاد وحدت بین مسلمانان فراهم است، قرآن بی هیچگونه تحریفی در میان ما، و سنّت پیامبر و احکام و سیره اهل بیت و صحابه راستین آن بزرگوار چراغ راه ماست.
وقتی که سخن از وحدت مسلمین جهان و تقریب مذاهب اسلامی به میان می آید مسلماً منظور آن نیست که یکباره همه فرق و مذاهب اسلامی به کلیه عقاید مذهبی که به دلایل مختلف در عمق باور آنان جای گرفته، پشت پا زده و به یک مذهب و گرایش خاص جدید روی آورند، هر چند نهایتاً حق یکی است و رسیدن به کمال نهایی جامعه انسانی گذر از مسیر چنان وحدتی است، امّا تحقق این آرمان مقدس جز در سایه برخورد سالم آراء و اندیشه های مختلف و بکارگیری عقل و فطرت الهی در انتخاب نیکوترین آن و پرهیز از هرگونه وسوسه نفسانی و القائات شیاطین درونی و بیرونی امکان پذیر نیست.
تعدّد مذاهب، بطور طبیعی نشان از اختلاف مسلمانان در پاره ای از باورهای کلامی و فقهی دارد که این نتیجه طبیعی آزادی اجتهاد و اختلاف انسانها در برداشتهای فکری تحت تأثیر ظروف و شرایط تربیتی است، ولی نباید فراموش کرد که اصول اعتقادی، کلامی، فقهی و اخلاقی ما، وجوه اشتراک بسیار دارد، برخی از علماء مشترکات را تا 95% در امور فقهی و حتّی اعتقادی برآورد می کنند و این امر در مورد امور اخلاقی به صد درصد می رسد.
همکاری و تعاون پیروان مذاهب اسلامی بر اساس اصول مسلّم و مشترک اسلامی و اتخاذ موضع عملی واحد برای تحقق اهداف و مصالح عالیه امت اسلامی و موضع گیری واحد در برابر دشمنان اسلام و احترام به التزام قلبی و عملی هر یک از مسلمانان به مذهب خود همان وحدت اسلامی است و این شیوه اسلام راستین، بفرموده امام خمینی (ره) " اسلام ناب محمدی" است و هرگونه نغمه ای که ساز شود و موجد کینه و دشمنی بین مسلمانان هم کیش و همدین گردد به دور از روح و فلسفه بعثت انبیاء و برخاسته از توطئه های دشمنان اسلام و استعمارگران حاکم بر جهان است.

 

هدف:
هدف از انتخاب این موضوع این نکته است که طرح آراء مختلف فقها و مکاتب فقهی نه تنها زمینه و بهانه تشدید اختلافات مذهبی نبوده بلکه برعکس، ارائه تطبیقی نظریات گوناگون فقهی در جوی سالم، کوششی است در جهت یافتن دیدگاههای فقهی مشترک و دستیابی به علل واقعی اختلاف آراء.
عنوان پایان نامه حاضر شرایط قاضی از دیدگاه فقهای اسلامی است که اولاً تناسب آن با رشته تحصیلی و نیز گردآوری اختلاف نظرات مختلف فقهای اسلامی و از سوی دیگر طرح موضوع شرایط قاضی در اسلام بعنوان مسئله روز و مورد ابتلاء جوامعی است که عزم اجرای احکام الهی را نموده اند و می تواند راهگشای نیازمندیهای قضایی گردد.
بدیهی است که گستردگی قفه اسلامی و فراوانی آراء و نظریات فقهاء مانع از آنست تا در ضمن یک رساله مختصر تمام اقوال فقهای شیعه و علمای مکاتب فقهی اهل سنت را جداگانه با ذکر مستندات هر یک ارائه نمود، که چنین کاری مجموعه ای عظیم و حجیم را طلب می کند، لذا شیوه نگارش مطالب بدین ترتیب اتخاذ شده که نخست موضوع مورد بحث بصورت کلی مطرح و آراء فقهاء بر اساس تعدد و تنوع نظریات دسته بندی شده و در همان صفحه و صفحات بعد عین اقوال فقهاء که نظریات ایشان در دسترس بوده ارائه گردیده است و پس از آن مجموعه دلایل و مستنداتی که مورد استناد یک یا چندین از فقها قرار گرفته با رعایت اختصار بیان شده، و در اغلب موارد به ارزیابی و نقد نظریات پرداخته ایم بنابراین چنین نیست که کلیه مستنداتی که در مورد هر نظریه فقهی بیان گردیده مورد قبول و استناد تمامی فقهاء معتقد به آن نظریه باشد، چه بسا مواردی که فقیهی به استناد یکی از ادله نظریه ای را ثابت و معتبر دانسته ولی فقیه دیگری در عین قبول آن نظریه دلیل ارائه شده را کافی ندانسته و مستند دیگری ارائه نموده باشد.
از آنجا که مبانی استنباط احکام شرعی در فقه شیعه با توجه به حجیت احادیث ائمه (ع) متفاوت با منابع اهل سنّت می باشد در اغلب موارد نظریه فقهای شیعه و مستندات ایشان بطور جداگانه مورد بررسی قرار گرفته و سپس دیدگاه فقهای مکاتب اهل سنت آورده شده، در انتخاب آراء فقهاء نیز سعی شده است تا معروفترین و معتبرترین نظریات از کتب موجود ارائه شود، تمامی آرائی که مطرح گردیده عیناً از روی متن کتابهای فقهی پیاده شده و در موارد معدودی که نظریه ای به نقل از نوشته دیگری آمده، منبع و مأخذ نقل نیز ذکر گردیده است.
در طول مباحث سعی شده تا توضیح اصطلاحات و واژه های خاص در متن و یا پاورقی آورده شود، و در مسائل مهم به ریشه اختلاف آراء بر اساس دیدگاه اصولی فقهاء اشاره شده است و به تناسب موضوع کوشش گردیده تا رابطه بین شرایط و مسائل روز و نظریات ارائه شده ضمن حفظ امانت در نقل آراء حداقل از طریق طرح سؤال برقرار شود، قبل از ورود به بحث اصلی یعنی شرایط قاضی، مباحث مقدماتی و لازم مبنی بر نگرش اسلام به دادرسی، بررسی واژه قضاء، رابطه دادرسی با وظایف رهبری، چگونگی انتصاب قاضی در زمان غیبت نزد شیعه و انتخاب قاضی از دیدگاه اهل سنت، ثبوت قضاء و حکم آن در اسلام و راههای اثبات ولایت قاضی بیان گردیده و آنگاه وارد محور اصلی بحث یعنی شرایط قاضی شده ایم، از میان شرایط مختلفی که برشمرده اند سه شرط عدالت، اجتهاد و رحولیت ( مرد بودن قاضی) بلحاظ اهمیت موضوع و طرح آن در شرایط کنونی به ویژه در مورد شرط اخیر با تفصیل بیشتری مورد بررسی قرار گرفته است.
پس از بررسی شرایط قاضی در انتهای مباحث، داوری و حکمیت و شرایط قاضی التّحکیم و تفاوت حکمیت با دادرسی به معنای عام و مصطلح آن بیان گردیده است.
در پایان رساله به معرفی اجمالی اعلام و اشخاصی که نام ایشان در متن و یا پاورقی آمده پرداخته ایم و همچنین تمامی منابعی که مورد استفاده قرار گرفته و مطلبی از آنها نقل گردیده و با ذکر نام کتاب، نویسنده ، مترجم و مصحّح ، موضوع، انتشارات و تاریخ چاپ و تعداد مجلدات در بخش کتابنامه آمده است.
علی ای حال علیرغم مشکلات فراوان و وقت زیادی که مصروف گردیده، با عنایت الهی و راهنمایی اساتید محترم جناب آقای دکتر عظیمی (استاد راهنما) و جناب آقای دکتر کاویانی (استاد مشاور) موفق به گردآوری مجموعه حاضر شده و از این بابت خدای مهربان را سپاس گفته و به حکم وظیفه انسانی و اسلامی صمیمانه از آن عزیزان تشکر می شود.
در پایان ضمن اعتراف و اذعان به نقص و کاستی در بیان مطالب و استدلال و استنتاج مباحث موجود که ناشی از بضاعت مزجاه علمی و زمانی این جانب بوده انتظار غمض عین و پوزش را دارم.
از خداوند متعال توفیق روزافزون تمامی دست اندرکاران و دلسوزان نشر و گسترش فرهنگ و معارف اسلامی را مسئلت داشته و با آرزوی برقراری حکومت جهانی اسلام به رهبری یگانه عدالت گستر جهان امام مهدی (عج) و اتحاد تمام فرق و مذاهب اسلامی.

 





بررسی واژه قضاء:
قضاء واژه ای است عربی، اصل آن قضایٌ بوده است که به خاطر قاعده صرفی یای بعد از الف تبدیل به همزه شده و جمع آن اقضیه می باشد، واژه قضیه نیز به معنای حکم آمده که جمع آن قضایا است.
واژه قضاء در فارسی به داوری، دادرسی و حکم ترجمه شد و در کتب فقهی احکام قضا را تحت عنوان کتاب القضاء، کتاب القضایا، کتاب القضیه، آداب القضاء و ادب القاضی می توان یافت.
عده ای از فقهاء معنای عرفی قضاء را معادل معنای لغوی آن یعنی حکم گرفته اند و گروه دیگر از آن به " ولایت بر حکم" یا " الزام به حکم" تعبیر نموده اند.
مهمترین تعاریفی که از قضا در کتب فقهی شیعه و اهل سنّت آمده بدین شرح است:
الف: شهید اول : " ولایه شرعیه علی الحکم فی المصالح العامّه مِن قِبَلِ الامام" .
ب : شهید ثانی : " القضاء ای الحکم بین النّاس" .
ج : مقدس اردبیلی: " القضاء ولایة عامة بالنّیابه عن النّبی اوالامام عموماً اَوخصوصاً" .
د : میرزا محمد حسن آشتیانی : نیز همانند شهید ثانی و صاحب جواهر الکلام تعریف قضا رابه " الحکم بین النّاس" بهتر از سایر تعاریف دانسته است.
هـ : امام خمینی (ره) : " القضاء و هوالحکم بین النّاس ارفع التّنازع بینَهُم" .
و: دکتر جعفر لنگرودی: " حکم قاضی بیان کننده در مورد مسائلی است که احراز کرده است خواه امور کیفری باشد یا نباشد" .
ز: احمدبن محمدبن احمد الدردیر (مالکی): "( القضاء) فی الشّرع هو حکم حاکم او محکّم بامرٍ ثَبتَ عنده : کدینٍ و حبسٍ و قتلِ و جرحٍ و ضربٍ و سَبٍّ و ترک صلوة و نحوها، وقذف و شرب و زنا و سرقة و غضب و عداله و ضدّها و ذکوره و انوثه و موت و حیاه و سفهٍ و رشد و کبر و نکاح و طلاق و نحو ذلِک لیرتّب علی ما ثبَتَ عندهُ مقتضاهُ او حکم بذلک المقتضی".
ح: " القضاء ... شرعاً ، فصل الحضومات و قطع المنازعات" (حنفی).
لغت شناسان برای واژه قضاء معانی گوناگونی ذکر کرده اند، نویسنده کتب فقهی: " جواهرالکلام" به نقل از اهل لغت ده معنای قضاء را بشرح زیر شمرده است و برای هر یک نیز شواهدی از آیات قرآن مجید آورده:
" حکم، علم، اِعلام، قول، حتم، امر، خلق، فعل ، اتمام و فراغ" .
صاحب کتاب نفیس " وجوه القرآن" با استناد و استشهاد آیات کریمه، کاربرد قضاء را در قرآن بر سیزده وجه دانسته، وی علاوه بر معانی فوق الذکر وجوه دیگری همچون : منیه = مرگ، قتل = کشتن، فصل = جدا کردن و اداء برای واژه قضاء برشمرده است.
آیا واژه قضاء مشترک لفظی است بین معانی ذکر شده؟ چنانکه نویسنده کتاب " بُلغه السالّک" بر آنست یا آنکه قضاء در اصل برای یک یا چند معنای محدود همچون حکم، فراغ و اتمام وضع شده و استعمال آن در دیگر معانی از باب اشتراک در معنا می باشد و اینکه آن معنای اصلی کدامیک از معانی مذکور می باشد و همچنین در بیان رابطه معنای لغوی با معنای اصطلاحی قضاء میان فقهاء اختلاف نظر وجود دارد.
بهر حال مشهورترین معنای لغوی قضاء حکم است که با معنای اصطلاحی آن نیز مناسبت تام دارد.

 

دادرسی در اسلام :
یافتن تاریخ و مبدأ مشخصی برای توجه بشر به امر دادرسی کار آسانی نیست و می توان گفت دقیقاً از روزگاری که آدمی به زندگی اجتماعی و برقراری روابط ، هر چند به شکل ابتدایی و ساده روی آورد، این واژه نیز در فرهنگ حیات بشری پدیدار گردید، اجتماعی زیستن حتی در ابتدایی ترین نوع خود مستلزم پذیرش محدودیتهایی است که بدون آن برقراری رابطه با دیگران و تشکیل اجتماع امکان ناپذیر است.
محدودیتها خواه صرفاً نتیجه نیاز بشر و حکم عقل و سایر انگیزه های آدمی باشند و خواه حاصل پیام و راهنمایی پیامبران و حاملان وحی الهی، در عمل و اجرا همواره بصورت صحیح و کامل رعایت نشده اند، پایبند نبودن به تعهدات و مسئولیتهایی که لازمه حیات اجتماعی است از سوی برخی از عناصر و ارکان تشکیل دهنده اجتماع یعنی آدمیان و نادیده انگاشتن مرزها و تعرض به حقوق دیگران نیز از بدو پیدایش روابط اجتماعی در میان انسانها آغاز گردیده و تا به امروز ادامه دارد. ( اشاره به داستان هابیل ، قابیل ودرگیری آن دو)
اعتقاد به مبدأ هستی و خدا و تبیین نظام خلقت بر اساس بینش دینی و به دنبال آن پذیرش ایدئولوژی یعنی مجموعه ای از حقوق، تکالیف و مقررات که فرد را در مقابل خود، دیگران و خدای خود متعهد ساخته ، مرزها و محدودیتهای دیگری را فراروی آدمیان قرار داده که تخطی از آن، تعرض به حدود الهی و به همان میزان انحراف و دوری از مسیر تکامل و رشد فرد تلقی می گردد.
ارتکاب گناه، تعرض به حدود الهی و پایمالی حقوق دیگران واقعیتهای انکارناپذیر تاریخ زندگانی انسانند، و به همین دلیل دقیقاً همزمان با پیدایش روابط اجتماعی در میان انسانها و پذیرش بنیانهای اعتقادی و دینی، تمایل و گرایش به داد و دادگری و دادرسی در جامعه انسانی نمودار گردیده است.
بحق می توان گفت انگیزه و حداقل بهانه بسیاری از کشمکشها و جنگ و ستیزهای تاریخ بشری و همچنین فلسفه پیدایش بسیاری از مکاتب فلسفی و مذهبی و نظامهای حکومتی همین گرایش قوی و نیرومند آدمی به داد و دادگری بوده است.
اسلام نیز به عنوان دینی واقع گرا و رئالیست دادرسی را بمثابه مهمترین رکن بقای جامعه و تضمین کننده تکامل حیات بشری در اصول و فروع خویش تعقیب و بدان تکیه نموده است، چشم انداز اسلام از مقولة داد و دادرسی برگرفته از یک اصل بنیادی فلسفی است که نظام هستی را نظام عدل و داد می داند، و بدینسان این مقوله را فراتر از رابطه انسان با انسان می نگرد، و از اینرو در ارزیابی نظام حقوقی اسلام باید به همسوئی آن با نظام خلقت بر اساس اصول جهانبینی اسلامی توجه نمود.
در بیان اهمیت دادرسی در اسلام همین بس که خداوند در کتاب خود فلسفه بعثت و رسالت انبیاء را برپایی عدل و داد معرفی نموده است.( لقد ارسلنا رسلنا با لبینات و انزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط)
دادرسی یکی از مهمترین وظایف انبیاء الهی و اوصیای آنان بوده، و چنانکه در بحثهای آینده، خواهیم نگاشت نه تنها انبیاء شخصاً به حل و فصل دعاوی مردم و ستاندن حقوق ایشان پرداخته اند بلکه اساساً منصب قضاء در بینش اسلامی از مناصب ویژه ایشان است.
پیامبر اسلام (ص) شخصاً به عنوان قاضی مسلمین به دادرسی همّت گمارده و در مواردی نیز شخصیتهایی همچون علی (ع) و معاذبن جبل را برای انجام این مهم به بلاد اسلامی فرستاده است.
دادرسی از عمده ترین مسئولیتهای خلفا و ائمه و حکام اسلامی بوده، و حتی در بینش کسانیکه معتقد به ولایت مطلقه فقیه در زمان غیبت امام نمی باشند نیز دادرسی از وظایف اولیه فقهاء شیعه در زمان غیبت بوده و ولایت وی در امور قضایی و رسیدگی به مرافعات و مخاصمات و اجرای حدود الهی از جمله مسئولیت هایی است که مورد اتفاق نظر و اجماع تمامی فقهای شیعه می باشد، همچنین فقهای اهل سنت دادرسی را از اهمّ وظایف حاکم و والی مسلمین دانسته اند.
بدیهی است که بموازات اهمیت و ارزشی که مقام دادرسی در اسلام دارد، شرایط و ویژگیهای کسی که امر دادرسی را به عهده می گیرد نیز اهمیت یافته و بدین لحاظ در بینش اسلامی هرگز نمی توان سرنوشت امور قضایی و حل و فصل دعاوی که در حقیقت اجرای عملی و عینی احکام الهی است بدست نا اهل سپرد، بنابراین هرگاه فردی واجد شرایطِ بنیادین قضاء نباشد هر چند از هوش و فراست سرشاری برخوردار بوده و به قوانین و احکام دادرسی آگاهی کامل داشته و بر فنون دادرسی نیز کاملاً مسلّط باشد، گماردن او به منصب قضاء جایز نیست. به همین جهت فقهاء قبل از آنکه آداب و احکام قضاء و چگونگی صدور حکم در منازعات را مطرح نمایند، ابتدا به بیان شرایط و اوصاف قاضی پرداخته اند.
تأکید اسلام بر ضرورت اتّصاف قاضی به شرایط و ویژگیهای خاص، یکی از مسائلی است که سبب امتیاز نظام حقوقی اسلام با سایر نظامهای حقوقی جهان بویژه نظامهای معاصر گردیده است،
آنچه که سبب امتیاز نظام حقوقی اسلام گردیده، همان تأکید و توجه به صلاحیت قاضی قبل از دادرسی است در حالیکه در نظامهای دیگر بدون استثناء محور مسائل و احکام حقوقی نفس حکم و قانون است و در حقیقت بحث از شرایط دادرسی جائی در مجموعه نظام حقوقی ندارد. منشاء این تفاوت نیز همسویی و هماهنگی قوانین و احکام اسلامی با مبانی عقیدتی و اصول جهان بینی آن است در اسلام بحث از حل و فصل منازعات و اجرای عدل و داد هرگز مستقل و مجرّد از بحث شرایط و اوصاف کسی که اجرای آن را بعهده دارد مورد بررسی قرار نگرفته، به سخن دیگر قضاء شرعی و دادرسی اسلامی ماهیتاً دو عنصر تفکیک ناپذیر دارد که نبود هر یک از آن دو مشروعیت قضاء را منتفی می سازد و این دو رکن عبارتند از :
1- اهلیت قاضی از لحاظ احراز شرایط ویژه آن.
2- مطابقت احکام صادره با قوانین الهی، و دقیقاً به همین جهت است که اسلام گفته اند:
" هرگاه فردی واجد شرایط دادرسی نباشد هر چند به عدل و داد حکم نماید، گماردن وی به منصب قضاء حرام و قبول او نیز گناه و بردن دعاوی از سوی مسلمانان در محکمه او نیز حرام خواهد بود" .

 

و عرفوه شرعاً بانه : ولایه الحکم شرعاً لمن له اهلیه الفتوی بجزئیات القوانین الشرعیه علی اشخاص معیّنه من البرّیه باثبات الحقوق و استیفائها للمستحّق.
ترجمه: " و در شرع قضاء را این چنین تعریف نموده اند: ولایت بر صدور حکم است شرعاً از ناحیه کسی که حائز شرایط فتوی است در مورد جزئیات قوانین شرعی و بین اشخاص معین بمنظور اثبات حقوق و بازگرداندن حق به صاحب آن"

 

حکم مشروعیت قضا در اسلام:
قضاوت و حکم کردن ، شرعاً واجب کفایی است در حق کسانیکه صلاحیت آن منصب را دارند یعنی اگر مثلاً ده نفر صلاحیت آن را داشته باشند ابتدا بر همه آنها واجب است آن را بدست بگیرند ولی وقتی که یکی از آنها پیشقدم شد و آن را بر عهده گرفت از دیگران ساقط می شود و اگر هیچکس اقدام به آن نکرد همه گناه کرده اند.
البته قضاوت در زمان حضور امام معصوم علیه السلام وظیفه خاص امام است ، پس بر امام واجب است که به نحو واجب کفایی یک نفر را در منطقه و محلّی برای قضاوت نصب فرماید، و گاهی قضاوت کردن بالعرض واجب عینی می شود مثل اینکه جز او کسی از اهل قضا یافت نشود و نیاز به او باشد.
با اینکه قضا برای افراد دارای صلاحیت واجب کفایی است امّا برای دو گروه واجب عینی می باشد.
1- کسی را که امام معصوم (ع) امر به قضاوت کرده است.
2- اشخاصی که دارای صلاحیت و واجد شرایط منحصر به فرد باشد.
شهید ثانی (قده) در کتاب مسالک در این باره می گوید: « وظیفه قضا از جمله واجبات کفایی است.»
زیرا نظام نوع انسانی متوقف بر آن است چون ظلم و بیداد از صفات جبلی آدمی است ، پس اجتماع ناگزیر از حاکمی است که داد مظلوم بستاند و دیگر از آن جهت که امر به معروف و نهی از منکر بر این وظیفه مترتّب است.
امام خمینی (ره) در تحریر الوسیله می فرماید:
اگر چند نفر دارای صلاحیت باشند در صورتی که شخص بخود اطمینان داشته باشد تصدی امر قضا بر او مستحب است.
ملّا احمد نراقی در این باره می فرماید:
قضا واجب است برای کسی که صلاحیت این کار را دارد اگر قاضی متوجه شود نزاعی درگرفته که کسی به دیگری از روی ظلم یا جهل ستم می کند برایش واجب است نزاع را رفع کند زیرا به منزله نهی از منکر می باشد.
در مقام نقد و ارزیابی نظریات ارائه شده در تعریف قضاء توجه به چند نکته که مورد اتفاق نظر همه مذاهب اسلامی است، راهگشا خواهد بود:
1- قضاء ماهیتاً حکم بین مردم است در منازعات و مخاصمات ایشان.
2- قضاء در اسلام یک منصب رفیع دینی و از شئونات حاکم و رهبر اسلامی است.
3- دادرسی در اسلام مشروعیت ندارد جز آنکه بر طبق احکام شرعی صورت پذیرد.
4- قاضی در اسلام دارای شرایطی است که بدون احراز این شرایط ، قضاء او هر چند صحیح و بر حق باشد مشروعیت ندارد.

 

اقسام قضاء :
در بررسی واژه قضاء گفتیم که قضاء به داوری و دادرسی هر دو اطلاق می شود و بر همین اساس دو نوع قضاء در کتب فقهی مورد بحث قرار گرفته : قضاء تعمیم یا تنصیب، و قضاء تحکیم.
منظور از قضاء تعمیم همان مفهوم عرفی و اصطلاحی قضاء است که قاضی منصوب از ناحیه امام و حاکم اسلامی با شرایطی که در شرع مقرر گردیده برای رفع خصومت و نزاع بر اساس احکام و قوانین اسلام اقدام به دادرسی و صدور حکم الزام آور برای طرفین دعوی می نماید.
قسم دیگر قضاء که درواقع همان حکمیّت و داوری در دعاوی می باشد نیز مورد بحث فقها قرار گرفته که در جای خود تحت عنوان قضاء تحکیم بدان خواهیم پرداخت.
اجمالاً می توان گفت: هرگاه دو یا چند نفر در نزاع خویش راضی به حکمیت و داوری فردی (با مشخصاتی که بعداً خواهیم گفت) گردند، حُکم در چنین موردی را قضاء تحکیم و داور آن را قاضی التحکیم یا محکّم و یا حَکَم نامند.
ناگفته نماند که حکم در قضاء تحکیم نیز باید بر اساس احکام شرعی باشد و قاضی آن نیز شرایط قاضی عام را دارا می باشد و به همین جهت نیز بسیاری از فقهای شیعه تقسیم بندی مذکور را نپذیرفته و تفاوتی بین دو عنوان مذکور از لحاظ احکام و شرایط بویژه در زمان غیبت قائل نمی باشند. و در مقابل دیگر فقهای شیعه و تمامی فقهای اهل سنت برآنند که قضاء تحکیم همواره موضوعیت داشته و دارد.

 

مشروعیت و ثبوت قضاء در اسلام :
در بینش اسلامی هیچ قانون و حکمی مشروعیت ندارد جز آنکه با استفاده از اصول و منابع احکام یعنی کتاب و سنت ، که مورد پذیرش تمامی فرق اسلامی می باشند و همچنین دیگر منابعی که نزد هر یک از مکاتب فقه اسلامی حجیت دارند ، تشریع آن حکم بعنوان حکم اسلامی ثابت گردیده باشد.
از این رو اکثر فقهاء در آغاز بحث قضاء به ذکر دلایل و مستندات مشروعیت قضاء در شریعت اسلام پرداخته اند، گر چه بنظر می رسد با توجه به حتمی بودن وقوع نزاع، جامعه انسانی و ضرورت پرداختن به امر دادرسی برای رفع اختلافات و ایجاد زمینه های سلامت جامعه برای نیل به اهداف والای خلقت آدمیان، و اینکه با این نگرش قضاء شأنی از شئونات رسالت و امامت در دین اسلام ، جایگاه واقعی این بحث در بیان فلسفه خلقت بشر و بعثت انبیاء و امامت اولیاء و به سخن دیگر در مبانی اعتقادی می باشد نه در فروع احکام.
بهر حال جمیع فرق اسلامی ثبوت قضاء در شریعت اسلام را پذیرفته و فقهاء نیز به تعابیر مختلف و با استناد به کتاب و سنت و اجماع، در کتابهای خود بدان تأکید و تصریح نموده اند.
بنا به دلایلی که اشاره شد نیازی به برشماری آیات و روایات و بحث از کیفیت دلالت آنها بر ثبوت قضاء در اسلام نیست و چنانکه شهید ثانی از فقهای بنام شیعه فرموده " قوام و کمال نظام جامعه انسانی بدان وابسته است" و یا به گفته یکی از محققین: " دور از حق نیست که گفته شود: قضاء از ضروریات دین مبین اسلام است که علاوه بر کتاب و سنت و اجماع، عقل نیز بر لزوم پرداختن بدان به لحاظ توقف نظام جامعه بر این مهم ، گواهی می دهد" .
در اینجا تیمنّاَ به ذکر چند آیه و حدیث بی آنکه وارد مناقشات چگونگی استدلال و استناد بدان شویم بسنده می کنیم:
الف ـ آیات الهی :
- ان الله یاءمرکم ان تودوّا الامانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل
خداوند شما را امر می کند که امانتها را به اهلش بازگردانده و به هنگام حکم بین مردم، به عدالت حکم رانید.
- یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض، فاحکم بین الناس بالحق ولاتتبع الهوی
ای داود، ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم پس بین مردم به حق داوری نما، و از هوای نفس پیروی مکن.
- انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اراک الله
(ای پیامبر) ما کتاب را بر توبه حق نازل کردیم تا بین مردم بر اساس آنچه خداوند به تو نمایانده حکم نمایی.
- فإن تنازعتم فی شیء فردوّه الی الله والرسول
پس هرگاه در امری بین شما نزاع درگرفت آن را به خدا و رسولش عرضه کنید.
و دیگر آیاتی که در کتب فقهی و آیات الاحکام ذکر شده که طی بحثهای آینده به برخی از آنها اشاره خواهیم نمود.
ب ـ احادیث و روایات:
از سنت نیز روایات متعددی در باب ضرورت قضاء و اهمیت آن و لزوم حکم به عدالت و منع تصدی قضاء برای غیراهل آن فراوان نقل گردیده که در کتب حدیث شیعه و سنی موجود می باشد.
آشتیانی در کتاب القضاء خود بر آنست که روایات در این باب بحد استفاضه (هر گاه انتشار و شیوع یک خبر به حدی باشد که موجب اطمینان نزدیک به یقین بر صحت و درستی آن خبر گردد ولی به حد تواتر نرسیده باشد، این خبر را مستفیض و انتشار و شیوع آن بدین حد را استفاضه نامند.
بلکه تواتر (هر گاه انتشار و شیوع یک خبر به حدی برسد که موجب یقین انسان به درستی آن خبر گردیده و احتمال همدستی راویان آن بر جعل و دروغ منتفی باشد، چنین خبری را متواتر نامند.) رسیده است.
عن النبی (ص) قال : القضاة ثلاثة واحدة فی الجنة ، واثنان فی النّار فامّا الذّی فی الجنة فرجل عرف الحق فقضی به، و رجل عرف الحق و جار فی الحکم فهو فی النار و رجل قضی للناس علی جهل فهو فی النار.
ترجمه : از پیامبر گرامی روایت شده است که فرمود: قاضیان بر سه دسته اند یکی از آن سه بهشتی و جایگاه دو گروه دیگر آتش است، آنکس که اهل بهشت است مردی است که آگاه به حق است و به حق نیز حکم نماید، و اما آنکس که حق را بداند ولی بنا حق حکم نماید جایگاهش دوزخ است و همچنین آنکه بر جهل و نادانی بین مردم حکم نماید اهل آتش است.
* * *
پیامبر (ص) : یک ساعت دادگری از یکسال عبادت بهتر است.
* * *
قال ابوعبدالله (ع) : ایاکم ان یحاکم بعضکم بعضاً الی اهل الجور و لکن انظروا الی رجل منکم یعلم شیئاً من قضایانا، فاجعلوه بینکم، فانّی قد جعلته قاضیاً فتحاکموا الیه.
ترجمه: امام صادق (ع) فرمود: زنهار، که برخی از شما دعوای خویش را نزد قاضی اهل ستم برد، بلکه دعوای خود را به کسی عرضه کنید که به احکام ما آشنایی دارد، او را در میان خویش (به داوری) برگزینید، که همانا من او را قاضی بین شمایان قرار دادم، پس در محاکمات خویش بدو رجوع کنید.
جایگاه وشان قاضی :
القضاء منصب عال عظیم و شرفُه جسیم ٌ ولعلو مرتبه وسمو شانَهُ جعل الله سبحانه تولیه ذلک الی الانبیاء و الاوصیاء ومن بعدهم صلوات الله علیهم ثم الی من یحذو حذوهم ویقتدی بهم ویسیرُبسیرهم من العلماء الاخذین علومهم منهم ، اَلمأ ذونین من قبلهم بالحکم بین الناس بقضائهم وکفی بجلاله قدره تولید النبی ( صلی اله علیه واله ) ایاه بنفسه الشریفه الزکیهه لامته ثم تفویضه الی سید الاوصیاء بجده ، ثم الی اوصیائه القائمین مقامه .
وخصصمهم بذلک دون سائر الناس قال ابوعبدالله (ع) اذا جلیس القاضی اواجلَسَ فی مجلسه هبط الیه ملکان یسد انه ویرشدانه ویوفقانه فاذاجاء عرجاً وترکاهُ

 

خطر قضاوت :
خطر القضاء عظیم واجره جسیم ، فان القاضی لفی شفاء جرف هار ، فان جارفی الحکم اوحکم بغیر علم انهار به فی نارجهنم ، وان عدل وحکم بما انزل الیه عالماً به متبعاً لسنَته فقد فاز فوزاً عظیماً .
ولذا قال النبی ( صل الله علیه واله ) من جعل قاضیاً ذبح بغیر سکین

 

قضاء بخشی از وظایف رهبری است:
ریشه این بحث در مبانی تفکر اسلامی است، از جمله اصولی که مورد پذیرش تمامی مذاهب و فرق اسلامی می باشد آنکه: قانونگذار خداست و تشریع مقام ویژه حق تعالی است، و رسول خدا از آن رو که حامل وحی الهی است، بر جامعه و مسلمین حکومت و ولایت داشته و پیروی از او در جمیع شئونات زندگی فرض و واجب است.
به سخن دیگر: اولین اصل اعتقادی اسلام توحید یعنی نفی شرک و حاکمیت غیر خدا و پذیرش آگاهانه حاکمیت مطلق او در مجموعه هستی و از جمله در جامعه انسانی است. بر طبق این اصل احدی را حق حکومت، سلطنت و تصرف در امور دیگران نیست جز آنکه خداوند اجازه داده باشد، و نبی و رسول ، بلحاظ صلاحیتهای ذاتی و اکتسابی، صالح ترین بنده خدا در زمین و برگزیده اوست، دقیقاً به همین جهت اولی ترین فرد برای تصدی حاکمیت و ولایت بر جامعه انسانی است. و در اینکه قضاء که نوعی حکومت در دعاوی و منازعات انسانها منصبی است از مناصب حکومت، و شانی است از شئونات ولایت، جای هیچگونه تردیدی نیست بلکه از ارکان حکومت و بارزترین شکل تحقق حاکمیت است ( چه در نظریه تمرکز و یا تفکیک قوا) و بنا به آنچه که گفته شد تصدی این منصب بدون اذن خدا و رسولش غیرمجاز و نامشروع است.
بعبارت دیگر، مبدأ و منشاء قضاء حکومت است و در بینش اسلامی حکومت از آن خدا و بندگان برگزیده اوست.
مستند آنچه که در مقدمه گفته شد علاوه بر استدلالات عقلانی که اصول اعتقادی اسلام بر آن استوار است آیات متعددی از قرآن کریم می باشد، از جمله:
" اِنِ الحُکم اِلّالله ـ (سوره انعام آیه 57، سوره یوسف آیه 40 و 67)
اِنّما ولیّکم الله و رسوله ـ (سوره مائده آیه 55)
یا داود انّا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین النّاس بالحقّ ـ (سوره ص ، آیه 26)
فَاِن تنازعتم فی شیٍ فروّدّه الی الله و الرّسول ـ سوره نساء آیه 59 "

 

انتصاب قاضی از دیدگاه امامیه :
آنچه که در مقدمه بحث گفته شده مورد قبول تمامی فِرَق اسلامی است، اما اختلاف نظر آنجا بروز می نماید که بحث از ولایت جامعه اسلامی پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) مطرح می شود:
در اعتقاد شیعه، امر هدایت و ولایت جامعه پس از پیامبر (ص) یکباره به خود مردم واگذار نشده بلکه امامت و رهبری جامعه بر عهده صالحترین افرادی است که معصوم اند و مصون از خطا که از جانب هادی امت اسلام یعنی پیامبر (ص) بدین مهمّ برگزیده شده و مسلمین به اطاعت از ایشان توصیه و سفارش شده اند.
بدلالت ادلّه عقلی و نقلی که در بحث امامت مطرح گردیده، از جمله: آیه مبارکه اطیعوالله و اطیعوالرسّول واولی الامر منکم، (سوره نساء آیه 59)
ـ مفسرین و فقهای شیعه بر آنند که مراد از اولی الامر معصومین (ع) می باشند و نه هر ولّی و حاکمی ولو ستمگر، و همچنین احادیث فراوانی که در کتب حدیثی شیعه و سنی مضبوط است از جمله حدیث غدیر که به تواتر نزد شیعه و سنّی نقل گردیده که پیامبر در یک فراخوانی مهم پس از حجه الوداع در بین راه بازگشت به مدینه در منطقه غدیر خم فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه ... و همچنین حدیث معروف ثقلین که پیامبر گرامی اسلام (ص) در آخرین لحظات حیات خویش در وصیتش به امّت اسلام می فرماید:
انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب الله و عترتی .
مستند این باور، علاوه بر مباحثی که در اصول اعتقادی شیعه بویژه اصل امامت مطرح می باشد، آیات قرآن مجید در باب ولایت و قضاء ، از جمله: آیه 59 سوره نساء : فإن تنازعتم فی شیء فرّدوّه الی الله والی الرّسول، و آیه 26 سوره ص : یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالحق، برای بررسی بیشتر به کتاب زبده البیان فی آیات الاحکام، تألیف مقدس اردبیلی و دیگر کتب آیات الاحکام مراجعه شود، و همچنین روایات اهل بیت (ع) می باشد.
و از جمله احادیث ، کلام علی (ع) است به شریح قاضی که فرمود:
" یا شریح: قدجلست مجلسا" ، ما جلسه الانبی اووصّی نبی اوشقی"
ترجمه: " ای شریح، تو برجایگاهی بنشسته ای (منظور منصب قضاء است) که جز پیامبر و جانشین او ( از قضاه عدل ) و یا ستمگر بر آن نمی نشیند"
و کلام امام صادق (ع) است که فرمود:
«اتقّوا لحکومه، انمّاهی للامام العالم بالقضاء، العادل بین المسلمین کنبّیٍ اووصّیٍ
ترجمه: از دادرسی بپرهیزید، که همانا این منصب ویژة امام آگاه و عادل بین مسلمین همچون پیامبر و یا وصی اوست.
گر چه برخی از مجتهدین در مقام استدلال در ظهور برخی از آیات و روایات بر اختصاص منصب قضاء به ائمه (ص) بعد از پیامبر (ص) تردید نموده اند. اما در اساس بحث هیچگونه تردیدی وجود ندارد، و چنانکه نویسنده مجموعه فقهی، جواهر الکلام، بیان نموده : ثبوت ولایت قاضی و مشروعیت حکم او مبتنی بر اذن امام است و این امری است مورد اتفاق نظر تمامی فقهای شیعه و اجماع به هر دو قسمش بر آن گواهی می دهد.

 

اذن عام و اذن خاص :
صدور اجازه از ناحیه امام (ع) برای تصدی منصب قضاء بر دو گونه است:
نخست آنکه: امام فرد معیّنی را برای تصدی قضاء بین مردم برگزیده که بدان اذن خاص گویند. راه دیگر آنکه امام با اذن کلی و عام، اجازه تصدی به کسانیکه شرایط آن را دارا باشند بدون تعیین فرد مشخصی داده باشد که از آن به اذن عام تعبیر می شود.
چگونگی امامت جامعه اسلامی پس از پیامبر اسلام (ص) از لحاظ تاریخی به دو مقطع حضور و غیبت تقسیم گردیده، بدیهی است که در زمان حضور امام، قاضی منصوب از ناحیه او حق حکومت و قضاء داشته، گر چه در همین مقطع نیز گسترش قلمرو حکومت اسلامی و تسلّط حکام جور بر برخی از ممالک اسلامی و ناممکن بودن نصب قضات معین برای شیعیان موجب گردیده تا انتصاب قاضی در این ایّام نیز با اذن عام امام صورت پذیرد. از بحث تاریخی که بگذریم مسلماً در زمان غیبت امام که تا زمان قیام و ظهور حضرت مهدی (عج) ادامه خواهد داشت فرد و یا افراد معیّنی برای تصدی قضاء برگزیده نشده اند.
بر اساس اخبار و احادیث رسیده از جمله روایت ابی خدیجه از امام صادق (ع) و همچنین مقبوله عمرابن حنظله است بدین شرح که : " سئلت ابا عبدالله (ع) عن رجلین من اصحابنا، یکون بینها منازعه فی دَین او میراث، فتحاکما الی السلطان اوالی القضاه أیحّل ذلک؟ فقال: من تحاکم الی الطاغوت فحکم له فانما یاخذ سُحتاً، و ان کان حقّه ثابتاً لانّه اخذ بحکم الطاغوت و قدامرالله ان یکفر به قلت: کیف یصنعان؟ قال : انظرو الی من کان منکم قدروی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا، فارضوا به حاکما فانی قدجعلته علیکم حاکماً فاذا حکم بحکمنا فلَم یقبل منه فانمّا بحکم الله استخّف و علینا ردّ، والراد علینا، الراد عَلی الله و هو علی حدّ الشّرک.
ترجمه: سؤال شد از امام صادق (ع) که اگر دو نفر از دوستان ما در رابطه با دین و میراث نزاع کردند و این نزاع را پیش سلطان یا قضاه طاغوت ببرند آیا صحیح است؟ امام فرمودند هر کسی که حاکم طاغوت را به قضاوت بگیرد و او حکم دهد هر چند بر حق باشد عمل حرام انجام داده ، چون طاغوت را به حکمیت و قضاوت گرفته و خدا امر کرده است که آنان را تکفیر کنید. سؤال شد پس چه کنند؟
فرمود: مراجعه کنید به کسانی که احادیث ما را می دانند و در حلال و حرام دقت دارد و احکام ما را می شناسد، پس به این حاکم راضی شوید و انتخاب کنید.
پس من این حاکم را قبول دارم و اگر چنانچه حکم کرد و کسی حکم او را نپذیرفت مانند این است که حکم خدا سبک شمرده و ما را رد کرده است ، و هر کس ما را رد کند خدا را رد کرده و حدّ او حدّ مشرک است.
فلذا اذن عام امام قطعاً تحقق یافته بدین بیان که در زمان غیبت نه تنها به واجدین شرایط قضاء اجازه دادرسی داده شده بلکه بر ایشان واجب است تا به امر مهم دادرسی پردازند، بنابراین قضات واجد شرایط در زمان غیبت منصوب به اذن عام امام بوده و حکمشان نافذ و جاری است .
این موضوع نیز مورد اتفاق آراء تمامی فقهای شیعه بوده و چنانکه نویسنده " جواهرالکلام " فرموده، اجماع بهر دو قسمش بر آن گواه است.

 

انتصاب قاضی در زمان غیبت :
قبلاً گفتیم که اذن امام در صحت حکم قاضی شرط است چرا که قضاء شأنی از شئونات حکومت است و حکومت در جامعه انسانی ویژه برگزیدگان خدا یعنی پیامبر و امام شخصاً و یا با گماردن دیگران امر دادرسی را به انجام می رسانند و در زمان غیبت نیز به واجدین شرایط اجازه قضاء داده شده است.
نقد بر این دیدگاه: ناگفته نماند که جدای از اصول کلی که در این رابطه در فقه شیعه بیان گردیده از آن جهت که به جز چند مقطع محدود در طول تاریخ اسلام اسباب حکومت شیعه فراهم نگردیده تصویر روشنی از اسلوب حکومت در زمان غیبت و رابطه قضاء با سایر مناصب حکومت ترسیم نشده، به طور کلی دو دیدگاه در این رابطه وجود دارد: در دیدگاه نخست بجز ولایت و حاکمیت محدودی که برای فقیه در زمان غیبت، مانند ولایت بر قضاء و همچنین فتوی دادن در احکام فرعی شرعی و اجرای حدود (در صورت امکان) ثابت گردیده، چگونگی انجام سایر امور جامعه را ساکت گذارده اند، به عبارت دیگر در این بینش سخن از چگونگی نوع حکومت در زمان غیبت و ارتباط ارکان و عناصر اساسی حکومت و مناصب آن با یکدیگر به میان نیامده، بدیهی است که این دیدگاه گذشته از ناسازگاری آشکاری که با اصول اعتقادی شیعه یعنی امامت و عدالت دارد از لحاظ عملی نیز به شدت قابل انتقاد می باشد، چگونه می توان ولایت بر قضاء و ... را برای فقیه در زمان غیبت مسلّم و شرعی و عملی دانست، اما ولایت او را در اصل حکومت به معنای عام آن که در حقیقت منشاء و ریشه سایر شعب حکومت از جمله قضاء می باشد نادیده انگاشت؟ دیدگاه دوم از آن کسانی است که رأی به ولایت عام و مطلق فقیه در زمان غیبت داده اند. در این نظریه: فقیه واجد شرایط رهبری در زمان غیبت به نیابت عام از امام معصوم بر کلیه شئونات و امور حکومتی که گریزی از آن در جامعه انسانی نیست ولایت داشته بنابراین با تحقق چنین حکومتی تکلیف مناصب ویژه حکومت و رهبری از جمله قضاء روشنتر از نظریه نخست تعیین می گردد.
بطور کلی می توان گفت بر اساس نظریه دوم علاوه بر اذن امام معصوم نصب قاضی از ناحیه حکومت و از سوی ولی فقیه و یا فرد و تشکیلاتی که او تعیین می نماید شرط لازم می باشد، پرهیز از چندگانگی قضاء و لزوم وحدت رویه قضایی و جلوگیری از تشتت آراء قضات در جوامع پیچیده و گسترده امروزی به حق از ارکان امنیت اجتماعی بوده و بدون آن هرج و مرج قضایی و اجتماعی اجتناب ناپذیر خواهد بود.

 

انتصاب قاضی در دیدگاه اهل سنت :
اذن امام و رهبری جامعه اسلامی برای تصدی منصب قضاء در دیدگاه دانشمندان اهل سنت که متأثر از وقایع تاریخ اسلام پس از رحلت پیامبر گرامی (ص) معتقد به خلافت بر اساس شورا گردیده اند، به گونه ای دیگر مطرح می باشد، گر چه ایشان نیز همچون شیعه عموماً برآنند که : منصب قضاء و دادرسی از مناصب حکومت است و مشروعیت آن منوط به اجازه (نصب) رهبر جامعه اسلامی می باشد.

 

خلافت بر اساس شورا چیست؟
- مراد از شورا الزاماً انتخاب اکثریت مردم بصورت مستقیم نمی باشد چنانکه شورای تعیین کننده خلیفه پیامبر پس از رحلت آن بزرگوار جمعی محدود و مرکب از چند نفر صحابه و صاحب نظر بود. بطور کلی در بیان چگونگی امامت جامعه اسلامی پس از (پیامبر ص) نزد اهل سنت نیز وحدت نظر وجود ندارد (منظور غیر از خلفای راشدین می باشد) و نظریات متعددی از جمله: بیعت عموم مسلمین : انتخاب شورای مرکب از صاحبنظران ، ترکیبی از شورا و وصایت (چنانکه در مورد خلیفه دوم واقع شده) ابراز گردیده، همچنین در مورد برشماری شرایط رهبری نیز اتفاق نظریست ( برخی از فرق اهل سنت از جمله مالکیه معتقدند: یکی از شرایط رهبری قریشی بودن و همچنین تکلیف مشروعیت نظامهای حکومتی که پس از خلفای راشدین (ابوبکر، عمر، عثمان و علی) روی کار آمده اند به درستی مشخص نیست، مجموعاً می توان گفت در دیدگاه دانشمندان اهل سنت مشروعیت نظامهای حکومتی ناشی از قهر و غلبه است نه ناشی از فضیلت که شیعه بر آنست.
ولی اعتقاد به این که مفهوم " اولوالامر" که اطاعتشان در کتاب الهی واجب گردیده مفهومی است عام که شامل خلفاء و حکام و سلاطین بلاد اسلامی می شود، و همچنین عدم اعتقاد به وصایت در امامت و عدم اعتقاد به لزوم عصمت رهبری جامعه اسلامی پس از پیامبر و از سوی دیگر تعدّد حکومتها در قلمرو حکومتی اسلام بویژه در زمان خلافت خلفای عباسی و بعد از آن ، و تظاهر به ستم و فسق بسیاری از حکام بعنوان واقعیات تاریخی، مسائلی را فراروی فقهای اهل سنت قرار داده و موجب بروز آراء و نظریات گوناگون و بعضاً متضادی در این باره گردیده است.
اجمالاً می توان گفت این نظریه که اذن امام در صحت قضاء شرط لازم است و بدون آن حکم قاضی هر چند که به عدالت و حق حکم نماید جایز نیست مورد قبول تمامی فقهای شیعه و قریب به اتفاق دانشمندان اهل سنت می باشد با این تفاوت که امام در بینش شیعه، دوازده معصوم می باشند و نزد اهل سنت هر حاکمی که بر ممالک اسلامی حکم راند ولو آنکه فاسق باشد. البته به هنگام بحث از شرایط امامت فقهاء و علمای اهل سنت نیز برای امام شرایط متعددی از جمله عدالت ذکر نموده اند. ولی با توجه به اینکه اطاعت اولوالامر که بنظر ایشان همان حکام و سلاطین می باشند واجب و از اهم واجبات است برآنند که هرگاه ولّی و حاکم و امام جامعه اسلامی ولو مرتکب گناه شده و بدون آنکه عادل باشد بر مسند حکومت تکیه نماید، عمل او حرام است اما در عین حال حکم و ولایتش نافذ و اطاعت او و پذیرش احکام او واجب می باشد.
چگونگی انتخاب قاضی و گماردن آن :
گفتیم که اذن امام در قضاء شرط حتمی و لازم است و گفتیم که هرگاه منطقه ای از بلاد اسلامی خالی از قاضی بود ( بدلیل نبود و یا مرگ و یا عزل قاضی آن) بر رهبر جامعه اسلامی واجب است تا فرد واجد شرایط را برای حل و فصل دعاوی بر گزیده و راهی آن منطقه نماید.
به عبارت دیگر : هرگاه امام فرد واجد شرایط و ذیصلاح برای تصدی قضاء را شناخت طبیعی است که او را برگزیند وگرنه با فراخوانی اهل علم و مناظره با ایشان و بررسی احوال و خصوصیات پس از آنکه صلاحیت علمی و سایر شرایطی که در قضاء معتبر است، از جمله عدالت فرد برایش قطعی گشت وی را انتخاب نموده و به هنگام انتصاب و تفویض ولایت قضاء دو شاهد عادل را بعنوان گواه بر انتصاب فراخوانده و حکمی مکتوب که غالباً از آن تعبیر به " عهد" می شود که علاوه بر حکم انتصاب وی توصیه به تقوی و طاعت خدا و دیگر نک

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله بررسی شرایط قاضی در فقه اسلامی

دانلود پایان نامه اهلیت در معاملات ‌از منظر فقه فریقین

اختصاصی از فی فوو دانلود پایان نامه اهلیت در معاملات ‌از منظر فقه فریقین دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود پایان نامه اهلیت در معاملات ‌از منظر فقه فریقین


دانلود پایان نامه اهلیت در معاملات ‌از منظر فقه فریقین

اهلیت در معاملات ‌از منظر فقه فریقین

 

 

 

 

 

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

تعداد صفحه:123

پایان نامه برای دریافت کارشنــاسی ارشد (M.A.) در رشته الهیات گرایش فقه و مبانی حقوق اسلامی

فهرست مطالب :

چکیده1

مقدمه2

فصل اول: کلیات تحقیق

1-1 بیان مساله6

1-2 اهمیت تحقیق7

1-3 سوالات و فرضیات تحقیق7

1-4 پیشینه تحقیق8

1-5 روش تحقیق8

فصل دوم: مفهوم اهلیت و شرایط آن

2-1 تعریف اهلیّت10

2-1-1 تعریف لغوی اهلیت10

2-1-2‌ تعریف اصطلاحی اهلیت10

2-2 اقسام اهلیت10

2-2-1 اهلیّت‌ تمتّع10

2-2-2 اهلیّت‌ استیفاء12

2-3 شرایط‌ اهلیّت13

2-3-1 بلوغ13

2-3-2 عقل18

2-3-3 رشد20

فصل سوم: شرایط اساسی‌ صحت‌ معامله

3-1 فرق بین‌ معامله‌ی‌ باطل‌ و معامله‌ی‌ غیرنافذ25

3-2‌ قصد و رضای‌ طرفین ‌در معامله26

3-2-1‌ وجود و اظهار اراده28

3-2-2 وسیله‌ی‌ اظهار اراده29

3-3 ایجاب‌ و قبول33

3-4 توافق‌ اراده‌ی‌ طرفین38

3-4-1 زمان‌ وقوع‌ قراردادهای‌ مکتوب39

3-4-2 مکان‌ وقوع‌ قرارداد43

3-4-3 فایده‌ی‌ تعیین‌ زمان‌ و مکان‌ وقوع‌ عقد43

3-5 عیوب‌ اراده44

3-5-1 اشتباه46

3-5-1-1 موارد اشتباه‌ باعث‌ بطلان‌ معامله46

3-5-1-2 موارد‌ اشتباه‌ موجب‌ خیار فسخ49

3-5-1-3 موارد اشتباه‌ موثر در معامله52

3-5-2 اکراه56

3-5-2-1 اثر اکراه62

3-5-2-2 فرق بین‌ اضطرار و اکراه64

فصل چهارم: وضعیت معاملین فاقد اهلیت

4-1 معاملات‌ محجورین67

4-1-1معاملات صغار68

4-1-2 معاملات‌ سفیه82

4-1-3معاملات مجنون86

4-2 عدم‌ جریان‌ اصل‌ صحّت‌ در مورد معامله‌ی‌ مجنون‌ ادواری89

فصل پنجم: وضعیت معامله واجد شرایط اهلیت

5-1 مالیت داشتن مورد معامله92

5-2 منفعت عقلایی داشتن مورد معامله93

5-3‌ منفعت مشروع داشتن مورد معامله94

5-4 مصادیق‌ مورد معامله‌ی‌ نامشروع95

5-5 معین و معلوم بودن مورد معامله96

‌5-6 مقدور بودن مورد معامله100

5-7‌ جهت‌ معامله103

5-7-1‌ جهت‌ نامشروع103

5-7-2جهت مشروع104

5-8 معامله به قصد فرار از دین106

5-8-1 شرایط تحقق معامله به قصد فرار از دین108

نتیجه گیری112

منابع114

چکیده :

صحت هر معامله ای منوط و مشروط به شرایطی است که برخی از این شرایط به ذات معامله مربوط شده و برخی دیگر به طرفین معامله ارتباط پیدا می کند از مهمترین این شرایط که به طرفین معامله مربوط می شود داشتن اهلیت است به طوری که همه فقها و به تبع آن قانونگذار محترم این وصف را درنظر داشته اند با برخورداری از این وصف است که معامله بر بنیان قانونی خود شکل گرفته و استحکام لازم را برخودار خواهد بود البته در تعابیر فقها از عنوان «کمال» نیز تعبیر می شود که اشاره به اوصاف لازم در عنوان »اهلیت« دارد بلوغ و عقل و اختیار و قصد مهمترین مولفه های اهلیت مورد نظر فقها را تشکیل می دهد بر همین اساس قانونگذار در ماده 190 قانون مدنی در چهار بند شرایط اساسی صحت معامله را برشمرده است و در بند 2 ماده ی فوق الاشعار اهلیت طرفین معامله را یکی از شرایط اساسی قلمداد نموده است به طوری که اگر طرفین معامله اهلیت لازم را برای معامله نداشته باشند معامله صورت گرفته باطل و یا در مواردی غیر نافذ خواهد بود

در این تحقیق ضمن بررسی ابعاد مختلف مباحث مربوط به اهلیت از منظر فقه اسلامی و مطالعه تطبیقی آن با قانون مدنی، وضعیت معاملات اشخاص فاقد اهلیت اعم از صغار و مجانین و اشخاص غیر رشید را مورد بررسی و تحقیق قرار داده و به این تنیجه دست یافته ایم که معاملات فاقدین اهلیت در بیشتر موارد باطل بوده و در پاره ای موارد نیز نافذ نخواهد بود

مقدمه :

اهلیت طرفین معامله به عنوان یکی از شرایط اساسی صحت معامله در بند 2 ماده 110 قانون مدنی شمرده شده است این ماده مقرر می دارد که برای صحت هر معامله شرایت ذیل اساسی است : 1 قصد طرفین و رضای آنها 2 اهلیت طرفین 3 موضوع معین که مورد معامله باشد 4 مشروعیت جهت معامله وماده 211 این قانون نیز مقرر می دارد که صبرای اینکه متعاملین اهل محسوب شوند باید عاقل و بالغ و رشید باشند از این ماده استناد می شودکه اهلیت دارای سه رکن است بلوغ و رشد و عقل که در صورت فقدان هر یک از سه عنصرمطابق ماده 212 قانون مدنی قرارداد فاقد اعتبار قانونی است در فقه نیز صفت کمال (بلوغ- رشد – وعقل )از شرایت عمومی متعاقدین است که عموما" برای ایجاد عقد , طرفین باید به آن متصف باشند واژه کمال همان است که در حقوق به اهلیت استیفا تعبیر می شود در این تحقیق ضمن تبیین اهلیت و اقسام آن ,به ارکان اهلیت که سه شرط مطرح در ماده 211 قانون مدنی است پرداخته و سپس وضعیت افراد فاقد اهلیت و نحوه معاملات آنهارا بررسی می کنیم همه اشخاص اصولا دارای اهلیت تمتع هستند یعنی می توانند دارای حق باشند ولی ممکن است اهلیت استیفاء یعنی توانایی اجرای حق را نداشته باشند ، اشخاصی که اهلیت استیفاء ندارند محجور نامیده می شوند که بر همین اساس قانونگذار در خصوص معاملات محجورین در ماده 213 قانون مدنی مقرر داشته معامله محجورین نافذ نیست اما راجع به اینکه محجورین شامل چه کسانی خواهد شد در ماده 1207 قانون مذکور آنها را بر شمرد

براساس مفاد ماده 1207 قانون مدنی محجورین شامل سه دسته صغار ، اشخاص غیر رشید و مجانین می باشند بنابراین ابتدا ضمن تعریف حجر به وضعیت معاملات محجورین خواهیم پرداخت

ماده 212 قانون مدنی معامله صغیر را باطل می داند و ماده 1207 و 1212 همین قانون در تایید این حکم اعلام می کند اعمال و اقوال صغیر تا حدی که مربوط به اموال و حقوق مالی او باشد باطل است از سوی دیگر ماده 213 قانون مدنی ، معامله با محجورین را غیر نافذ اعلام می کند و ماده 1207 صغیر را در شمار محجورین می داند و مواد 85 و 86 قانون امور حسبی درباره­ی قرارداد کار و لوازم آن و همچنین قراردادهای راجع به حاصل دسترنج کودک احکامی دارد که با بطلان اعمال او سازگار بنظر نمی رسد و باید آن را نتیجه عدم نفوذ قراردادهای صغیر ممیز شمرد با بررسی موازین قانونی اعمال و معاملات سفیه را می توان به 3 دسته معاملات مالی ، تملکات بلاعوض و اعمال غیر مالی تقسیم کرد لذا به بررسی هر یک خواهیم پرداخت ، مادّه‌ی‌ 216 ق م‌ علم‌ اجمالی‌ موضوع‌ معامله‌ را در موارداستثنایی‌ کافی‌ می‌داند حال‌ این‌ مسأله‌ مطرح‌ می‌شود که‌ در چه‌ مواردی‌ علم‌ اجمالی‌ کافی‌است‌ و ضابطه‌ی‌ آن‌ چیست‌ بعضی‌ از حقوق دانان‌ عقیده‌ دارند که‌ موارد استثنایی‌ راقانون‌ مشخص‌ کرده‌ است‌ و جز در موارد منصوص‌ در قانون‌ نمی‌توان‌ علم‌ اجمالی‌ راکافی‌ دانست‌ نظر دیگری‌ که‌ بعضی‌ از استادان‌ حقوق پذیرفته‌اند ان‌ است‌ که‌ در عقودمبتنی‌ بر تسامح‌ و ارفاق علم‌ اجمالی‌ کفایت‌ می‌کند و در تأیید این‌ نظریه‌ پاره‌ای‌ از موادقانون‌ مدنی‌ (از جمله‌ مواد 694 - 563 - 564 - 553 - 612 - 752 - 766) استناد کرده‌اند جهت‌ معامله‌ در حقوق ایران‌ عبارت‌ است‌ از غرض‌ و هدف‌ اصلی‌ که‌ معامله‌ کننده‌ ازعقد قرارداد داشته‌ است‌ ماده‌ی‌ 217 قانون‌ مدنی‌ که‌ به‌ نظر می‌رسد از فقه‌ امامیه‌ گرفته‌ شده‌ باشد مقررمی‌دارد: «در معامله‌ لازم‌ نیست‌ که‌ جهت‌ آن‌ تصریح‌ شود؛ ولی‌ اگر تصریح‌ شده‌ باشد، بایدمشروع‌ باشد و الا معامله‌ باطل‌ خواهد بود»

در فقه، معامله به قصد فرار از دین دارای عنوان مستقلی نبوده و فقها این موضوع را بیشتر در معاملات مفلِّس و کتاب حجر بررسی نموده‌اند؛ امّا بعضی از فقهای متأخر در این رابطه به طور مختصر نظراتی ارائه نموده‌اند و به نظر می‌رسد فقهای عامه در این رابطه مفصل‌تر بحث کرده و نظراتی که با روزگار و جوامع فعلی سازگارتر است ارائه نموده‌اند قصد فرار در قانون مدنی مصوب ۱۳۰۷، ماده ۲۱۸ بدین صورت تدوین گشته بود: «هر گاه معلوم شود که معامله با از دین انجام شده باشد آن معامله نافذ نیست»[1]

فصل اول: کلیات تحقیق

1-1بیان مساله

برای انجام هر معامله ای وجود شرایطی لا زم دانسته شده است که برخی از این شرایط به متعاملین یعنی دو طرف عقد بر می گردد و برخی از این شرایط به چیزهای دیگری نظیر عوضین در عقد بیع مربوط می شود اما شرط اساسی ولازم که به دوطرف عقد بر میگردد چیزی است که در حقوق مو ضوعه و بعضا" در تعابیر بعضی فقها از آن به «اهلیت» تعبیر می گردد به طوری که مثلا" در عقودی نظیر بیع گفته شده است که متعاملین باید دارای اهلیت باشند تا اینکه معامله آنها محکوم به صحت باشند حال منظور از اهلیت داشتن چیست و چه عواملی در ایجاد اهلیت شرط میباشد؟ سوال اصلی است که هدف نگارش این پایان نامه را تشکیل میدهد؟همچنین سوالات دیگری قابل طرح است از جمله این که آیا شرایط اهلیت در فقه اسلام و حقوق موضوعه یکی است ؟ اگر در اثنای معامله یکی ا ز طرفین اهلیت خود را از دست بدهد تکلیف ان معامله چیست ؟ اگر پس از انجام معامله کشف شود که یکی از طرفین یا هر دو فاقد شرط اهلیت بوده اند معامله مذکور چه حکمی دارد ؟ لازم به ذکر است که اهلیت با پیشینه کمال در فقه، مبنای این شرط قانونی شده است به عبارت دیگر تعبییر فقها از این موضوع تعبییر به «کمال» است) آنجا که می گویند: (یشیرط فی المتعاقدین الکمال) یعنی متعاقدین باید از کمال بر خوردار باشند یعنی بالغ –عاقل-و مختار بوده و در عقودی نظیر بیع محجور نباشند اهلیت طرفین معامله بعنوان یکی از شرایط اساسی صحت معامله در بند 2 ماده 110 قانون مدنی شمرده شده است این ماده مقرر میدارد که برای صحت هر معامله شرایط ذیل اساسی است : 1 قصد طرفین و رضای آنها 2 اهلیت طرفین 3 موضوع معین که مورد معامله باشد 4 مشروعیت جهت معامله و ماده 211 این قانون نیز مقرر می دارد که برای اینکه متعاملین اهل محسوب شوند باید عاقل و بالغ و رشید باشند از این ماده استفاده می شود که اهلیت دارای سه رکن است: بلوغ و رشد و عقل که در صورت فقدان هر یک از سه عنصر، مطابق ماده 212 قانون مدنی قرارداد منعقد شده فاقد اعتبار قانونی است در فقه نیز صفت کمال (بلوغ- رشد – وعقل )از شرایط عمومی متعاقدین است که عموما" برای ایجاد عقد , طرفین باید به آن متصف باشند واژه کمال همان است که در حقوق به اهلیت استیفا تعبیر می شود در این تحقیق ضمن تبیین مفهوم اهلیت ، به ارکان اهلیت که سه شرط مطرح در ماده 211 قانون مدنی است پرداخته و سپس وضعیت معاملات افراد فاقد اهلیت و نحوه انعقاد معاملات آنها را بررسی می کنیم

1-2اهمیت تحقیق:

با عنایت به این که در بسیاری از موارد افراد فاقد اهلیت به دلیل جهل و یا تعمد دست به انعقاد معامله می زنند با اینکه نباید چنین اتفاقی بیفتد از اینرو لازم است وضعیت معاملات اینگونه افراد مشخص گردیده و صحت و بطلان آن از نظر قانونی معلوم گردد لذا اهمیت این تحقق در آن است که وضعیت حقوقی اینگونه معاملات را در عمل مشخص کرده و تکلیف قانونی و حقوقی آن را از حیث بطلان و یا عدم نفوذ معلوم می گرداند

1-3:سوالات و فرضیات تحقیق

سوال اصلی این تحقیق آن است که منظور از اهلیت در فقه و قانون مدنی چیست و چه اوصافی در تحقق شرط اهلیت لازم دانسته شده است؟

سوالات فرعی از این قرار است:

- معامله اشخاص فاقد اهلیت چه حکمی دارد؟

- معامله کسی که فاقد اهلیت است آیا باطل بوده یا نافذ نیست؟

- اگر در اثنای معامله یکی از طرفین یا هر دو وصف اهلیت را از دست بدهد معامله چه حکمی پیدا خواهد کرد؟

- هرگاه پس از انعقاد معامله کشف شود که طرفین یا یکی از دو طرف معامله شرط لازم برای انعقاد معامله را ندارد چه حکمی پیدا خواهد کرد؟

1-4:پیشینه تحقیق

در فقه امامیه این بحث به تفضیل مورد تحقیق قرار گرفته است و حقوقدانانی نظیر دکتر امامی و دکتر کاتوزیان در کتب حقوق مدنی خود مفصلا" در خصوص ماده 210 و 211 قانون مدنی بحث کرده اند و البته مقالاتی نیز در این خصوص چاپ شده است

1-5:روش تحقیق

این تحقیق با استفاده از روش کتابخانه ای و با مراجعه به منابع تخصصی موضوع مورد بحث و فیش برداری از آنها و تحلیل داده ها صورت گرفته است  

و...

NikoFile


دانلود با لینک مستقیم


دانلود پایان نامه اهلیت در معاملات ‌از منظر فقه فریقین

جایگاه کارشناس (خبره) از دیدگاه فقه و حقوق موضوعه

اختصاصی از فی فوو جایگاه کارشناس (خبره) از دیدگاه فقه و حقوق موضوعه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

جایگاه کارشناس (خبره) از دیدگاه فقه و حقوق موضوعه


جایگاه کارشناس (خبره) از دیدگاه فقه و حقوق موضوعه

پایان نامه کارشناسی ارشد فقه و حقوق اسلامی

306 صفحه

چکیده: 

رجوع به خبره و کارشناس در مسائل فنّی و تخصصی در فقه و حقوق، دارای سابقه­ ای طولانی است. و کارشناس و خبره در جهت حل مسائل و کشف حقیقت به ویژه در دادرسی، نقش مؤثّری دارد.

نظریه ­ی کارشناس آنگاه که مبنای صدور حکم قرار می­گیرد، از ارکان اصلی دادرسی به شمـار میرود. به همین دلیل باید کارشناس، واجد شرایط خاصّی بوده و در جهت انجام کارشناسی، مقرّرات و تشریفات خاصّی (شرایط ماهوی و شکلی) از سوی دادگاه و کارشناس رعایت شود تا نظریه ­ی کارشناسی معتبر باشد.

 با وجود رعایت تمام شرایط ماهوی و شکلی، تشخیص ارزش نظر کارشناس، بر عهده­ ی دادرس است و چنانچه موجب علم او شود می ­تواند مورد استناد قرار گیرد. حتی در صورت تعارض نظر کارشناسی با علم قاضی، علم قاضی به لحاظ برتری رتبه مقدّم خواهد بود.

در تعارض نظر کارشناسی با سایر دلایل، ابتدا باید ماهیّت کارشناسی را تشخیص داد، زیرا در تشخیص ماهیّت کارشناسی اختلاف نظر وجود دارد و اقوال متعدّدی دراین­ باره مطرح شده است.

پس از بررسی موارد و مصادیق رجوع به خبره در فقه و حقوق، می ­توان گفت: ماهیت نظریه­ ی کارشناس با شهادت متفاوت بوده، در پرونده ­های حقوقی بیشتر دلیل قطعی مستقیم و در پرونده­ های کیفری یک اماره­ ی قضایی است. بنابراین به طور مطلق نمی­توان کارشناسی را دلیل مستقل یا اماره ­ی قضایی دانست. لازم به ذکر است که در غیر موضوع دادرسی نیز، نظریه ­ی کارشناس، گاه دلیل و گاه اماره است.

با تشخیص ماهیّت کارشناسی، در صورت تعارض نظریه ­ی کارشناس با امارات و سایر دلایل، دادگاه ارزش کارشناسی و دلایل معارض را به طور مصداقی در هر پرونده بررسی کرده و به درستی، قواعد حل تعارض را جاری می ­نماید. 

واژگان کلیدی:

کارشناس ـ خبره ـ کارشناس رسمی ـ کارشناسی ـ دلیل اثبات دعوی


دانلود با لینک مستقیم


جایگاه کارشناس (خبره) از دیدگاه فقه و حقوق موضوعه

تحقیق در مورد تعریف عرف و عناصر آن در قانون و فقه

اختصاصی از فی فوو تحقیق در مورد تعریف عرف و عناصر آن در قانون و فقه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد تعریف عرف و عناصر آن در قانون و فقه


تحقیق در مورد تعریف عرف و عناصر آن در قانون و فقه

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه
:15

فهرست مطالب

 

تعریف عرف:

عرف سکولار

. شرط موضوعى؛

تعریف عرف و عناصر آن در قانون و فقه

الف) تعریف عرف و عناصر آن در قانون در مقدمه کتاب هاى حقوقى، «عرف و عادت» را یکى از منابع حقوق شمرده اند و ماده 3 قانون آیین دادرسى مدنى تصریح مى کند:

چنان که قانون، کامل یا صریح نبوده و یا در قضیه مطروحه اصلاً قانونى وجود نداشته باشد، دادگاه ها باید موافق روح و مفاد قوانین موضوعه کشورى و «عرف و عادت مسلّم» آن قضیه را حلّ و فصل نمایند.

با وجود این، قانون تعریفى از عرف عرضه نمى کند. لیکن علماى حقوق در نوشته هاى خود، عرف را تعریف نموده اند که به برخى از آن ها اشاره مى کنیم:

عرف در لغت به معناى معرفت و شناسایى است، و پس از آن به معناى چیزى که در ذهن شناخته شده و مأنوس و مقبول خردمندان به کار رفته است.(24)

برخى دیگر از نویسندگان آثار حقوقى معتقدند :

عرف قاعده اى است که به تدریج و خود به خود در میان همه مردم یا گروهى از آنان به عنوان قاعده اى الزام آور مرسوم شده است.(25)

با توجّه به تعریف هاى یادشده که برخى از آن ها خالى از اشکال نیست،(26) مى توان ارکان و عناصر عرف را چنین بیان کرد:

1 - عنصر مادى: براى ایجاد عرف لازم است که عادتى در نتیجه تکرار و به مدّت طولانى بین همه مردم یا گروهى از آنان رایج و مرسوم شده باشد.

2 - عنصر روانى: عادتى مى تواند عرف تلقّى شود که افراد به آن انس شدید گرفته باشند و به اعتقاد کسانى که آن را رعایت مى کنند، الزام آور باشد.

لازم به یادآورى است که در قانون مدنى ایران و به تبع آن در کتاب ها و آثار حقوقى، غالباً عرف و عادت با هم به کار برده شده است، و به نظر مى رسد که این دو را مترادف دانسته اند.(27) بنابراین، از نظر قانون، صرف عادتى که با تکرار بین مردم رایج و مرسوم شده و الزام آور شود، «عرف» و یا «عرف و عادت» نامیده مى شود، و لزوماً ملاک پذیرش و الزام آور بودن آن، مقبولیّت از سوى خردمندان و موافق عقل و ذوق سلیم نمى باشد.

ب ) تعریف عرف و ارکان آن در حقوق اسلامى (فقه) دانش مندان اسلامى براى عرف تعریف هاى گوناگون و مختلفى ارائه نموده اند که به اختصار برخى از آن ها را از نظر مى گذرانیم.

ابوحامد محمّد غزالى در تعریف عرف چنین آورده است:

عادت و عرف آن روشى است که به کمک عقل در نفوس رسوخ یافته و طبایع سالم آن را مورد پذیرش قرار دادند.(28)

برخى دیگر از دانش مندان اسلامى، مانند ابوحامد محمد غزالى، گواهى عقول و پذیرش طبایع سلیم را - که از امور ثابت اند - در تعریف عرف اخذ نموده اند. لازمه این تعریف ها این است که عرف نیز امر ثابت و واحدى در هر زمان و مکان باشد؛ پس تعریف عرف با لحاظ عقل و ذوق سلیم و مانند آن جامع و مانع نیست.(29)

عده اى از اندیش مندان اسلامى تعریف جامع ترى از عرف ارائه نموده اند؛ مثلاً استاد شیخ محمد رضا مظفر مى گوید: «عرف یا سیره در اصطلاح عبارت است از استمرار بناى عملى مردم بر انجام یا ترک یک فعل.»(30) در این تعریف عقل سلیم و پذیرش خردمندان تأثیرى در تحقق عرف ندارد. لازم به یادآورى است که در فقه اسلامى «عرف» و «عادت» و «سیره» به یک معنا به کار رفته، همان گونه که در کلام برخى از اندیش مندان، مانند ابوحامد غزالى و استاد شیخ محمد رضا مظفر، تصریح شده است. البته برخى گفته اند که عرف، نوعى از عادت است و عادت معنایى است داراى عنصر تکرار و بدون رابطه تلازم عقلى، که طرح آن در این جا لازم نیست. ضمناً در فقه و اصول، عرف و سیره بیش از عادت به کار برده شده است. به نظر اندیش مندان فقه اسلامى عناصر عرف عبارت اند از:

الف) عمل معین؛

ب ) تکرار آن عمل از سوى همه مردم یا بیش تر آنان؛

ج ) ارادى بودن آن عمل نه غریزى بودن آن (31).

بنابراین، عرف و یا سیره به معناى اعم از دیدگاه فقه (حقوق اسلامى) عبارت است از: روشى که همه مردم یا گروهى از آنان، در نتیجه تکرار بدان خو گرفته اند و آن را عادت و شیوه خود ساخته باشند.

در نتیجه مى توان گفت بین تعریف عرف از نظر قانون و حقوق دانان، و تعریفى که برخى از اندیش مندان اسلامى از عرف نموده اند، هماهنگى و نزدیکى وجود دارد.

نقش عرف، فرهنگ، آداب و رسوم در قانون‏گذارى حکومت دینى تا چه اندازه است؟



آشنایى با نقش «عرف» در فقه و حقوق اسلامى و در قانون‏گذارى حکومت دینى، نیاز به تعریف عرف، آگاهى از اقسام آن، معیار و ملاک اعتبار و حدود و شرایط آن دارد.

تعریف عرف:
براى «عرف» معانى و تعاریف مختلفى ارائه شده است. یکى از آنها عبارت است از: «ما تعارفه الناس و ساروا علیه من قولٍ او فعل او ترک و یسمى العادة»؛ ر.ک: منصورى، خلیل رضا، دراسة موضوعیة حول نظریةالعرف و دورها فى عملیةالاستنباط، ص 51. یعنى، «عرف» چیزى است که مردم آن را متعارف نموده و بر اساس آن سیر کرده‏اند؛ چه از سنخ گفتار باشد یا کردار، انجام عمل باشد یا ترک آن و آن را «عادت» نیز نامیده‏اند.
البته بین عادت و عرف، تفاوت هایى نیز وجود دارد که در این مختصر مجال ذکر آن نیست. ر.ک: همان، ص 52 - 54، نیز: محمدى، ابوالحسن، مبانى استنباط حقوق اسلامى یا اصول فقه، ص 251.
مؤلفه‏ها و عناصر زیر در پیدایش عرف نقش اساسى دارد:
1. عمل معینى باشد (عمل به معناى اعم که شامل گفتار و کردار و انجام و ترک است)،
2. تکرار عمل،
3. عمومیت،
4. ارادى بودن، نه فطرى و غریزى.

اقسام عرف:
«عرف» داراى اقسام مختلفى است؛ از جمله: عرف عام و عرف خاص، عرف صحیح و عرف فاسد، عرف ناشى از نیاز و عرف نامبتنى بر نیاز، عرف آمره، عرف لفظى و عرف عملى و ... بررسى تفصیلى هر یک از اقسام یادشده از گستره این نوشتار خارج است و علاقه‏مندان مى‏توانند به منابع مربوط مراجعه کنند. براى آگاهى بیشتر ر.ک: جبار گلباغى ماسوله، سیدعلى، درآمدى بر عرف.

جایگاه عرف در فقه و حقوق اسلامى‏
منابع کشف و استنباط احکام و حقوق دینى در اسلام، به دو دسته کلى تقسیم مى‏شود:
1. منابع اولیه: منظور از «منابع اولیه» امورى است که یا ذاتاً از اعتبار و حجیت برخوردار است؛ مانند «عقل» و یا شارع مستقیماً آنها را حجت قرار داده است؛ از قبیل «کتاب» و «سنت».
2. منابع ثانوى: منابع ثانویه امورى است که اعتبار و حجیت آنها تبعى است و بازگشت به یکى از منابع اولیه مى‏کند. از این جمله است: اجماع (اتفاق نظر فقیهان)، شهرت (توافق نسبى)، سیره مسلمین، بناى عقلا (عرف). در مورد وجه حجیت عرف یا ملاک اعتبار آن، همه فقیهان معتقدند: عرف به خودى خود حجت و معتبر نیست؛ بلکه اعتبار آن ناشى از امر دیگرى است، اما در اینکه آن امر دیگر چیست، دو دیدگاه متفاوت وجود دارد:
یک. برخى برآنند که بازگشت عرف به سنت است و در این صورت آنچه اصالت دارد، نظر شارع است. بنابراین عرف زمانى «حجت» خواهد بود که به امضاى شارع برسد؛ لیکن براى «عرف عام» که در دیدگاه و منظر شارع بوده است، سکوت و مخالفت نکردن شارع کافى است. بنابراین عرف یا بناى عقلا در صورتى معتبر و قابل استناد است که مورد مخالفت مستقیم یا غیرمستقیم شارع، قرار نگرفته باشد. در این زمینه قیود و شرایطى نیز ذکر شده و در پاره‏اى از ویژگى‏ها نیز اختلاف نظرهایى است که بررسى تفصیلى آنها از حوصله این مختصر خارج است.
دو. گروهى بازگشت عرف یا سیره و بناى عقلا را به عقل مى‏دانند؛ به عبارت دیگر انسان داراى دو بعد اساسى است:

1. بعد عواطف، احساسات، گرایش‏ها و تمایلات؛
این بخش از وجود انسان انگیزاننده به سوى کنش‏هاى التذاذى، عشق، نفرت و ... است.

2. بعد ادراک و تعقّل؛
این بخش از وجود انسان، تنظیم کننده رفتارهاى تدبیرى است. البته این دو حوزه، کاملاً از هم بیگانه نبوده و با یکدیگر تعامل دارند.
در این نگاه، عرف از این رو که داراى قوه عاقله است، داراى فعالیت‏هاى عقلانى است و بنا و سیره عقلا، ناشى از ادراکات عقلى او است و چون عقل حجت و منبع معتبر است، بنابراین عرف و بناى عقلا داراى منشأ عقلى است. از طرف دیگر بر اساس قاعده ملازمه بین حکم «عقل و شرع»، این گونه امور نیز از اعتبار و حجیت برخوردار مى‏شوند. بر اساس این انگاره حجیت سیره عقلا، از باب ملازمه حکم «عقل و شرع» است. بنابراین:
اولاً اگر فعلى برآمده از بخش عاطفى و احساسى وجود انسان بوده و به تدریج به صورت عرف و عادت درآید و ناشى از عقل نباشد، داراى اعتبار نیست.
ثانیاً اگر شارع، چیزى از بنائات عقلایى - مانند رباى قرضى و یا معاملاتى - را رد و انکار کند، انکار او کشف از عدم حجیت آن به نحو سالبه به انتفاى موضوع مى‏کند؛ یعنى، ثابت مى‏کند که روش و بناى یاد شده، اساساً مبتنى بر خردورزى و خردمندى نبوده و فاقد پشتوانه عقلى است.
اکنون درصدد تطبیق و ارزش‏داورى درباره دو انگاره یاد شده و تفاوت‏هایى که با یکدیگر دارند، نیستیم. همچنین نمى‏توان در این نوشتار مختصر همه شرایط اعتبار عرف را - بر اساس هر یک از رویکردهاى یاد شده - برشمرد؛ لیکن وجه مشترک دو دیدگاه این است که:
1. عرف و بناى عقلا فى‏الجمله مورد توجّه و اعتبار است.
2. اعتبار عرف و بناى عقلا ذاتى نیست؛ بلکه بازگشت به منابع دیگرى مى‏کند. از این رو ضوابط و دایره اهمیت و اعتبار آن، تابع منشأ اصلى اعتبارش مى‏باشد.
3. هرگاه عرفى برخلاف حکم عقل یا شرع شکل بگیرد، به کلى از درجه اعتبار ساقط است و نمى‏توان به آن استناد کرد.
بنابراین در قانون‏گذارى جامعه اسلامى، مى‏توان به عرف استناد جست؛ ولى استناد به آن داراى ضوابط و حدودى است که در منابع تفصیلى فقهى و حقوقى مورد بحث است.
پاره‏اى از مواردى که مى‏توان عرف را در آن ملاک قرارداد، عبارت است از:
یک. دلالت الفاظ، عبارات و مفاهیم؛ به عبارت دیگر براى کشف معانى مورد نظر شارع، از الفاظ و جملاتى که در بردارنده حکمى فقهى و یا حقوقى است، مرجع نخستین فهم و درک «عرف» است.
این مسأله اصول و قواعدى را در زبان‏شناسى دینى در پى آورده است که از آنها، به اصول و قواعد لفظى تعبیر مى‏شود. اهم این اصول عبارت است از: اصالة الظهور، اصالة العموم، اصالة الاطلاق و اصالة الحقیقة.
دو. در قوانین قضایى و آیین دادرسى نیز عرف به عنوان یک منبع مورد استناد قرار مى‏گیرد و افزون بر اصل عدم، عرف نیز یکى از راه‏هاى تشخیص منکر از مدعى است. براى آگاهى بیشتر ر.ک: عمید زنجانى، عباسعلى، فقه سیاسى اسلام، ج 2، ص 219؛ و نیز: شرح اللمعة الدمشقیه، ج 5، ص 376.
سه. در مورد شرایط عقود نیز عرف به عنوان یک منبع حقوقى مورد استناد است. فقیهان شرایطى را که به طور معمول در قراردادها منظور مى‏شود، به عنوان شرایط مبنى علیه قراردادها معتبر مى‏دانند.
چهار. تشخیص موضوعات عناوین ثانویه (مانند ضرورت، اهم و مهم، ضرر، حرج و ...) مجال وسیعى را براى نقش عرف در قانون‏گذارى مى‏گشاید.
پنج. پاره‏اى از احکام فقهى، مستند به عرف است. احکام امضایى اسلام - که بسیارى از مناسبات حقوقى، اجتماعى و اقتصادى را شامل مى‏شود - عرصه وسیعى از پذیرش و تأیید عرف در فقه و قانونگذارى جامعه اسلامى است. به عنوان مثال اعتبار عقود معاطاتى، عقد فضولى، استفاده عابر از میوه‏هاى فاسدشدنى که پاى درختان ریخته بدون اذن مالک و ... .
شش. عرف، منبع تفسیر موضوعات احکام و در مواردى متعلّق و عنوان حکم و اجزا و شرایط آن نیز قلمداد شده است. استاد عمید زنجانى مى‏نویسد:
«به این ترتیب عرف با تفسیرى که از موضوع یا متعلق حکم به دست مى‏دهد به طور غیر مستقیم در خود حکم اثر مى‏گذارد و گاه موجب تغییر حکم نیز مى‏گردد؛ مانند حکم حرمت تشبّه به کفار که روزى با پوشیدن نوع خاص البسه غربى‏ها صدق مى‏کرد؛ ولى از آنجا که امروز همان البسه از اختصاص غربیان درآمده و در عرف لباس‏هاى مشترک همگانى شده، با پوشیدن آن دیگر حکم مزبور صادق نخواهد بود.»
این گونه تأثیرگذارى به منزله تغییر حکم نیست؛ بلکه از قبیل تغییر موضوع است که منبع آن عرف است.
هفت. در سطح مناسبات و حقوق بین‏الملل نیز، رسوم و تنظیماتى که به تدریج در جوامع بشرى شکل گرفته و الزامى بودن آنها احساس شود - چنان که منع و رد شرعى نسبت به آنها وجود نداشته باشد - از اعتبار برخوردار است.
هشت. در کلیه مسائل سیاسى و حکومتى نیز، عرف به عنوان یک منبع حقوقى داراى اعتبار است. البته همان‏طور که گفته شد، اعتبار عرفى داراى شرایطى است. این شرایط به دو دسته تقسیم مى‏شود:

1. شرط موضوعى؛
یعنى، شرایطى که با آن عرف احراز مى‏شود. برخى دو شرط اساسى در این زمینه قائل‏اند: تکرار مستمر و الزامى بودن. همان، ص 223.

2. شرط حکمى؛
یعنى، عدم ورود نهى یا مخالفت از سوى شارع. دو شرط یاد شده، مورد وفاق همه فقیهان است. برخى نیز بنا بر دیدگاه خاص خود، درباره مبناى حجیت عرف، شرایط دیگرى آورده‏اند که بررسى آنها، از مجال این نوشتار بیرون است.

عرف سکولار
نکته دیگرى که در اینجا حائز اهمیت است، دو نوع نگاه متفاوت به عرف است؛ یکى «عرف هماهنگ با شریعت» و دیگرى «عرف سکولار یا لائیک».
در نگاه نخست عرف در طول شریعت، مورد توجّه قرار مى‏گیرد و به عنوان یکى از منابع مرتبط با شرع، ملاحظه مى‏شود. آنچه در مطالب پیشین بیان شد، عمدتاً ناظر به همین نحوه نگرش نسبت به عرف است.
در نگاه دوم، اولاً عرف مستقل از شریعت ملاحظه مى‏شود؛ یعنى، سؤال اصلى این خواهد بود که:
1. آیا عرف در عرض کتاب و سنت مى‏تواند به عنوان منبع مستقلى براى قانون‏گذارى به حساب آید؟
2. منظور از عرف صرفاً وجه عقلى آن نیست؛ به عبارت دیگر مراد و مقصود اصلى این نیست که چون عقلا انسان‏هایى داراى درک، هوش و بینش هستند، به عنوان منبع قانون‏گذارى قلمداد شوند؛ بلکه - چنان که گذشت - عقلا دو ساحت دارند: یکى ساحت عقلى - معرفتى و دیگرى عرصه احساسات و تمایلات. اکنون سؤال اصلى اینجاست که تمایلات و خواسته‏هاى عرف نیز مى‏تواند در قانون‏گذارى دخیل باشد یا نه؟
به عبارت دیگر اگر در پاره‏اى از مسائل، عرف صرفاً به دلیل میل و خواهش نفس اماره، چیزى را اراده کرد، آیا مى‏توان به آن اعتبار قانونى بخشید؟ با توجّه به دو نکته یاد شده، این سؤال این گونه جمع مى‏شود که آیا تمایلات و پسند مردم، مى‏تواند در عرض کتاب و سنت، منبع مستقلى براى قانون‏گذارى در حکومت دینى باشد؟
در پاسخ، باید به این نکته توجّه کرد که احکام تکلیفى دین، به پنج بخش تقسیم‏پذیر است: واجبات، مستحبات، مباحات، مکروهات و محرمات.
الف. واجبات و محرمات، احکام الزامى دین است که سرپیچى از آنها، گناه و معصیت تلقى مى‏شود. امیرالمؤمنین(ع) مى‏فرماید: «لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق»؛ نهج‏البلاغه، حکمت ش 165. «در جهت نافرمانى خداوند هیچ مخلوقى اطاعت‏پذیر نیست»؛ چه آن مخلوق فرد حاکم باشد، یا خواست و میل عمومى.
بنابراین هیچ کس حق ندارد به دلخواه خود، در این گونه امور تغییرى پدید آورد و خلاف آن را مرتکب شود و یا ارتکاب خلاف آن را از دیگرى بخواهد. از این رو صرف پسند و دلخواه عمومى - بدون آنکه عنوان اضطرارى ثانوى یا مصلحت اهم اجتماعى آن را ایجاب کند - نمى‏تواند منشأ قانون‏گذارى بر خلاف احکام الزامى دین باشد؛ بلکه دخالت عرف در این مورد، مغایر با فلسفه اساسى حکومت دینى و موجب سکولاریزه شدن آن است؛ زیرا حکومت دینى، نظام مبتنى بر احکام الهى است و احکام الهى نیز، مبتنى بر مصالح واقعى بشر است؛ نه صرف هوس‏ها و تمایلات. بنابراین اگر قرار باشد که دلخواه عمومى، در عرض قانون خدا باشد و بر آن تقدم یابد، دیگر تفاوت چندانى با نظام‏هاى لائیک و غیردینى نخواهد داشت.
ب. مستحبات، مکروهات و مباحات، دایره احکام غیرالزامى است. در این عرصه شارع، مؤمنان را مخیّر ساخته است که به دلخواه خود تصمیم گیرند و در میان گزینه‏هاى مختلف، راه مطلوب خود را برگزینند.
با این تفاوت که در مستحبات انجام و در مکروهات ترک فعل، ترجیح داده شده است؛ لیکن در مباحات، شارع هیچ یک از طرفین را ترجیح نداده است. بنابراین ترجیح هر یک از طرفین، کاملاً به خود انسان‏ها واگذار شده است. در این عرصه، خواست و پسند انسان‏ها مى‏تواند منشأ تصمیم‏گیرى در مسائل کلان اجتماعى و منبعى براى قانون‏گذارى به حساب آید

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد تعریف عرف و عناصر آن در قانون و فقه

ضرورت توجه به فقه سیاسی - 39 صفحه وورد

اختصاصی از فی فوو ضرورت توجه به فقه سیاسی - 39 صفحه وورد دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

ضرورت توجه به فقه سیاسی - 39 صفحه وورد


ضرورت توجه به فقه سیاسی - 39 صفحه وورد

 

 

 

 

 

 چکیده

در زمان غیبت امام معصوم (ع) عهده دار و ناظر اجرای احکام احکام عملی دین که در قالب فقه مطرح شده است چه کسی است؟ آیا در نبود امام معصوم (ع) احکام شرع باید تعطیل شود؟

در نگاه جدید و استدلالی به فقه سیاسی، فقه فقط در احکام تکلیفی و محدود به همان فقه عمومی نیست بلکه سیطره و گسترش بیشتری دارد.

به گفتة امام خمینی (ره): « فقه فلسفة عملی حکومت اسلامی است » و به مجموعه نظام های سیاسی و اجتماعی اسلام تعلق دارد.

محقق ثانی(ره) و امام خمینی (ره) اجرای حدود و احکام دین را در زمان غیبت مشروط به برپائی حکومت دینی و متصدی تشخیص احکام متغییر و احکام حکومتی و مصلحتی اسلام را ولی فقیه دانسته اند.

در دورة محقق ثانی( کرکی) (ره) بحث ولایت فقیه مانند زمان امام خمینی (ره) به مرحله عملی نرسید .

با نگاهی اجمالی به تاریخ شاهدیم که هر جا که فقه محدود به احکام عمومی بوده و در جهت اجتناب از برپائی حکومت مستقل بوده اند با خطر صوفی گری و کم رنگ شدن و معطل ماندن احکام دین مواجه شده ایم و هرگاه فقیهی در جهت زنده کردن مسأله ولایت فقیه تلاش کرده است با مخالفت های جبهه خودی و غیر خودی مواجه شده است.

با وجود شواهد عینی در گذشته و تاریخ معاصر می توان به طور قطع گفت حضور ولایت فقیه در رأس حکومت اسلای امری اجتناب ناپذیر است و توان اجرایی کردن دستورات ولی امر بدون حمایت و درک به موقع مردم و حضور آنان در صحنه عمل امکان پذیر نخواهد بود.

     در نتیجه باید با ایجاد یک جریان فکری همراه با بصیرت دینی و سیاسی در متن جامعه جایگاه ولایت فقیه در رأس حکومت اسلامی را همیشه محافظت کرد تا کوچکترین ضربه ای به این پایه و رکن اصلی نظام اسلامی وارد نشود.

 

این تحقیق به روش کتابخانه ای انجام شده است.


فهرست

عنوان                                                                                                                                  صفحه

مقدمه................................................................................................................................................................................3

فقه درلغت واصطلاح.......................................................................................................................................................5

سیاست درلغت واصطلاح  ..............................................................................................................................................6

چیستی فقه سیاسی........................................................................................................................................................7

بیان مفهوم احکام فقهی-سیاسی یا فقه سیاسی.........................................................................................................8

تاریخچه فقه سیاسی...................................................................................................................................................10

       سابقه فقه سیاسی ازدیدگاه مقام معظم رهبری.................................................................................................11

         سیر تحولات فقه سیاسی در کلمات فقهاء ........................................................................................................12

جایگاه و میزان اهمیت فقه سیاسى..............................................................................................................................15

          ظرفیت هاى نهفته در نظام سیاسى......................................................................................................................16

    اهمیت فقه سیاسى ازدیدگاه مقام معظم رهبری................................................................................................17

اصول فقه سیاسی ........................................................................................................................................................18

اهداف فقه سیاسی........................................................................................................................................................21

    الف) اهداف کلی......................................................................................................................................................23

      ب) اهداف جزئی(خاص)..........................................................................................................................................24

فقه حکومتی در مبارزه حاصل می‌شود......................................................................................................................30

 مثلث مقابله با امام...................................................................................................................................................31

       امام پاسخ می‌دهد...  ............................................................................................................................................32

 حوزه نیاز به کار بالینی دارد................................................................................................................................33

     نیاز به استاد اخلاقِ جامع....................................................................................................................................34

     عقلی که به هفت سالگی نیامد...........................................................................................................................35

     فقه حکومتی در مبارزه حاصل می‌شود............................................................................................................36

   به دنبال «آلهة الا الله»!.........................................................................................................................................37

  نتیجه گیری.................................................................................................................................................................39

منابع و مآخذ..................................................................................................................................................................40

 

 


دانلود با لینک مستقیم


ضرورت توجه به فقه سیاسی - 39 صفحه وورد